يعقوب بن يوسف غساني
و هم در کتاب غيبت از احمد بن علي رازي و او از ابوالحسين محمد بن جعفر اسدي و او از محمد بن عامر اشعري قمي روايت کرده که گفت: وقتي يعقوب بن يوسف ضراب غساني از اصفهان برميگشت براي من نقل کرد و گفت: در سال 281 هجري با گروهي از اهل سنت که همشهري ما بودند بحج رفتم. وقتي بمکه معظمه رسيديم، يکي از همراهان رفت و خانه اي سر راه در بين بازار سوق الليل اجاره کرد. اين خانه حضرت خديجه کبري عليها السلام و معروف بخانه امام رضا عليه السلام بود. زني گندم گون در آن خانه بود، وقتي من
[ صفحه 741]
فهميدم آنجا را خانه امام رضا عليه السلام ميگويند، از پيرزن پرسيدم تو با اهل اين خانه چه نسبت داري و چرا اينجا را خانه امام رضا ميگويند؟ پيرزن گفت: من از دوستان ائمه هستم. اين خانه امام علي بن موسي الرضا عليهما السلام است که امام حسن عسکري عليه السلام مرا در آن ساکن گردانيده است، زيرا من از جمله خدمتکاران حضرتش بودم. چون اين را از پيرزن شنيدم با او انس گرفتم و مطلب را از همراهانم که در مذهب با من مخالف بودند پنهان داشتم. من وقتي شبها از طواف بر ميگشتم با همراهان در رواق خانه ميخوابيدم و در خانه را بسته سنگ بزرگي را غلطانده پشت در ميگذاشتيم. چند شب پي در پي ديدم نور چراغي شبيه نور مشعل، رواقي را که ما ميخوابيديم روشن کرده است، و ميديدم در گشوده ميشد، بدون اينکه کسي از اهل خانه آنرا بگشايد. سپس مردي معتدل القامه و گندم گون مايل بزردي را ديدم. صورتش کم گوشت و در پيشانيش علامت سجده نمودار بود. دو پيراهن بتن و سر و گردن خود را با پارچه نازکي پيچيده و کفش بي جوراب بپا کرده بود، و بغرفه اي که محل سکونت پيرزن بود بالا ميرفت. قبلا هم پيرزن بما گفته بود که دختري در آن غرفه سکونت دارد و نميگذاشت کسي بانجا برود. نوري را که موقع عبور آن مرد در رواق پرتو افکنده بود، بهمان درجه موقع بالا رفتن بطرف غرفه هم ميديدم و سپس در خود غرفه ميديدم بدون اينکه چراغي در آنجا به بينم. آنچه من ميديدم، آنها که با من بودند هم ميديدند. آنها گمان ميکردند اين مرد با دختر پيرزن آمد و رفت و سر و روي دارد. بهمين جهت ميگفتند اين شيعيان متعه [1] را حلال ميدانند ولي بعقيده آنها اهل تسنن و همراهان او
[ صفحه 742]
حرام بود. ما ميديديم مرد ناشناس داخل و خارج ميشود. مي آمديم پشت در خانه ميديديم
[ صفحه 743]
سنگ همان طور است که گذاشته ايم ما براي حفظ اثاث و لوازم خود، در خانه را مي بستيم و کسي را نميديدم که آنرا باز کند يا ببندد مگر موقع بيرون رفتن که خودمان آنرا بکنار ميزديم. وقتي اين ماجرا را ديدم غافل بودم و دلم پريشان گشته بود. ناگزير رفتم نزد پيرزن تا از آن مرد اطلاعي کسب کنم. به پيرزن گفتم من ميخواهم دو بدو با هم صحبت کنيم و پرسشي از تو بنمايم، ولي وجود رفقا مانع ميشود. خواهش دارم وقتي مرا در خانه تنها ديدي، از غرفه پائين بيا تا مطلبي دارم از تو بپرسم. پيرزن فورا گفت: منهم ميخواهم رازي را با تو در ميان بگذارم ولي همين وجود رفقايت تاکنون مانع بوده است پرسيدم: مي خواهي چه بگوئي؟ گفت: بتو دستور ميدهد پيرزن نام کسي را نبرد با رفقا و شرکاء خود دشمني مکن و دعوا منما که آنها دشمنان تو ميباشند، بلکه با آنان طريق رفق و مدارا پيش گير پرسيدم اين حرفها را که ميگويد؟ گفت: من ميگويم. از هيبتي که بدلم راه يافته بود جرئت نکردم که مجددا بپرسم اين حرف را چه کسي گفته است ولي پرسيدم: مقصودت کدام رفقاي من است؟ زيرا من گمان کردم که
