بازگشت

جماعتي از عرب


و از جمله حکايتي است که سيد زاهل فاضل رضي الدين علي [1] بن محمد بن جعفر بن طاووس حسيني در کتاب ربيع الالباب نوشته و نقل آن براي من بدرجه صحت رسيده است. سيد بن طاووس در کتاب مزبور نوشته است: حسن بن محمد بن قاسم براي ما حکايت کرد و گفت: روزي من و شخصي که از مردم نواحي کوفه بود و او را عمار ميگفتند، در راه حماليه از توابع کوفه با هم برخورد نموده و درباره امام زمان (ع) گفتگو کرديم. عمار گفت: ميخواهم داستان عجيبي را برايت نقل کنم. گفتم: هر اطلاعي داري بيان کن. گفت: وقتي کارواني از قبيله طي بکوفه آمد و از ما غله خريدند. مرد بزرگي که رئيس کاروان بود هم ميان آنها بود. من به يکنفر گفتم: برو و ترازو را از خانه علوي بياور. آن مرد بدوي گفت: در ميان شما علوي هم وجود دارد؟ گفتم: سبحان الله بيشتر مردم سادات هستند. مرد بدوي گفت: بخدا قسم علوي و سيد آن بود که من او را در يکي از نقاط از دست دادم، پرسيدم موضوع چيست؟ گفت: ما سيصد تن يا کمتر بوديم و از جائي گريخته سه روز در بيان بدون نان و آب بسر برديم تا اينکه گرسنگي سخت بما فشار آورد. يکي از ما گفت بگذاريد قرعه بنام اسبهاي خود بزنيم و به هر کدام اصابت کرد آن را کشته سد جوع کنيم، راي همه بر اين قرار گرفت. سپس قرعه انداختيم و



[ صفحه 823]



باسب من اصابت نمود. من گفتم قرعه اشتباه بود، اين بار قبول ندارم، بنا گذاشتيم بار ديگر قرعه بيندازيم، بار دوم هم باسب من اصابت کرد، باز من نپذيرفتم و گفتم: بايد براي سومين بار قرعه بياندازيم. بار سوم نيز قرعه باسب من اصابت نمود، اسب من مساوي با هزار دينار بود و آنرا از پسرم بيشتر دوست داشتم، وقتي ديدم بايد او را بکشيم گفتم: اجازه دهيد که من سواري مفصلي از آن بگيرم زيرا تاکنون بياباني باين همواري براي اسب سواري نيافته ام. آنگاه سوار شدم و تا حدود تل دوري که يک فرسخ از ما دور بود دواندم، چون بدامنه تل رسيدم ديدم زني هيزم مي چيند. پرسيدم: تو کيستي؟ و کسانت کيستند؟ گفت: من کنيزيک مرد علوي هستم که در اين بيابان است. سپس از جلو من گذشت. من عباي خود را بر سر نيزه کرده و آمدم نزد رفقايم و گفتم: مژده باد که مردمي در نزديکي شما سکونت دارند. پس همگي حرکت کرده بان سمت آمديم، ديديم چادري در وسط بيابان بر سرپاست و مرد خوش سيمائي که از همه کس زيبا تر و موي سرش آويزان بود، در حاليکه مي خنديد، بيرون آمد که بما خوش آمد بگويد. من باو گفتم: اي آبروي عرب آب بما برسان و او کنيزش را صدا زد و گفت: آب بياور کنيز دو ظرف آب آورد و باو داد، او نخست قدري از آنرا نوشيد و بعد دستي در آن برد و بما داد و ما هم آشاميديم. يکي مينوشيد و بديگري ميداد و همچنين تا نفر آخر آشاميد. وقتي ظرفها را پيش ما برگردانيدند، ديديم اصلا آب آن کم نشده بود وقتي سيرآب شديم باز بان مرد گفتيم: اي آبروي عرب ما گرسنه ايم، اين بار خودش بچادر برگشت و طبق کوچکي که غذا در آن بود بدست گرفته بيرون آمد و دست در آن گذاشت و گفت: ده نفر ده نفر بيائيد و تناول کنيد، ما همه از آن غذا خورديم، بخدا قسم آن غذا نه تغيير کرد و نه کم شد بعد باو گفتيم: ميخواهيم از فلان راه برويم، گفت: مقصود شما آن راهست و با



[ صفحه 824]



دست اشاره بشاهراهي نمود و ما براه افتاديم وقتي از او دور شديم، يکي از ما گفت: شما از منزل خود براي تامين معيشت خارج شده ايد، با اينکه روزي بدست شما آمد ولي آنرا از دست داديد يعني برويم و اثاث آن مرد را غارت کنيم يکي از ما او را از اين عمل برحذر داشت و ديگري گفت: برويم و غارت کنيم سرانجام همه بنا گذاشتيم که او را غارت کنيم. پس برگشتيم، چون او ديد که ما بر ميگرديم کمربند خود را محکم بست و شمشري برداشت و حمال کرد و نيزه خود را بدست گرفت و سوار اسب اشهب شد، و جلو آمد و گفت: نفس زشتکار شما عمل زشتي براي شما باقي نگذارد گفتيم اتفاقا چنين قصدي داريم، سپس حرفهاي درشتي بوي گفتيم، و او طوري خشمگين شد که از خشم و صداي او همه بوحشت افتاديم و از پيش رويش گريختيم. آنگاه روي زمين خطي ميان خود و ما کشيد و گفت: بجدم پيغمبر قسم که اگر يکنفر از شما از اين خط بگذرد، گردنش را ميزنم. پس ما با رسوائي مراجعت کرديم. بخدا قسم علوي حقيقي او بود نه امثال اينان که در کوفه هستند اين بود آنچه ما از کتاب السلطان المفرج عن اهل الايمان در اينجا نقل نموديم. شيخ منتخب الدين [2] در کتاب فهرست مينويسد: ثار بالله مهدي بن ثار



