بازگشت

زن نابينا


و از جمله حکايتي است که شيخ بزرگوار دانشمند فاضل شمس الدين محمد بن قارون سابق الذکر نقل ميکرد و ميگفت مردي در دهکده معروف به دقوسا واقع در کنار فرات بزرگ بود بنام نجم و ملقب به اسود وي مردي خيرخواه و نيکوکار بود و زني بنام فاطمه داشت. او نيز زني صالحه بود و دو فرزند يکي پسر بنام علي و ديگري دختر بنام زينب داشت. از سوء اتفاق دو زن هر دو نابينا شدند و سخت ناتوان گشتند و اين قضيه در سال 712 اتفاق افتاد. زن و مرد مدت مديدي را بدينگونه گذرانيدند تا اينکه در يکي از شبها زن حس کرد که دستي روي صورتش کشيده شد و گوينده اي گفت: خداوند نابينائي تو را برطرف ساخت. برخيز و برو نزد شوهرت ابو علي



[ صفحه 821]



و در خدمتگذاري او کوتاهي مکن زن هم ديدگان خود را گشود، ديد خانه پر از نور است و دانست که او قائم آل محمد (ص) بوده است.