[ صفحه 744]
مقصود او رفقاي حاجي من است که در آن خانه با هم بوديم گفت: مقصود کساني است که در وطن شريک تو هستند و فعلا در اين خانه با تو ميباشند اتفاقا در سابق بين من و کسانيکه در آن خانه بودند گفتگوئي بر سر مذهب در گرفته بود و آنها درباره من نزد حکومت سعايت کردند تا جائيکه فرار نموده پنهان گشتم، و از اينجا فمهيدم مقصود پيرزن همانهاست. آنگاه پرسيدم: تو از کجا با امام رضا (ع) مربوط هستي؟ گفت: من خادمه امام حسن عسکري عليه السلام بودم وقتي يقين کردم پيرزن از دوستان اهلبيت است پيش خود گفتم: احوال امام غائب را از وي ميپرسم لذا گفتم تو را بخدا قسم آيا با چشم خود امام زمان را ديده اي؟ گفت: اي برادر نه با چشم خود نديده ام زيرا وقتي من از نزد امام حسن عسکري عليه السلام بيرون آمدم، خواهرم مقصود ما در امام زمان است که روي علاقه او را خواهر خوانده است آبستن بود و امام حسن عسکري عليه السلام بمن مژده داد که در آخر عمر، او را خواهي ديد و فرمود: تو براي او چنان هستي که نزد من ميباشي. راوي اين خبر يعقوب غساني ميگويد: من مدتي در مصر بودم و علت اين که بحج مشرف شدم اين بود که امام زمان عليه السلام نامه و سي دينار مخارج را هم را بوسيله مردي خراسان که درست عربي نميدانست براي من فرستاد و امر نموده بود که آن سال را بحج بيت الله بروم. من هم بشوق اينکه حضرتش را ببينم بان مسافرت مبادرت ورزيدم. وقتي در آنموقع با پيرزن صحبت ميکردم بدلم گذشت که نکند مردي را که شبها مي بينم خود امام زمان (ع) باشد. من پيشتر ده درهم که سکه شش درهم آن بنام حضرت رضا عليه السلام بود، و آنرا پنهان کرده بودم نذر کرده بودم که در مقام ابراهيم بياندازم، پيش خود گفتم: آنرا بپيرزن ميدهم که بسادات ذريه حضرت زهرا (ع) بدهد، زيرا بهتر از اين است که آنرا در
[ صفحه 745]
مقام ابراهيم بياندازم، ثواب آن هم بيشتر است. بدين جهت آنرا بپيرزن دادم و گفتم: اين ده درهم را بسادات مستحق بده من فکر ميکردم آنمرد ناشناس همان امام زمان است، و پيرزن هم اين وجه را باو خواهد داد. پيرزن درهم را از من گرفت و بطرف غرفه خود بالا رفت و ساعتي ماند و سپس پائين آمد و گفت: ميفرمايد: ما، در اين حقي نداريم، چون نذر است آنرا در همانجا که نذر کرده اي بيانداز ولي آن شش درهم را که سکه امام رضا عليه السلام دارد بما بده و عوض آنرا بگير و بهمان جا که نيت کرده اي بيانداز من هم چنين کردم و پيش خود گفتم کسي که پيرزن اين دستورات را از جانب او بمن ميدهد، مسلما همان مردي است که شبها او را مي بينم. يک نسخه از توقيع امام زمان عليه السلام نزد من بود که از ناحيه مقدسه در آذربايجان براي قاسم بن علا بيرون آمده بود. بپيرزن گفتم: اين نسخه را بادمي که توقيعات قائم آل محمد را ديده باشد نشان بده. گفت: بده بمن که آنرا ميشناسم. نسخه را بوي نشان دادم و گمان ميکردم ميتواند بخواند. ولي پيرزن گفت: نمي توانم آنرا در اينجا بخوانم، پس بغرفه خود رفت و از آن پس آنرا آورد و گفت: عبارات آن صحيح است عبارت نسخه اين بود: ابشرکم به بشري ما بشرت به و غيره يعني: شما را بچيزي که اکنون مژده نداده ام مژده ميدهم و بغير آن هم مژده خواهم داد. آنگاه پيرزن گفت: ميفرمايد: وقتي درود بر پيغمبر ميفرستي، چه ميگوئي؟ گفتم: ميگويم: اللهم صل علي محمد و آل محمد و بارک علي محمد و آل محمد کافضل ما صليت و بارکت و ترحمت علي ابراهيم و آل ابراهيم انک حميد مجيد گفت: نه وقتي خواستي بر آنها درود بفرستي بر همه آنها درود بفرست و يک يک را نام ببر. گفتم: بسيار خوب. فرداي آنروز نيز پيرزن در حاليکه دفتر کوچکي در دست داست از غرفه بزير آمد و گفت: ميفرمايد: وقتي خواستي درود بر پيغمبر صلي الله عليه و آله بفرستي
