بازگشت

محمد بن علي شلمغاني


يکي ديگر از کسانيکه ادعاي نيابت نمودند ابن ابي العزاقر است. حسين بن ابراهيم از احمد بن نوح و او از ابو نصر کاتب براي من شيخ طوسي نقل کرد و گفت: ام کلثوم دختر محمد بن عثمان که زني بزرگوار بود گفت: ابوجعفر ابن ابي العزاقر شلمغاني نزد بني بسطام محترم و موجه بود. زيرا شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رضي الله عنه مقام او را در نزد مردم محترم و بزرگ ميداشت. او هم از اين سابقه سوء استفاده کرد، و موقعي که از طريقه حق برگشت همه گونه دروغ و کفري را بنام حسين بن روح قراي بني بسطام نقل ميکرد. بني بسطام هم سخنان او را ميپذيرفتند. چون خبر آن بحسين بن روح رسيد. نسبت آن سخنان را از خود انکار کرد و آنرا بهتان بزرگ شمرد و بني بسطام را از شنيدن کلام شلمغاني نهي فرمود. آنگاه دستور داد که او را لعنت کنند و از وي دوري جويند. ولي بني بسطام سخن حسين بن روح را نشنيدند و در ارادت بشلمغاني ثابت ماندند.



[ صفحه 705]



علت آنهم اين بود که شلمغاني به بني بسطام گفت: آنچه من بشما گفته ام سري بود که آنرا فاش ساختم. حسين بن روح از من پيمان گرفته بود که آن سر را کتمان کنم و بکسي نگويم. ولي اکنون که آنرا فاش نموده ام، با همه خصوصيتي که با وي



[ صفحه 706]



داشته ام مرا از خود دور ميکند. آن سر امري عظيم بود که کسي جز فرشته مقرب و پيغمبر مرسل يا مومني که امتحان داده قادر بنگاهداري آن نيست. شلمغاني با اين سخنان بي اساس سابقه خود را نزد آن محکمتر نمود و کارش بالا گرفت و مقامي بزرگ يافت. چون اين خبر بحسين بن روح رسيد، مکتوبي مبني بر لعن او و دوري از وي و کسانيکه از سخنان او پيروي مي نمايند، و در دوستي او باقي مانده اند براي بني بسطام فرستاد. آنها هم نامه را بشلمغاني نشان دادند و او سخت ناراحت و منقلب گرديد.



[ صفحه 707]



سپس گفت: اينکه حسين بن روح گفته است: مرا لعن کنيد، در معني خيلي بزرگ است باين معني که: لعنت بمعني دور گردانيدن است. و لعنه الله يعني خدا او را از عذاب و آتش دوزخ دور گردانيد و بنابراين من هم اکنون مقام خود را شناختم آنگاه صورتش را بخاک نهاد و گفت: اين سخن را کتمان کنيد و بکسي نگوئيد. ام کلثوم گفت: من بشيخ ابوالقاسم حسين بن روح خبر دادم که روزي بخانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم. او هم از من استقبال نمود و مرا بسيار بزرگ داشت بطوري که خم شد پاي مرا ببوسد. ولي من نگذاشتم و گفتم: اي بانوي من نميگذارم. زيرا پابوسي کاري بس بزرگ است. او گريست و گفت چرا اينطور از تو احترام ننمايم يا اينکه تو فاطمه زهرا عليه السلام هستي گفتم: اي بانوي من چطور من فاطمه زهرا عليها السلام هستم؟ گفت شيخ يعني محمد بن علي شلمغاني در اين بار سري بما سپرده است. پرسيدم: چه سري بشما سپرده؟ گفت: او از من پيمان گرفته که آنرا افشا نسازم، مي ترسم اگر آنرا بازگو کنم خدا مرا عذاب کند من بوي اطمينان دادم که آنرا بکسي نخواهم گفت ولي پيش خود، شيخ ابوالقاسم حسين بن روح را استثناء کردم. آنگاه گفت: شيخ ابوجعفر شلمغاني بما گفته است که: روح پيغمبر صلي الله عليه و آله بپدر شما محمد بن عثمان و روح امير المومنين عليه السلام ببدن شيخ ابوالقاسم حسين ابن روح و روح فاطمه زهراء عليها السلام بتو منتقل شده است بنابراين اي بانوي ما چرا تو را بزرگ ندانم؟. من گفتم، اين چه حرفي است؟ مبادا آنرا باور کني که همه دروغ است. گفت: اي سري عظيم است، شلمغاني از ما پيمان گرفته که براي هيچکس نقل نکنيم. اي بانوي من خدا نکند که در اين خصوص من عذاب شوم. اگر شما مرا وا نمي داشتيد که آن را افشاء کنم نه براي شما و نه براي احدي بازگو نمي کردم