[ صفحه 825]



بالله حسيني جبلي نخست زيدي مذهب و مدعي پيشوائي زيديه بود و در گيلان خروج کرد. سپس برگشت بمذهب اثني عشري. او احاديثي روايت نموده و مدعي بود که حضرت صاحب الامر را ديده است و چيزها از آن حضرت روايت ميکرد. و نيز در کتاب مزبور ميگويد: ابوالحسن علي بن محمد بن علي بن ابو القاسم علوي شعراني عالمي صالح است و بشرف ملاقات امام زمان عليه السلام فايز گشته است. و هم گويد: ابوالفرج مظفر بن علي بن حسين حمداني مردي موثق و مورد اطمينان است. او از سفراي امام صاحب الزمان عليه السلام است شيخ مفيد را درک کرد، و در محضر درس سيد مرتضي و شيخ ابوجعفر طوسي قدس الله ارواحهم، نشسته است.



[ صفحه 826]




پاورقي

[1] مقصود سيد علي بن طاووس است که در صفحه 325 شناسانديم.

[2] شيخ منتجب الدين رازي از مشاهير دانشمندان قرن ششم هجري است. وي نواده ي محدث نامي حسين بن علي بن بابويه قمي است و شيخ صدوق عموي جد اوست. شيخ منتجب الدين مانند معاصر خود ابن شهر آشوب مازندراني بفيض ملاقات بسياري از مردان با فضيلت و فقهاء و محدثين بزرگ رسيده و از آنان بدريافت اجازات نائل گشته است. و هم بسياري از دانشمندان شيعه و سني از وي اجازه گرفته و نزد او مراسم شاگردي بعمل آورده اند. دانشمنداني که جزء اساتيد شيخ منتجب الدين بشمار آمده اند، بيش از صد نفر مي باشند! اغلب ايشان در شهرهاي دور دست و نواحي مختلف مي زيستند. او براي ديدن آنها بتمام نقاطي که سراغ داشته سفر نموده و از علم و فضل و کتابهاي آنها استفاده کرده است.

مولف در مقدمه جلد يکم بحار مي نويسد: شيخ منتجب الدين از مشاهير محدثين است کتاب فهرست او در منتهاي شهرت مي باشد.

شهيد دوم مي گويد: وي در ضبط حديث دقيق بود و از استادان بسيار روايات بيشماري نقل کرده تمام علماي ما و جمعي از دانشمندان اهل سنت او را از بزرگان ثقات و فحول محدثين دانسته، مهارت و امانت و حفظش را به بهترين وجه ستوده اند.

رافعي قزويني که از دانشمندان معروف اهل تسنن و شاگرد اوست در کتاب التدوين في اخبار قزوين شيخ منتجب الدين استاد خود را به نيکي ستوده و مي گويد: وي بحد اکمل از شنيدن و ضبط و حفظ و جميع حديث بهره مند بود. آنچه مي يافت ياد داشت مي کرد و از هر دانشمندي و محدثي که ميديد استماع حديث مي نمود او از لحاظ جمع حديث و استماع از استادان فن،‌در اين زمانها کم نظير است.

شيخ منتجب الدين بيشتر بمطالعه و استفاده ي علوم از محضر استادان مي پرداخته و کمتر بتاليف و تصنيف نظر داشته است. او يادداشت ها و تعليقات بسياري داشته ولي امروز جز چند کتاب چيزي از وي نمانده و در جائي از آن نام نمي برند.

يکي از تاليفات او تاريخ بزرگي بوده که بگفته ي رافعي مسوده مانده و مي گويد: گمانم مسوده ي آن از ميان رفته است. گويا اين همان تاريخ ري است که ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان از وي زياد نام مي برد و مکرر مي گويد: ابن بابويه در تاريخ ري گفته... که البته اين ابن بابويه همان شيخ منتجب الدين است.

و ديگر کتاب الاربعين عن الاربعين من الاربعين في فضائل امير المومنين مشتمل بر چهل روايت از چهل استاد بنقل از چهل نفر از صحابهپيغمبر است!

و ديگر کتاب نفيس فهرست اوست که از مشهورترين کتب فهرست شيعه است و همين کتاب است که بيشتر نام او را مشهور گردانيده است. فهرست شيخ منتجب الدين کتاب کوچکي است ولي محکم و پر مغز و مورد اعتماد و استناد تمام دانشمندان ماست.

اين کتاب بضميمه ي جلد بيست و پنجم بحار الانوار چاپ شده و طبق نوشته ي علامه ي مفضال آقاي شيخ آقا بزرگ تهراني در مصفي المقال يکي از تاليفات رجال حضرت آيت الله العظمي آقاي بروجردي دامت برکاته، کتابي در ترتيب همين فهرست شيخ منتجب الدين و مستدرک آنست.