بازگشت

ابوبکر بغدادي ابودلف مجنون


شيخ مفيد (ره) از ابوالحسن علي بن بلال مهلبي نقل کرد که گفت: شنيدم ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه قمي ميگفت: خداوند ابو دلف کاتب را نگاه ندارد، ما او را شخص ملحدي ميشناختيم، سپس اظهار نمود آنگاه ديوانه و بعد از



[ صفحه 715]



آن زنجيري شد، پس از آن از مفوضه [1] بشمار آمد، ما اصلا او را نميشناختيم. او بهر مجلسي که سر ميزد مورد سرزنش و خفت قرار ميگرفت شيعيان اندک مدتي با وي آشنا شدند، سپس از او و همکاران وي دوري جستند. ما بابوبکر بغدادي پيغام فرستاديم که تو چنين ادعائي داري. ولي او منکر شد و قسم خورد اين ادعاها را نکرده است. ما هم انکار او را پذيرفتيم، ولي موقعيکه وارد بغداد شد، بطرف ابودلف رفت و از طايفه شيعه برگشت و هنگام مرگ هم وصيت بابودلف نمود. ما هم يقين کرديم که وي با ابودلف هم مذهب است. بهمين جهت او را لعن کرديم و از وي دوري جستيم، چه که ما عقيده داريم هر کس بعد از شيخ ابو الحسن سمري ادعا نيابت و وکالت امام زمان کند، کافر و نيرنگ باز و گمراه و گمراه کننده است و بالله التوفيق. ابو عمر محمد بن محمد بن نصر سکري شکري گفت: موقعي که ابن وليد قمي از جانب پدرش و شيعيان آمد، شيعيان از وي پرسيدند: آيا راست است که ميگويند: تو نائي امام هستي؟ او منکر شد و گفت: موضوع نيابت باختيار من نيست و چنين ادعائي هم اصلا نکرده ام. ابو عمر گفت: من در بصره در مجلس مذاکره آنها حاضر بودم. ابن عياش گفت: روزي در جائي با ابودلف جمع شديم و درباره ابوبکر بغدادي گفتگو نموديم. ابودلف گفت: ميداني از کجا آقاي ما شيخ ابوبکر بغدادي بر حسين بن روح فضيلت دارد؟ گفتم: نه نميدانم. گفت: علت اينستکه ابو جعفر محمد بن عثمان در وصيتش اسم او را بر اسم خود مقدم داشت.



[ صفحه 716]



من گفتم: بنابراين بايد منصور خليفه عباسي از امام موسي کاظم عليه السلام افضل باشد؟ گفت: چطور؟ گفتم: براي اينکه امام جعفر صادق عليه السلام در وصيت خود نام منصور را پيش از نام امام موسي کاظم عليه السلام برده است از روي تقيه و بخاطر مصلحتي. گفت: نسبت به آقاي ما تعصب و دشمني ميورزي؟ گفتم: نه تنها من بلکه جز تو همه مردم دشمن ابوبکر بغدادي هستند نزديک بود که بر سر اين موضوع گريبان يکديگر را گرفته دعوا کنيم. قلت دانش و نامردي ابوبکر بغدادي و جنون ابودلف بيش از اينستکه بتوان شمرد. ما هم کتاب خود را بان مشغول نميداريم ابن نوح قسمتي از آن را نقل کرده است. نيز ابو محمد هارون بن موسي تلعکبري از ابوالقاسم حسين بن عبد الرحيم ابر اروري روايت نموده که گفت: پدرم عبدالرحيم مرا نزد ابوجعفر محمد بن عثمان عمري رضي الله عنه براي کاري که مربوط بمن و خودش بود فرستاد. پس بخدمتش رسيدم ديدم جمعي از شيعيان هم حضور دارند و درباره بعضي از روايات و گفتار ائمه مذاکره مي کنند. تا اينکه ابوبکر محمد بن احمد بن عثمان معروف بابوبکر بغدادي، برادرزاده ابوجعفر محمد بن عثمان رضي الله عنه آمد. وقتي محمد بن عثمان او را ديد، بحضار گفت: چيزي نگوئيد که اين شخص که ميايد از جمع شما نيست گويند: ابوبکر بغدادي در بصره وکيل يزيدي بود مدتي در آن سمت ماند و اموال بسياري بچنگ آورد. آنگاه شکايت او را نزد يزيدي بردند يزيدي هم او را گرفت و اموالش را مصادره کرد و ضرباتي چند بر سرش کوفتع که چشمش آب آورد و با حالت کوري درگذشت. ابو نصر هبه الله بن محمد بن احمد کاتب دخترزاده ام کلثوم دختر محمد بن عثمان رضي الله عنه گفت: ابودلف محمد بن مظفر کاتب قبلا کارش جمع آوري خمس اموال شيعيان بود، زيرا وي در ميان شيعيان کرخ تربيت شده و شاگردي آنها را



[ صفحه 717]



