فرستاده مرد بلخي
و نيز در کتاب مزبور مينويسد: پدرم از سعد بن عبد الله از ابو حامد مراغه اي از محمد بن شاذان بن نعيم روايت ميکند که: مردي از اهل بلخ مالي همراه نامه اي که چيزي در آن نوشته نبود و فقط با انگشت روي آن بدون حرف گردانيده بود، براي امام عليه السلام فرستاد و بفرستاده گفت: اين اموال را ببر هر کس داستان آنرا با
[ صفحه 642]
جواب نامه بدون نوشته بتو داد، باو تسليم کن. پس فرستاده اموال را برداشت و بمحله عسکر در سامره رفت و سري بجعفر - کذاب - زد و بوي گفت: مالي با من است و صاحب آن گفته هر کس جريان را درست بيان داشت آنرا بدو بسپار اکنون بگو تا بتو بسپارم. جعفر گفت تو عقيده به بداء داري؟ گفت: آري. گفت: پس بدان که صاحب اين مال بدا برايش حاصل شد، و تو را مامور کرده که بدون تحقيق اين اموال را بمن بدهي فرستاده گفت: اين جواب مرا قانع نميسازد. پس از نزد او بيرون آمد و در خانه بزرگان شيعه آمد و رفت و مترصد وقت بود. در آن ميانه نامه اي بدست او رسيد که نوشته شد: اين مالي است که ديگري ميخواست با نيرنگ آنرا تصاحب کند يعني جعفر کذاب اين مال روي صندوق بوند، دزدها بخانه اي که صندوق در آنجا بود دستبرد زده آنچه در صندوق بود به يغما بردند ولي اين مال سالم ماند. نامه صاحب مال هم برگشت و در آن مرقوم بود: انگشت خود را در روي آن گرداندي و از ما خواهش دعا نمودي خدا حاجت تو را برآورد. همچنين در کمال الدين ميگويد: پدرم از سعد بن عبد الله و او از محمد بن صالح نقل کرده که گفت: نامه اي بناحيه مقدسه نوشتم و از حضرت خواستم که براي رهائي مردي که پسر عبد العزيز او را حبس کرده بود، دعا فرمايد. و نيز براي وصلت با کنيزي بمنظور بچه دار شدن، اجازه خواستم. در جواب مرقوم بود با کنيز نزديکي کن، آنچه خدا خواهد انجام ميپذيرد. محبوس را هم خدا آزاد مي کند، کنيز بچه اي زائيد. سپس خودش مرد و همان روز که توقيع بافتخار من صادر گشت محبوس هم آزاد شد. و نيز پدرم از ابوجعفر مروزي نقل کرد که مولودي خدا بمن روزي نمود. نامه اي بحضرت نوشتم که اجازه فرمايد روز هفتم يا هشتم او را شستشو کنم جوابي نيامد. بچه هم روز هشتم درگذشت. مجددا نامه اي مبني بر مرگ بچه تقديم داشتم.
[ صفحه 643]
در جواب مرقوم فرمود: از اين پس صاحب دو فرزند خواهي شد. نام اولي را احمد و دومي را جعفر بگذار. و همانطور که فرموده بود نيز واقع شد.