بازگشت

علي بن مهزيار


همچنين در کمال الدين از ابوالحسين علي بن موسي نقل کرده که گفت: ديدم در کتاب پدرم نوشته است: محمد بن احمد طوال از پدرش از حسن بن علي طبري از ابوجعفر محمد بن علي بن مهزيار براي من روايت کرد و گفت: از پدرم شنيدم که ميگفت: جدم علي بن مهزيار ميگفت: وقتي در عالم رويا ديدم کسي بمن ميگويد: امسال بحج برو که امام زمان خود را خواهي ديد. علي بن مهزيار گفت: فرحناک و مسرور بيدار شدم و بنماز مشغول گشتم تا صبح شد. سپس نماز صبح گذاردم آنگاه رفتم تا از کاروان حجاج سراغي بگيرم. ديدم عده اي از رفقا قصد حرکت دارند، من هم با اولين دسته بسمت کوفه حرکت نمودم. چون بکوفه رسيدم از مرکوب پياده شدم و اثاث خود را به برادران امين خود سپرم سپس رفتم تا از اولاد امام حسن عسکري عليه السلام استفساري بنمايم. ولي نه اثري از آنها ديدم و نه خبري شنيدم.



[ صفحه 775]



ناچار با نخستين دسته باهنگ مدينه منوره عزيمت نمودم، موقعي که وارد آنجا شدم، پياده شده اثاث خود را برفقا سپردم و بسراغ مطلوب رفتم ولي نه خبري شنيدم و نه اثري ديدم. سپس با جمعي که بمکه ميرفتند حرکت نموده وارد آنجا شدم. در آنجا نيز اثاث خود را بهمراهان امين سپردم و به تحقيق مقصود پرداختم. ولي نه خبري شنيدم و نه اثري ديدم. يکشب که در بين بيم و اميد درباره هدفي که داشتم ميانديشيدم و بخود ميگفتم: اين چه کاري بود که من کردم؟ و منتظر بودم اطراف کعبه خولت شود تا مشغول طواف شوم و از خداوند بخواهم که مرا بارزوي خود برساند، وقتي اطراف کعبه خلوت شد، برخاستم و بطواف مشغول گشتم. در آن هنگام جواني ديدم که رخساري نمکين و منظري نيکو داشت. پارچه اي از برد يماني روي لباس پوشيده و قسمتي از رداي خود را روي دوش انداخته بود. من او را تکان دادم نظري بمن افکند و پرسيد: تو کيستي؟ گفتم: مردي از اهل اهواز هستم. پرسيد: در آنجا پسر خطيب [1] را ميشناسي؟ گفتم: خدا او را بيامرزد، آري او برحمت حق واصل گشت. گفت: خدا او را رحمت کند. روزها را روزه بود و شبها را بنماز ميگذرانيد و پيوسته قرآن ميخواند و از دوستان ما بشمار ميامد. سپس پرسيد: علي بن مهزيار را هم ميشناسي؟ گفتم: علي بن مهزيار من هستم گفت: اي ابوالحسن خوش آمدي آيا دو نفري را که از شهر و ديار دورند ميشناسي گفتم: آري. پرسيد: آنها کيستند؟ گفتم: محمد و موسي آنگاه پرسيد آن نشانه اي که ميان تو و امام حسن عسکري (ع) بود چه کردي؟ گفتم: با من است، گفت: آنرا درآور، من هم انگشتري نيکو که در نگينش نوشته بود: محمد و علي درآورده باو نشان دادم وقتي نظرش بان افتاد گريه اي طولاني



[ صفحه 776]