[ صفحه 708]



ام کلثوم گفت: چون از نزد آن زن بيرون آمدم، بخدمت شيخ ابو القاسم حسين بن روح رضي الله عنه رسيدم و داستان را باطلاع وي رساندم. شيخ ابوالقاسم بمن وثوق داشت و بگفته من اعتماد ميکرد. در اينوقت فرمود: اي دختر من بعد از اين ماجرا ديگر بخانه اين زن مرو، اگر نامه يا قاصدي نزد تو فرستاد قبول مکن و بعد از اين بديدن او مرو. اين حرفها کفر بخدا و الحادي است که اينمرد ملعون شلمغاني در دلهاي اين مردم وارد نموده، تا از اين راه بتواند به آنها بگويد: خدا او يعني خود شلمغاني را برگزيده و در وي حلول کرده است. چنان که نصاري همين عقيده را درباره عيسي عليه السلام دارند، او مي خواهد بقول حلاج عليه اللعنه معتقد شود. پس من از بني بسطام دوري نمودم و ديگر پيش آنها نرفتم و عذر آنها را نپذيرفتم و ديگر مادر آنها را ملاقات نکردم. اين حکايت در ميان طايفه بني نوبخت شيوع يافت. شيخ ابوالقاسم هم بتمام شيعيان نامه نوشت و ابوجعفر شلمغاني را لعنت کرد و مردم را از معاشرت با وي و دوستداران او و کساني که گفته او را قبول مي کردند يا با وي سخن مي گفتند، بر حذر داشت، تا چه رسد که او را دوست بدارند. آنگاه توقيعي از حضرت صاحب الزمان (ع) در لعن شلمغاني و دوري از او و پيروان او و کسانيکه بگفته او رضايت داده و بعد از اين توقيع بدوستي او باقي ميمانند صادر شد. سپس شيخ طوسي مينويسد: شلمغاني حکايات زشتي دارد و کارهاي متفضح نموده من کتاب خود غيبت را پاکيزه تر از آن ميدانم که آنها را در آن بياورم، احمد بن نوح و غيره آنها را نوشته اند. علت کشته شدن شلمغاني اين بود که چون ابوالقاسم حسين بن روح لعن او را آشکار ساخت و در همه جا شهرت يافت و مردم از وي دوري جستند و تمام شيعيان را از او



[ صفحه 709]



بر حذر داشت، بطوريکه ديگر نتوانست نيرنگ بازي کند. روزي در محفلي که روساي شيعه حاضر بودند و همه لعن شلمغاني و دوري از او را ابوالقاسم حسين بن روح نقل ميکردند، شلمغاني بحضار گفت: من و او را در جائي بخواهيد تا من دست او و او هم دست مرا بگيرد و در حق يکديگر نفرين کنيم اگر آتشي نيامد و او را نسوزانيد هر چه او درباره من گفته است، درست است. اينخبر در خانه ابن مقله [1] اتفاق افتاد و از آنجا بگوش الراضي بالله خليفه عباسي رسيد راضي هم دستور داد او را گرفته بقتل رساندند و بدينگونه شيعيان از شر او راحت شدند. [2] ابو الحسن محمد بن احمد بن داود ميگفت: محمد بن علي شلمغاني



[ صفحه 710]



