بازگشت

فضل بن حسن يمني


و نيز صدوق عليه الرحمه در کمال الدين از پدرش از سعد بن عبد الله از علان رازي از حسن بن فضل يمني نقل کرده است که گفت: چون آهنگ سامره کردم، کيسه اي که چند دينار و دو دست لباس در آن بود برايم فرستاده شد. من آن را برگردانيدم و پيش خود گفتم: من در نزد ائمه چنين مقامي دارم؟ مغرور شدم و قبول آن را کسر شان خود دانستم، سپس پشيمان شدم ناچار نامه اي نوشتم و معذرت خواستم و از اين عمل استغفار نمودم. سپس با خود گفتم: اگر آن کيسه برگردانيده شود. آنرا باز نمي کنم و پول آن را خرج نمي نمايم، بلکه آن را پيش پدرم ميبرم، چه که او از من داناتر است. پس قاصدي از ناحيه امام نزد من آمد و گفت: اشتباه کردي زيرا يقين بمطلب نداشتي، بسيار اتفاق ميافتد که ما براي دوستان خود چنين کنيم و هم بسيار شده که آنها خود بعنوان تبرک اين خواهشها را از ما. نموده اند.



[ صفحه 644]



پس فرستادن آنها اشتباه بود، ولي حالا استغفار نمودي خداوند، تو را بخشيد چون قصد داري پولها را در راه سفر خود مصرف نکني، ما نيز آنرا بتو نميدهيم ولي لباسها را بايد برداري و با آن در حج محرم شوي. همين راوي ميگويد: آنگاه نامه اي در خصوص دو مطلب نوشتم و خواستم مطلب ديگر بنويسم، پيش خود گفتم: شايد زياد باشد و خوش آيند امام نباشد جواب دو مطلب آمد، و راجع بمطلب سوم که آنرا پوشيده داشتم و ننوشته بودم. مرقوم بود که خواهش عطر کرده بودي. پس مقداري عطر در پارچه سفيدي برايم فرستاده شد و در محمل با خود داشتم، در منزل عسفان [1] شتر من رم کرد، و محملم افتاد و آنچه داشتم باطراف پرت شد. سپس اثاث خود را جمع کردم و در آن ميان کيسه عطر را گم نمودم، چندان گشتم که يکي از همراهان پرسيد چه ميجوئي گفتم: کيسه اي که با خود داشتم. گفت: چه در آن بود؟ گفتم: مخارج را هم. آن مرد گفت: ديدم کسي آنرا برداشت ولي من از هر کسي پرسيدم از يافتن آن مايوس شدم. موقعيکه بمکه رسيدم و خورجين خود را گشودم اول چيزي که در آن ديدم، همان کيسه بود با اينکه کيسه مزبور بيرون خورجين و در محمل بود و موقعيکه اثات من باطراف پخش شد. آن هم افتاد همين شخص ميگويد: وقتي در بغداد بودم بر اثر ماندن در آنجا دلتنگ شدم و با خود گفتم: ميترسم امسال بحج نروم و بمنزل خود برنگردم. پس رفتم پيش محمد ابن عثمان و جواب نامه اي که در اين خصوص نوشته بودم خواستم. محمد بن عثمان گفت بفلان مسجد برو، مردي آنجاست که جواب تو را ميدهد و آنچه احتياج داري بتو اطلاع خواهد داد. من هم بان مسجد رفتم و در موقعيکه نشسته بودم، ناگاه مردي آمد و مرا نگريست و سلام کرد و خنديد و گفت: مژده باد زيرا امسال بحج خواهي رفت و انشاء الله بسلامت نزد کسانت مراجعت ميکني.



[ صفحه 645]



من هم رفتم نزد ابن وجناتا محملي و کجاوه اي برايم کرايه کند، ديدم چهره اش درهم فرو رفت. آنگاه چند روز بعد او را ديدم که بمن گفت: من چند روز است که سراغ تو را ميگيرم امام بمن نوشته است محملي و کجاوه اي براي تو کرايه و مهيا سازم. علان رازي ميگويد: حسن بن فضل که اين اخبار را نقل کرده است براي من نقل کرد که در اين سفر ده معجزه از امام ديدم و الحمد لله رب العالمين.


پاورقي

[1] عسفان - محلي واقع در بين جحفه و مکه است.مراصد.