کرد و در آن حال ميگفت: اي ابو محمد [2] خدا تو را رحمت کند. تو امام عادل فرزند امامان و پدر امام بودي. خداوند تو را در فردوس اعلي با پدران خود هم نشين کرد. سپس گفت: اي ابوالحسن برگرد بمنزل و مهياي سفر شو وقتي ثلثي از شب گذشت خود را بما برسان که نزد ما بارزوي خود ميرسي. ابن مهزيار گفت: من هم بمنزل برگشتم و مدتي بفکر فرو رفتم تا وقت سر رسيد. پس برخاستم و اثات خود را جمع و جور کرده روي شتر گذاشتم و خود سوار شده حرکت نمودم، تا بدره اي رسيدم. ديدم همان جوان در آنجاست و بمن ميگويد: خوش آمدي اي ابوالحسن خوش بحالت که اجازه ملاقات يافتي. آنگاه او از جلو و من از دنبال او براه افتاديم و از عرفات و مني [3] گذشته بدامنه طائف رسيديم. جوان همراه گفت: اي ابوالحسن پياده شو و خود را آماده کن براي نماز. سپس او پياده شد و من هم فرود آمدم، بعد از اينکه او نمازش را تمام کرد من نيز از نماز فارغ شدم. گفت: نماز فجر بخوان ولي مختصر کن من هم نماز فجر را با اختصار خواندم. جوان بعد از سلام نماز صورت بخاک نهاد و سپس برخاست و سوار شد و بمن هم دستور داد سوار شوم. من هم سوار شده باتفاق رانديم تا ببلندي طائف رسيديم. پرسيد نگاه کن ببين چيزي مي بيني؟ من هم نظري افکنده دشتي دلگشا پر از گياه و علف ديدم. گفتم: آقا دشتي دلگشا و سبز و خرم مي بينم. گفت: آيا در بالاي آن زمين سرسبز چيزي هست؟ چون نظر کردم ديدم تل ريگزاري است که چادري از مو بر بالاي آن قرار دارد و نور از آن ميدرخشد. پرسيد: آيا چيزي ميبيني؟ گفتم: آري چنين و چنان مي بينم. آنگاه گفت: اي پسر مهزيار خوش بحالت و ديدگانت روشن باد. بدانکه آرزوي هر آرزومندي در آنجاست سپس گفت: با من بيا. من هم با او رفتم تا بدامنه



[ صفحه 777]



آن تل رسيديم، آنگاه گفت: پياده شو که در اينجا هر دشواري آسان گردد. چون پياده شديم گفتم: مهار ناقه را رها کن، گفتم: ناقه را بکي بسپارم؟ کسي در اينجا نيست. گفت: اينجا حرم محترمي است که جز دوست باينجا نميايد و غير از دوست کسي بيرون نميرود. پس مهار ناقه را رها کرده و همراه او رفتم چون نزديک چادر رسيد پيش از من بدرون آن رفت و بمن گفت: صبر کن تا اجازه ورود برسد، لحظه اي نگذشت که آمد و در حاليکه ميگفت: خوش بحالت که بمقصود رسيدي، مرا با خود بدرون چادر برد. وقتي بحضور امام صلوات الله عليه شرفياب گشتم. ديدم روي تشک پوست سرخ که روي نمدي پهن کرده اند نشسته و ببالشي از پوست سرخ تکيه داده است. من سلام نمودم و حضرت هم جواب داد. سپس که حضرتش را نگريستم، رخساري ديدم مانند پاره ماه، نه لاغر و نه فربه و نه زياد بلند و نه بسيار کوتاه بود، بلکه قامتي معتدل و رسا داشت. پيشانيش باز، ابرويش بلند، چشمانش سياه، بينيش کشيده و ميان برآمده صورتش صاف و بر گونه راستش خالي بود. وقتي او را ديدم عقلم در نعت و وصف او حيران گشت حضرت فرمود: اي پسر مهزيار برادران ديني خود را در عراق بچه حال گذاشتي؟ عرضکردم: آنها را در مضيقه زندگي و شر و فساد و سختي گذاشتم، در حاليکه شمشيرهاي اولاد شيطان يعني بني عباس مرتب بر سر آنها فرو ميايد. فرمود: خدا آنها بني عباس را بکشد. قاتلهم الله اني يوفکون [4] من ميبينم که گويا آنها بني عباس در خانه خود کشته شده اند و شب و روز بغضب الهي گرفتارند. عرضکردم: يابن رسول الله اين معني کي خواهد بود؟ فرمود: هنگاميکه مردمي بد سيرت که خدا و رسول از آنها بيزارند راه خانه خدا حج را بروي شما