معروف به ابن ابي عزاقر لعنه الله معتقد بود: آن کس که در منصب امامت با امام رقيب است و باصطلاح ايشان ضد امام است از امام افضل ميباشد - معني اين عبارت اينست که هيچ فضيلتي براي ولي خدا متحقق نميشود. مگر اين که ضد او و رقيب او مورد سرزنش قرار گيريد. چه که وقتي مردم سرزنش ضد و مخالف ولي خدا را شنيدند، بفکر يافتن فضيلتي براي ولي ميافتند. بنا بر اين ضد و رقيب ولي خدا از خود وي افضل ميباشد، زيرا بوسيله سرزنش و طعن اوست، که ولي فضيلت پيدا مي کند پيروان شلمغاني ميگويد: اين مذهب از زمان آدم اول تا آدم هفتم جريان داشته است چه آنها معتقد بهفت عالم و هفت آدم هستند و ميگويند: فرعون از موسي و ابوبکر از محمد و معاويه از علي افضل است. و اما: خود ضد يعني چه؟ بعضي از اين فرقه گفته اند: ولي خدا، ضد و رقيب خود را منصوب ميکند، چنانکه جمعي از اصحاب حديث اهل سنت ميگويند: علي ابن ابيطالب خود ابوبکر را بمنصب خلافت منصوب داشت، و بعضي ديگر گفته اند: ضد هر ولي قديم است، يعني همه وقت و پيش از بدنيا آمدن او با وي بوده است. آنها ميگويند: قائمي که اصحاب ظاهر ميگويند از اولاد امام يازدهم است و قيام مي کند، همان شيطان است نعوذ بالله زيرا خداوند فرمود: فسجد الملائکه کلهم اجمعون الا ابليس، يعني همه فرشتگان آدم را سجده کردند جز ابليس که سجده نکرد. سپس خدا ميفرمايد: شيطان گفت: لاقعدن لهم صراطک المستقيم يعني: دو راه راست تو در کمين بندگانت مينشينم. اين آيه دلالت دارد که شيطان موقع سجده فرشتگان ايستاده بود که گفت در راه راست در کمين بندگانت خواهم نشست. و با اين دليل ميگويند: قيام قائم يعني آن قائمي که مامور بسجده شد و سجده نکرد و او ابليس بود. شاعر ملعون اين فرقه اشعار زير را در اين معني سروده است:



يا لاعنا بالضد من عدي

ما الضد الا ظاهر الولي





[ صفحه 711]





و الحمد للمهيمن الوفي

ليست علي حال کحمامي



و لا حجامي و لا جغدي

قدفقت من قول علي الفهدي



نعم و جاوزت مدي العبدي

فوق عظيم ليس بالمجوسي



لانه الفرد بلا کيفي

متحد بکل اوحدي



مخالط للنور و الظلمي

يا طالبا من بيت هاشمي



و جاحدا من بيت کسروي

قد غاب في نسبه اعجمي



في الفارسي الحسب الرضي

کما التوي في العرب من لوي



يعني: اي لعن کننده ضد که از طايفه عددي است مقصود عمر بن الخطاب ضد و رقيب اميرالمومنين است او را لعن مکن که ضد، چيزي جز ظاهر ولي نيست يعني عمر در ظاهر همان علي است خدا را ستايش ميکنم که حال من چون حجامت کننده و حمامي و جغدي نيست من در گفته خود بر فهدي فائق شدم آري و از منتهاي فضل و علم عبدي هم گذشتم و بمقام بلندي رسيدم و مذهب مجوس ندارم. زيرا خداوند فرد بدون کيفيت است و با هر موحدي متحد ميشود و با نور و ظلمت درآميخته است. اي طالب خاندان هاشمي و منکر دودمان ساساني که در نسب عجمي و فارسي پسنديده پنهان شده، چنانکه لوي در ميان عرب ناپديد شده است صفواني ميگفت: از ابو علي بن همام شنيدم که ميگفت: از محمد بن علي عزاقري شلمغاني شنيدم که ميگفت: حق يکي است و پيراهنهاي آن گوناگون است. روزي حق در لباس سفيد و روزي در لباس سرخ و روز ديگر در لباس سياه است. ابن همام ميگفت: اين نخستين کلام زشتي است که از شلمغاني شنيده شد. چه که اين گفته اهل حلول است. [3] .



[ صفحه 712]



