بازگشت

مرد فارسي


هم در آن کتاب از ابوعلي دقاق و ابن عصام و وراق نقل ميکند که همه از کليني و او از علي بن محمد بن محمد و محمد و حسين فرزندان علي بن ابراهيم در سال 279 روايت کرده اند که دو نفر اخير گفتند: محمد بن علي بن عبد الرحمن عبدي از عبد قيس از ضوء بن علي عجلي و او از مردي از اهل فارس که نامش را برد نقل کرده است که گفت: در يکي از سالها رفتم بسامره و در خانه امام حسن عسکري عليه السلام توقف نمودم. بدون اينکه اجازه ورود بخواهم. حضرت خود مرا طلبيدند. وقتي داخل شدم و سلام نمودم فرمود: فلاني حالت چطور است؟ سپس فرمود: فلاني بنشين آنگاه احوال مردان و زنان فاميلم را جويا شد، بعد از آن فرمود: چه شد که باينجا آمدي؟ عرض کردم: شوق خدمتگذاري شما مرا باينجا آورد، فرمود: در اين خانه باش. از آنروز من در خانه حضرت با خدمتکاران ماندم و مايحتاج خانه را براي حضرت از بازار ميخريدم. من اينطور عادت کرده بودم که هر وقت مردم در خانه بودند بدون اجازه وارد ميگشتم، روزي بهمين منوال وارد خانه شدم که ناگاه صداي تکان چيزي از داخل خانه شنيدم. حضرت بمن بانک زد که در جاي خود بايست و حرکت مکن من هم نه جرات کردم بروم و نه توانستم برگردم. سپس ديدم کنيزي که چيز سرپوشيده اي در دست داشت آمد و بمن گفت بيا تو. من هم داخل شدم، بعدا بکنيز فرمود: روپوش از روي آنچه در دست داري بردار. پس روپوش را از روي بچه سفيد رنگ زيبائي برداشت و شکمش را نشان داد، ديدم خط موئي



[ صفحه 754]



که چندان سياه نبود از سينه تا نافش امتداد دارد، آنگاه فرمود: اين صاحب الزمان شماست، سپس بکنيز فرمود: او را بگيرد. کنيز هم او را گرفت و ديگر بعد از آن تا زمانيکه امام حسن عسکري عليه السلام رحلت فرمود او را نديدم. ضوء بن علي ميگويد: از مرد فارسي پرسيدم: بنظرت بچه در آنموقع چند ساله بود؟ گفت: دو ساله بود. عبدي ميگويد: بضوء گفتم: ميتواني حدس بزني که فعلا بچه چند ساله است؟ گفت: چهارده ساله. ابوعلي و ابو عبد الله وراق گفتند: ما او را بيست و يکساله ميدانيم [1] اين روايت در غيبت شيخ نيز آمده است.


پاورقي

[1] البته مطابق تاريخ نقل اين روايت يعني سال 279 امام زمان که در سال 255 متولد شده در آن موقع 24 سال داشته و مرد فارسي در حديث اشتباه نموده است.