[ صفحه 778]



ببندند، و سرخي در آسمان پديد آيد و عمودهائي از نور از آن متلاءلي ء باشد، و شروسي از ارمنستان و آذربايجان بقصد کوه سياه پشت شهر ري که متصل بکوه سرخ و جبال طالقان است، قيام کند و ميان او و مروزي جنگ سختي درگيرد که کودکان را پير و پيران را فرسوده کند و از دو طرف جمعي کشته شوند در آنموقع منتظر او قائم آل محمد باشيد که در زوراء [5] قيام نمايد و در آنجا درنگ نکرده بماهان [6] ميرود، سپس رهسپار واسط عراق ميگردد و يکسال يا کمتر در آنجا مي ماند آنگاه بکوفه ميرود. و ميان آنها جنگي از نجف تا حيره و از آنجا تا غري در ميگيرد که عقلها مات ميشود. آنگاه هر دو طرف بهلاکت ميرسند، و بر خداست که باقي را نيز درو کند سپمس اين آيه شريفه را قرائت فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم اتاها امرنا ليلا او نهارا فجعلناها حصيدا کان لن تغن بالامس [7] يعني. شب و روز امر ما بان دهکده رسيد، سپس آنرا طوري از ميان برديم که گوئي ديروز نبوده است. عرضکردم: آقا مقصود از امر خدا در اين آيه چيست؟ فرمود امر خداوند عز و جل و لشکر او ما هستيم. عرضکردم: يا بن رسول الله آيا وقت آمدن شما نزديک است؟ فرمود. اقتربت الساعه و انشق القمر [8] يعني: قيامت نزديک شد و ماه شکافت. مولف: اختلاف اسامي ناقلان اين داستان، احتمال دارد که ناشي از اشتباه راوياني باشد که اين اخبار را روايت کرده اند. يا اينکه تمام اين وقايع نظير هم براي اين افراد واقع شده باشد و مقصود از



[ صفحه 779]



علي بن مهزيار، علي بن ابراهيم بن مهزيار است که او را بجدش نسبت ميدهند و علي بن مهزيار مي گويند و او برادر زاده علي بن مهزيار مشهور است. چه اگر او همان علي بن مهزيار باشد بعيد است که اين زمانرا درک کرده باشد. مويد اين مطلب اينست که: در سند اين خبر، محمد بن علي بن مهزيار، علي بن مهزيار را جد خود دانسته. البته اينهم در صورتي است که کلمه ابن در بين لفظ ابوجعفر و محمد حذف شده باشد. احتمال دارد خبري که پيشتر از علي بن ابراهيم بن مهزيار نقل شد با اين روايت يکي باشد هر چند امکان تعدد آن نيز هست ولي ظاهر اينست که هر دو يکي هستند و نسخه نويسان و راويان آن اشتباه نموده اند، [9] .



[ صفحه 780]



عجب اينستکه محمد بن ابيعبد الله کوفي پيشتر محمد بن ابراهيم مهزيار را يکي از کساني دانسته بود که بخدمت حضرت رسيده، ولي يکنفر از راويان اين خبر را ذکر نکرده است. بايد دانست که اين اخبار مشتمل بر اين است که امام زمان برادري بنام موسي داشته است، در صورتيکه اين غريب است. [10] .


پاورقي

[1] خصيب هم نوشته اند.

[2] ابو محمد کنيه امام حسن عسکري (ع) است.

[3] مني و عرفات واقع در سه فرسخي و چهار فرسخي مکه است.