و هم جماعتي از علماء از هارون بن موسي تلعکبري و او از ابن همام نقل کرده که گفت: محمد بن علي شلمغاني باب و طريق يعني در و راهي نبود که مردم بوسيله آن بابوالقاسم حسين بن روح راه يابند و حسين بن روح هم او را باين سمتها منصوب نداشته بود، و بين او مردم هم واسطه نبود هر کس اينعقيده را داشته باشد، اتباه کرده او فقط فقيهي از فقهاء ما بود که فکرش آشفته شد و چيزهاي ناهنجاري از او سر زد و کفر و الحادش منتشر گشت. سپس بوسيله حسين بن روح توقيع مبني بر لعن و دوري از وي و پيروان او صادر شد. و نيز حسين بن ابراهيم از محمد بن نوح از ابو نصر بن احمد کاتب نقل کرده که گفت: ابو عبد الله حسين بن احمد حامدي بزاز معروف بغلام ابو علي بن جعفر معروف به ابن رهومه نوبختي که پيرمردي گوشه گير مستور بود روايت نموده که گفت: از روح پسر ابوالقاسم حسين بن روح شنيدم که گفت: موقعيکه محمد بن علي شلمغاني کتاب التکليف را تصنيف کرد، شيخ يعني ابوالقاسم حسين بن روح گفت: آن کتاب را بياوريد تا آن را ببنيم. کتاب را آوردند و او از اول تا آخر آن را خواند سپس گفت: چيزي بر خلاف روش اهلبيت در آن نيست مگر در دو يا سه جا که بر ائمه طاهرين دروغ بسته، خدا او را لعنت کند. نيز جماعتي از علماء از ابوالحسن محمد بن احمد بن داود و حسين بن علي بن بابويه قمي روايت کردند که آنها گفتند: از جمله خطاهائي که از شلمغاني در خصوص مذهب فروع فقهيه سر زد اينست که وي در باب شهادت از عالم يعني امام موسي بن جعفر که بخاطر تقيه از دشمنان در برخي از روايات از آن حضرت تعبير بعالم شده روايت کرده که حضرت فرمود: اگر برادر مومن تو در گردن مردي حقي داشته باشد، و طرف آن حق را انکار کند، و برادر تو هم جز يکشاهد عادل و موثق نداشته باشد، نزد ظاهر ميروي و شهادت او را ميپرسي، وقتي نزد تو گواهي داد، با وي نزد حاکم برو و مانند او شهادت بده بلکه حق مرد مسلماني ضايع نشود سپس شلمغاني گفته است:



[ صفحه 713]



اين عبارت ابن بابويه است ولي ابن بابويه گفت: او دروغ گفته، ما از چنين حکمي اطلاع نداريم ابن بابويه در جاي ديگر گفته است: شلمغاني در اين حکم دروغ گفته است. نيز جماعتي از دانشمندان از هارون بن موسي تلعکبري روايت کرده اند که گفت: محمد بن همام گفت: در ماه ذي الحجه سال 312 هجري توقيعي بوسيله حسين بن روح درباره ابن ابي عزاقر شلمغاني از ناحيه مقدسه بيرون آمد که مرکب آن هنوز تر بود و خشک نشده بود. و هم جماعتي از ابن داود نقل کردند که گفت: توقيعي بوسيله حسين بن روح راجع بشلمغاني صادر گشت. حسين بن روح نسخه اي از آن را در ماه ذي الحجه 312 براي ابوعلي بن همام فرستاد. ابن نوح گفت: ابوالفتح احمد بن ذکاء غلام علي بن محمد بن فرات براي ما نقل کرد که ابوعلي بن سهيل، خبر توقيعي را که در ذي الحجه سال 312 از ناحيه مقدسه بيرون آمده بود بما داد. همچنين محمد بن حسن بن جعفر بن اسماعيل بن صالح صيمري گفت: حسين بن روح نسخه آن توقيع را در ماه ذي الحجه سنه 312 از زندان خود واقع در خانه مقتدر خليفه عباسي، براي ابوعلي بن همام فرستاده ابوعلي هم آنرا خواند و بمن گفت: چون حسين بن روح در دست دشمن گرفتار و در زندان آنها بود، نامه اي خدمت امام زمان عليه السلام نوشت و از حضرت خواست که اجازه اين توقيع را افشا نسازد ولي حضرت دستور فرمود که آنرا افشا کند و از کسي نترسد و تامين داشته باشد. سپس بادنک مدتي از زندان آزاد گرديد. و الحمد لله. نسخه توقيع با اختلافي که محدثين در ضبط بعضي از فقرات آن دارند خطاب به حسين بن روح از اينقرار است: خداوند عمر تو را طولاني گرداند و همه خوبيها را بتو بشناساند، و سرانجام تو را بنيکي کامل گرداند و سعادت تو را پيوسته کند بکسانيکه بديانت آنها اطمينان داري اعلام کن که محمد بن علي معروف بشلمغاني خداوند در عذاب وي تعجيل نموده و ديگر مهلت باو نميدهد: چه او از دين اسلام برگشته و از آن جدا شده و ملحد گرديده و چيزهائي ادعا کرد که موجب کفر بخالق متعال



