بازگشت

روايات سعد بن عبدالله اشعري


و هم گفت که: ابوجعفر مروزي [1] از جعفر بن عمر براي من نقل کرد و گفت: در زماني که هنوز مادر امام حسن عسکري عليه السلام زنده بود، سفري باتفاق جماعتي بمحله عسکر رفتيم، پس همراهان نامه اي نوشتند و اجازه خواستند که بيايند باندرون خانه حضرت و از نزديک امامان خود را زيارت کنند: اين نامه را باسم يک يک همراهان نوشتند. من بانها گفتم اسم و هويت مرا ننويسيد، زيرا که من اجازه نميگيرم. آنها نام مرا ننوشتند، جواب آمد که همه شما و آنکس که اجازه نگرفت داخل شويد. [2] و هم او گفت: ابوالحسن جعفر بن احمد براي من روايت نمود که ابراهيم بن محمد بن فرج رخجي نامه اي در خصوص بعضي امور به پيشگاه امام عليه السلام نوشت و



[ صفحه 652]



از جمله تقاضا کرده بود امام عليه السلام اسمي براي نوزاد او بگذارد. جوابي بافتخار او صادر گشت که پاسخ همه خواسته هاي او بود، ولي اسمي براي پسرش نگذاشته بود. سپس بعد از چندي بچه مرد. و هم سعد بن عبد الله گفت، در مجلسي ميان جمعي از شيعيان گفتگوئي شد امام نامه اي براي يکي از آنها نوشت که مشتمل بر شرح گفتگوي مجلس آنها بود. و هم گفت: عاصمي براي من نقل کرد که يکي از شيعيان مالي متعلق بامام عليه السلام بذمه داشت، روزي درباره اينکه چه کسي بايد آنرا بامام برساند فکر ميکرد و دلتنگ بود، ناگاه صداي هاتفي شنيد که ميگفت آنرا بحاجز برسان. و هم او گفت. ابو محمد سروي [3] مالي با خود بسامره حمل نمود، بدون مقدمه توقيعي براي او صادر شد که: در بودن ما و نواب ما شکي نيست. آنچه با خود آورده اي به حاجز تسليم کن. و هم او گفت: ابوجعفر مروزي براي من نقل کرد که چيزي بوسيله يکي از موثقين شيعيان بمحله عسکر فرستاديم آن مرد بدون اينکه بما اطلاع دهد نامه اي هم نوشت و با آنچه با وي بود فرستاد. پس نامه او بدون جواب برگردانده شد. و نيز سعد بن عبد الله گفت: ابو عبد الله حسين بن اسماعيل کندي نقل کرد که: ابوطاهر بلالي بمن گفت توقيع امام حسن عسکري عليه السلام که درباره جانشين آن حضرت، بافتخار من يعني ابو ظاهر صادر گشته است با اشياء ديگري در خانه تو امانت باشد. من بحسين گفتم: از شما تقاضا مي کنم که از روي آن توقيع نسخه اي هم براي من بنويسي. حسين درخواست مرا باطلاع ابو ظاهر رسانيد و او گفت حسين سعد را نزد من بياور تا مطلب توقيع را بدون واسطه از خود من بشنود. چون نزد وي حاضر گشتم ابوطاهر مطلب توقيع را باطلاع من رسانيد و گفت دو سال پيش از مرگ امام حسن عسکري عليه السلام توقيعي که در آن از جانشين خود بمن اطلاع داده بود، براي من صادر شد. سه روز بعد از رحلت آن حضرت نيز توقيعي



[ صفحه 653]



در همين خصوص آمد. خدا لعنت کند کسي را که حقوق اولياء خدا را انکار مي کند و مردم را بجان هم مي اندازد. و الحمدلله کثيرا.

مولف: کليني در کافي اين توقيع را از خود ابوطاهر بلالي روايت کرده است.

نيز صدوق در کمال الدين آورده است که: علي بن محمد صيمري نامه اي خدمت آن حضرت نوشت و درخواست کفني نمود. جواب آمد که تو در سال 80 يا 81 بدان احتياج پيدا خواهي کرد، او هم در همان سال وفات يافت و کفنش يک ماه قبل از مرگش باو رسيد!


پاورقي

[1] هنگاميکه در عربي کسي به مرو شهر تاريخي ايران نسبت مي دهند مروزي مي گويند.

[2] شايد جعفر بن عمر از محارم مادر حضرت عسکري و آن بانوي عاليقدر بوده است.

[3] سروي - منسوب به ساري شهر معروف مازندران است.