[ صفحه 746]
اينطور که در اين نسخه نوشته است بر آن حضرت و جانشينانش درود بفرست. من دفترچه را گرفتم و از روي آن ميخواندم. بعد از آن هم چندين شب، همان مرد را ميديدم که از غرفه پائين آمد و نور چراغ پشت سر او باقي است. من در خانه را باز کرده و از پي آن روشني ميرفتم ولي در آن روشنائي کسي را نميديدم تا آنکه بمسجد الحرام رفت. جماعتي از مردم را که از شهرهاي متفرقه آمده بودند ميديدم که بدر آنخانه ميامدند و بعضي نامه هائي که با خود داشتند بپيرزن ميدادند و پيرزن هم نامه را بر ميگردانيد و بانها ميداد. آنها با پيرزن صحبت ميکردند و پيرزن هم با آنها گفتگو مينمود. من آنها را نمي شناختم، ولي بعض از آنها را موقع برگشتن در راه بغداد ديدم. صورت صلواتي که در دفترچه مزبور بود اينست: بسم الله الرحمن الرحيم اللهم صل علي محمد سيد المرسلين و خاتم النبيين و حجه رب العالمين، المنتجب في الميثاق، المصطفي، في الظلال، المطهر من کل آفه، البري ء من کل عيب، المومل للنجاه، المرتجي للشفاعه، المفوش اليه دين الله. اللهم شرف بنيانه و عظم برهانه و افلج حجته و ارفع درجته، و اضي ء نوره و بيض وجهه، و اعطه الفضل و الفضيله و الدرجه الوسيله الرفيعه، و ابعثه مقاما محمودا يغبطه الاولون و الاخرون. و صل علي اميرالمومنين و وارث المرسلين و قائد الغر المحجلين، و سيد الوصيين و حجه رب العالمين و صل علي الحسن بن علي، امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل علي الحسين بن علي امام المومنين و وارث المرسلين، و حجه رب العالمين و صل علي محمد بن علي امام المومنين، و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صلي علي جعفر بن محمد امام المومنين، و وارث المرسلين و حجه رب العالمين، و صل علي موسي بن جعفر، امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين. و صل علي علي بن موسي امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب
[ صفحه 747]
العالمين. و صل علي محمد بن علي امام المومنين و وارث المرسلين، و حجه رب العالمين و صل علي علي بن محمد امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل علي الحسين بن علي امام المومنين، و وارث المرسلين و حجه رب العالمين، و صل علي الخلف الصالح الهادي المهدي امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين. اللهم صل علي محمد و اهل بيته الائمه الهادين المهديين، العلماء الصادقين الابرار المتقين، دعائم دينک و ارکان توحيدک، و تراجمه وحيک و حججک علي خلقک و خلفائک في ارضک، الذين اخترتهم لنفسک، و اصطفيتهم علي عبادک و ارتضيتهم لدينک و خصصتهم بمعرفتک، و جللتهم بکرامتک و غشيتهم برحمتک، و ربيتهم بنعمتک و غذيتهم بحکمتک و البستهم نورک، و رفعتهم في ملکوتک، و حففتهم بملائکتک و شرفتهم بنبيک. اللهم صل علي محمد و عليهم صلواتا کثيره دائمه طيبه، لا يحيط بها الا انت و لا يسعها الا علمک و لا يحصيها احد غيرک. اللهم و