[4] سوره توبه آيه 30.

[5] معروف اين است که زوراء بغداد است و بعضي گفته اند ري است.

[6] در مراصد مي گويد، ماهان - نهاوند و دينور است، و هم شهري نزديک کرمان است. علامه مجلسي ذيل اين روايت همان نهاوند و دينور دانسته است.

[7] يونس آيه 25.

[8] سوره قمر آيه 1.

[9] بطوريکه در اين باب از نظر خوانندگان گذشت، اين روايات که مضون آن نزديک بهم است، از سه تن بنام ابن مهزيار نقل شده است: نخست از علي بن ابراهيم مهزيار، دوم از ابراهيم بن مهزيار و سوم از علي بن مهزيار. اختلاف روايات و راويان آنها، موجب تحير دانشمندان حديث و علماي رجال شده است.

محدث متتبع بصير علامه ي نوري در نجم الثاقب باب هفتم؛ مي گويد: نظر حقير اشتباهي در اسم شده و حکايت علي را گاهي نسبت باو مي دهند و گاهي بابراهيم و دو واقعه نقل مي کنند و ظاهرا يک واقع باشد والله العالم!

محدث قمي نيز در الکني و الالقاب مي نويسد: ابو الحسن از علي بن مهزيار اهوازي دورقي؛ پدرش نصراين بود و گويند که خود علي نيز در کوچکي نصراين بوده است ولي بعد مسلمان شد واز فقها بما آمد؛ از شاگردان حضرت امام رضا و امام جواد و امام هادي عليهم السلام؛ و از اصحاب خاص آن حضرت و نمايندگي وي و امام هادي را داشته است...

و بايد دانست که وي غير از علي بن مهزيار است که بعد از بيست حج که براي تشرف بحضور امام زمان نمود؛ سرانجام بملاقات حضرت شرفياب شد. چنانکه در 13 بحار الانوار خبر آن آمده است، ولي آن خبر بعدا مفصلتر از کتاب کمال الدين از ابو اسحاق ابراهيم ابن مهزيار نقل شده است! و اين ابراهيم بن مهزيار از سفراي مهدي (ع) است که سيد بن طاووس او را از وکلا و ابواب معروف ناحيه مقدسه امام عصر (ع) شمرده است که معتقدين بامام حسن عسکري درباره ي آنها اختلافات نظري نداشته اند.

در قاموس الرجال جلد اول مي گويد: خبر ابراهيم بن مهزيار شاذ است مانند علي بن مهزيار. زيرا مشتمل است بر وجود برادري بنام موسي براي امام زمان که با وي در غيبت بسر مي برد و اين بر خلاف اجماع علمي اماميه است.

بنظر ما ناقلان اين سه واقعه يک نفر بوده و او هم چنانکه مولف عاليقدر فرموده است:

علي بن ابراهيم بن مهزيار، برادر زاده ي علي بن مهزيار معروف است. زيرا علي بن مهزيار آخرين بار وکيل امام علي النقي متوفاي بسال 254 هجري بوده؛ و بنابر اين؛ اگر وي بعد از غيبت امام زمان ارواحنا فداه بيست مرتبه بجج رفته تا بالاخره بفيض ملاقات حضرت نائل شده باشد؛ کاملا مطابقت دارد.

ولي ابن مهزيار مدفون در اهواز؛ کدام يک از اينان است که نام برديم؛ درست براي ما روشن نيست.

[10] محدث بزرگوار حاج ميرزا حسين نوري در نجم الثاقب باب چهارم - از نصر ابن علي جهضمي استاد بخاري و مسلم که در صفحه 329 از وي نام برديم نقل مي کند که در کتاب تاريخ مواليد ائمه عليهم السلام هنگاميکه نام امام حسن عسکري (ع) را مي برد؛ مي نويسد: اولاد او محمد و موسي و فاطمه و عايشه مي باشند.