کرده بود. مردم کرخ هم خمس مال خود را مي پرداختند و هيچيک از شيعيان در اين خصوص ترديد نداشتند. ابودلف هم اينمعني را اعتراف ميکرد و بان افتخار مينمود. او بعدها که منحرف شد ميگفت: آقاي من شيخ صالح ابوبکر بغدادي مرا از مذهب ابوجعفر کرخي محمد بن عثمان بمذهب خود يعني مذهب ابوبکر بغدادي منتقل نمود. سپس شيخ ميگويد: جنون ابودلف و حکايات فساد مذهب وي بيش از اين است که شماره شود. بهمين جهت ما در اين اينجا بذکر آن اطاله کلام نميدهيم. ما قسمتي از اخبار سفراء و دربانان امام زمان عليه السلام را در زمان غيبت از اينجهت ذکر نموديم که صحت و ثبوت آن مبني بر ثبوت امامت حضرت صاحب الزمان عليه السلام است. پس ثبوت وکالت آنها و ظهور بعضي از معجزات امام بدست آنها دليل واضح تر اثبات امامت آن حضرت است. بهمين جهت هم ما آنها را نقل کرديم. پس کسي را نميرسد که بگويد: ذکر اخبار سفراء در بخشي که مربوط به غيبت است، چه فائده دارد. زيرا بعد از بيان فائده آن، اين اعتراض منتفي ميشود پايان کلام شيخ الطائفه در کتاب غيبت. قطب الدين راوندي در کتاب خرايج ميگويد: علماي ما روايت کرده اند که ابو محمد حسن شريعي نخست از اصحاب امام علي النقي بود و بعد از آن حضرت از اصحاب امان حسن عسکري عليهما السلام بشمار آمد. او نخستين کسي است که مدعي مقامي شد که خداوند از جانب امام زمان براي او قرار نداده بود. او بر خدا و حجت هاي خدا دروغ بست، و چيزهائي بائمه نسبت داد که شايسته مقام آنها نبود و از آن بيزاري ميجستند. سپس اقوال کفر آميز و الحاد از وي سر زد. همچنين محمد بن نصر نميري هم نخست از اصحاب امام حسن عسکري عليه السلام بود. چون آن حضرت وفات کرد مدعي نيابت امام زمان عليه السلام شد. خداوند هم او را بعلت الحاد و غلو و عقيده بتناسخ که از او بظهور رسيد، رسوا گردانيد، و هم او



[ صفحه 718]



مدعي بود که پيغمبر است و امام علي النقي عليه السلام او را برانگيخته و ميگفت آن حضرت خداست. نميري نزديکي با محارم را جايز ميدانست احمد بن هلال کرخي نيز يکي از غلاه است وي اول از اصحاب امام حسن عسکري عليه السلام بود. سپس تغيير عقيده داد و منحرف گشت. و منکر وکالت محمد ابن عثمان از جانب امام زمان شد. از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام هم توقيعي مبني بر لعن او و دوري از وي و ساير منحرفين صادر گشت. همچنين ابوطاهر محمد بن علي بن بلال و حسين بن منصور حلاج و محمد ابن علي شلمغاني معروف به ابن ابي عزاقر لعنه الله عليهم همه از کساني هستند، که از راه حق منحرف شدند و از ناحيه مقدسه ولي عصر بوسيله شيخ ابوالقاسم حسين بن روح توقيع در لعن و دوري از آنان صادر گشت. نسخه توقيع اين است در صفحه 713 گذشت. [2] .



[ صفحه 719]




پاورقي

[1] مفوضه: فرقه اي هستند که مي گويند: خداوند حضرت محمد بن عبد الله صلي الله عليه و آله را خلق کرده و تمام امور آفرينش را بوي تفويض نموده و همه کاره ي آفرينش اوست.

بعضي گفته اند: مفوضه عقيده دارند که اين کار بامير المومنين (ع) وا گذارده شده و در حديث است که هر کس قائل به تفويض شود خدا را از اقتدار و سلطنت خود خارج نموده.

مجمع البحرين.

[2] اينان عده اي از افراد منحرف و فاسد بودند، که هر کدام از سادگي و عدم تشخيص مردم سوء استفاده نموده و ادعاي بابيت و نيابت امام زمان (ع) کردند. ادعاي واهي اين عده بي اثر هم نبود و هر يک تا مدتي پيرواني داشتند و سپس بمرور زمان که فساد عقيده و بطلان ادعاي رئيس آنها آشکار شد متفرق و منقرض گشتند.

ميرزا علي محمد شيرازي نيز يکي ديگر از کساني بوده که به تحريک بيگانه ادعاي بابيت کرد و خود را باب امام زمان ناميد.

ولي سيد باب چون کارش بالا گرفت مدعي شد که خود امام زمان است؛ و بعد هم ادعاي پيغمبري و الوهيت و ربوبيت کرد تا آنجا که مانند همکاران پيشين خود جانش را در راه هوس بابيت و کوس خدائي از کف داد!.