صل علي وليک المحيي سنتک القائم بامرک الداعي اليک، الدليل عليک و حجتک علي خلقک و خليفتک في ارضک و شاهدک علي عبادک. اللهم اعز نصره و مد في عمره و زين الارض بطول بقائه. اللهم اکفه بغي الحاسدين و اعذه من شر الکائدين، و ازجر عنه اراده الظالمين و خلصه من ايدي الجبارين اللهم اعطه في نفسه و ذريته و شيعته و رعيته و خاصته و عامته و عدوه و جميع اهله ما تقر به عينه و تسر به نفسه و بلغه افضل امله في الدنيا و الاخره انک علي کل شي ء قدير. اللهم جدد به ما محي من دينک و احي به ما بدل من کتابک و اظهر به ما غير من حکمک حتي يعود دينک به و علي يديه غضا جديدا خالصا مخلصا لا شک فيه و لا شبهه معه و لا باطل عنه و لا بدعه لديه. اللهم نور بنوره کل ظلمه و هد برکنه کل بدعه و اهدم بعزته کل ضلاله و اقصم
[ صفحه 748]
به کل جبار و احمد بسيفه کل نار و اهلک بعدله کل جائر و اجر حکمه علي کل حاکم و اذل بسلطانه کل سلطان اللهم اذل کل من ناواه و اهلک کل من عاداه و امکر بمن کاداه و استاصل بمن جحد حقه و استهان بامره و سعي في اطفاء نوره و اراد اخماد ذکره. اللهم صل علي محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمه الزهراء و الحسن الرضي و الحسين المصطفي، و جميع الاوصياء، مصابيح الدجي و اعلام الهدي و منار التقي و العوره الوثقي و الحبل المتقين الصراط المستقيم و صل علي وليک و ولاه عهده و الائمه من ولده و مد في اعمارهم و زد في آجالهم بلغهم اقصي آمالهم دينا و نديا و آخره انک علي کل شي ء قدير. محمد بن جرير طبري در کتاب دلائل الامامه مينويسد: اين روايت را من از روي نسخه اصل بخط استاد ابو عبد الله حسين بن عبيد الله غضائري که نوشته بود: خبر داد بما ابوالحسن علي بن عبد الله کاشاني از حسين بن محمد از يعقوب بن يوسف نقل ميکنم. شيخ طوسي در کتاب امالي از ابو محمد فحام و او از ابوالطيب احمد بن محمد بن بطه که عادت داشت هنگام زيارت داخل مرقد منور نميشد و از بيرون ضريح زيارت ميکرد روايت نموده که ابن بطه گفت: روز عاشوراء موقع ظهر که آفتاب در منتهاي شدت گرمي و راه ها از راهگذر خلوت بود و از مردم نااهل و بدکار شهر وحشت داشتم، قصد زيارت امام حسن عسکري عليه السلام نمودم، تا بديواري که سابقا از آنجا بستان ميرفتم رسيدم. در آنجا ديدم مردي پشت سر من دم در نشسته و گوئي در دفتري نگاه ميکند. او با لحني که شبيه آهنگ حسين بن علي بن ابي جعفر بن الرضا بود بمن گفت: ابو طيب کجا ميروي؟ من پيش خود گفتم: اين همان حسين است که بزيارت برادرش امام حسن عسکري آمده است. لذا گفتم: آقا ميروم از بيرون ضريح زيارت ميکنم سپس خدمت شما ميرسم و شرائط ادب و احترام بعمل مياورم.
[ صفحه 749]
گفت: اي ابو طيب چرا داخل حرم نميشوي؟ گفتم: خانه مالک دارد و من بدون اجازه صاحب خانه داخل نميشوم. گفت: اي ابوطيب با اينکه تو از دوستان حقيقي ما هستي چطور ممکن است تو را از آمدن بخانه منع کنيم؟ با اينوصف من پيش خود گفتم ميروم و از بيرون ضريح زيارت ميکنم و اين حرف را از وي نمي پذيرم. سپس نزديک در حرم مطهر آمدم ديدم هيچکس نيست. کار بر من مشکل شد، ناچار رفتم نزد مردي از اهل بصره که خادم حرم بود و او در حرم را گشود و داخل شدم. راوي خبر ابو محمد فحام ميگويد از ابوطيب پرسيدم: مگر رسم شما اين نبود که داخل حرم نميشدي پس چطور اين بار رفتي؟ گفت: بمن اجازه دادند ولي شما بي اجازه ميرويد.