[ صفحه 714]



شد. و بخدا دروغ و بهتان بست و گناه بزرگي نمود. آنها که از خداوند برگشتند سخت گمراه و از رحمت خدا دور شده اند و زياني بس آشکار بردند. ما از طرف خدا و پيغمبر از او بيزاري جسته و او را لعنت ميکنيم: در ظاهر و باطن و پناه و آشکار و در هر وقت و هر حال و بر کسيکه از وي پيروي و تبعيت کند و بعد از صدور اين توقيع ما، باز در دوستي او ثابت بماند، لعنت هاي خدا باد و مردم را از اين موضوع مطلع گردان صيمري گفت: بعد نوشته بود: خدا شما را دوست بدارد و ابن ذکا گفت نوشته بود: خداوند شما را سرافراز گرداند. من نظر خود را از وي باز ميدارم و ابن داود گفت نوشته بود: بدانکه ما ديگر از تلطف بوي، خودداري ميکنيم هارون بن موسي تلعکبري گفت: نوشته بود بمردم اطلاع بده که ما از دوستي وي خودداري نموده از او دوري مي جوئيم. ابن داود و تلعکبري و ابن ذکا و صميري گفته اند: بعد نوشته بود و از امثال او از کسانيکه قبلا از آنها بيزاري نموديم و همه گفته اند: بعد نوشته بود مانند شريعي و نميري و هلالي و بلالي و غيرهم و در پايان توقيع نوشته بود: قبل از وي شلمغاني و بعد از او ما عادت خدا را نيکو دانسته و ميدانيم و باو اعتماد ميکنيم و از وي ياري مي جوئيم و در همه امور، او براي ما کافي است و نگهدار خوبي است. تلعکبري گفت: ابوعلي اين توقيع را گرفت و تمام شيوخ و روساي شيعه را دعوت کرد و براي آنها خواند و سپس از روي آن نسخه ها نوشته و بشهرها فرستادند تا آنکه در ميان طايفه شيعه شهرت يافت و همه بالاتفاق او را لعن کردند و از وي دوري جستند قتل شلمغاني در سال 323 هجري روي داد.


پاورقي

[1] ابن مقله وزير المستکفي بالله و الراضي و القاهر بالله عباسي و خشنويس معروف عرب است.

[2] ابن اثير جزري در جلد کامل التواريخ ماجراي شلمغاني و عقائد و ادعاهاي او و چگونگي قتل وي را به تفصيل شرح داده که خلاصه آن بدين قرار است: و هم در اين سال 322 ابو جعفر محمد بن علي شلمغاني معروف به ابن ابي عزاقر کشته شد. شلمغان قريه اي از نواحي واسط بوده است. علت قتل وي اين بود که مذهبي در تناسخ و حلول و غلو در تشيع و چيزهاي ديگر درست کرد و ابوالقاسم حسين بن روح که شيعه اماميه او را باب مي نامند در زمان وزارت حامد بن عباس، اسرار او را آشکار ساخت.

شلمغاني به محسن بن ابي الحسن فرات در دوره ي سوم وزارت پدرش ابوالحسن بن فرات پيوست و از خطر جست. سپس که ابن فرات عزل شد، بموصل گريخت و چند سال در آنجا ماند؛ آنگاه به بغداد آمد و مخفي گرديد، و مشهور گشت که وي ادعاي خدائي دارد و گفته شد که حسين بن قاسم وزير مقتر بالله عباسي و ابو جعفر و ابو علي بن بسطام و ابراهيم بن محمد بن ابي عون و ابن شبيب زيات و احمد بن محمد بن عبدوس؛ بوي گرويدند. در زمان وزارت ابن مقله اين عده مورد تعقيب قرار گرفتند ولي دستگير نشدند تا اين که در سال 322 نخست شلمغاني و سپس ابن عبدوس و ابن ابي عون دستگير و زنداني گرديدند و سپس در زمان خلافت الراضي بالله فقهاي اهل تسنن آنها را مهدور الدم دانسته و شلمغاني و ابن ابي عون را نخست بدار زده و سپس سوزاندند.

[3] اهل حلول - کساني هستند که عقيده دارند خداوند در افراد بشر حلول مي کند و در آن موقع هر بنده اي خداست. چنانکه حلاج گفت: ليس في جبتي الا الله!.