پاورقي
[1] متعه- در لغت بمعني تمتع بردن است؛ و در اصطلاح فقها ازدواج موقت است، که بآن صيغه هم مي گويند. شيعه و سني روايت کرده اند که عمر بن الخطاب گفت: متعتان محللتان کانتا علي عهد رسول الله، انا احرمهما و اعاقب من يفعلهما: متعة الحج و متعة النساء. يعني: دو متعه در زمان پيغمبر حلال بود، ولي من آنها را حرام مي کنم! و مرتکب آنرا مجازات مي نمايم: و آن دو، حج تمتع، و متعه زنان است!
بخاري و مسلم دو تن از بزرگان محدثين اهل سنت در صحيح و احمد حنبل در مسند خود نقل کرده اند که عمر متعه را احرام کرد. احمد حنبل از ابن عباس روايت مي کند که گفت: متعه ترحمي از جانب خدا بر امت محمد (ص) بود، اگر عمر آنرا منع نمي کرد، جز افراد شقي، کسي محتاج به زنا نمي شد.
ترمذي از بزرگان علماي سني در صحيح نقل مي کند که: يک نفر شامي از عبد الله بن عمر راجع به متعه سؤال کرد عبد الله گفت: حلال است. شامي پرسيد: مگر پدرت آنرا منع نکرده؟ گفت: مگر نمي داني پيغمبر (ص) آنرا حلال و پدرم حرام کرد؟ آيا سنت پيغمبر را ترک مي کني و از پدرم پيروي مي نمائي؟!.
با اين وصف جاي بسي تعجب است که اهل تسنن وبسياري از نادانان شيعه، بر خلاف دستور خدا و پيغمبر و فقط به تقليد از عمر؛ يک حکم مسلم الهي را، زير پاد نهاده؛ و فکر نمي کنند که اگر در مواقع ضرورت و ناچاري از متعه و نکاح موقت استفاده مي شد، جامعه اسلامي دچار اين همه فحشا و منکر نمي گرديد.
براي اطلاع بيشتر خوانندگان شرح مختصر و جامع زير را از کتاب الزواج و الطلاق تاليف شيخ محمد جواد مغنيه دانشمند شيعي لبناني،که مورد استفاده علماي سني و شيعه است، و خلاصه نظريات شيعه در باب متعه است ترجمه مي کنيم:
شيعه و سني متفق هستند که نکاح متعه ازدواج موقت بحکم پيغمبر اکرم (ص) حلال بوده و صحابه در زمان آن حضرت از متعه استفاده مي کردند. ولي در اين که آيا بعد از پيغمبر (ص) اين حکم نسخ شده يا نه اختلاف نظر دارند.
دانشمندان اهل تسنن مي گويند: اين حکم بعد از پيغمبر نسخ شد و حرام گرديد؛ ولي علماي شيعه مي گويند:نسخ حکم ثابت نشده، متعه در زمان پيغمبر (ص) حلال بوده و تا روز قيامت هم مانند ساير محللات اسلامي؛ حلال خواهد بود.
از جمله ادله اي که شيعه براي مشروع بودن، متعه ذکر مي کنند آيه 33 سوره ي نساء است که مي فرمايد: فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن يعني: هر قدر که از زنان؛ تمتع برديد،واجب است که مهر آنها را بآنان بدهيد.
و از جمله اين که مسلم دانشمند بزرگ سني در صحيح خود روايت کرده که اصحاب، در زمان پيغمبر و ابو بکر و عمر از متعه استفاده مي کردند؛ ولي بعدا عمر آنرا حرام کرد.
نکاح متعه مدت معين دارد و مثل ازدواج دائم است که جز با عقد صحيح متحقق نيم شود، و رضايت طرفين کافي نيست.
مانند ازدواج دائم، مهر دارد و اولاد او؛ ارث مي برد، و زن بايد عده نگاه دارد،با اين فرق که عده ي آن دو طهر يعني 45 روز است.
زني که متعه شده از شوهر خود ارث نمي برد، و واجب النفقه نيست و بدون اجازه ي او مي تواند، از خانه خارج شود؛ ولي اگر اينها را نيز در ضمن عقد شرط کنند؛ مانند ازدواج دائمي است و فقط مدت آن محدود است.