داستان ابوغالب زراري
نيز شيخ در غيبت ميفرمايد: اين حکايت را جماعتي از علماء از ابو غالب احمد بن محمد بن سليمان زراري بطور اجازه براي من نقل کردند که: ابو الفرج محمد ابن المظفر اين حکايت را در خانه وي زراري واقع در بغداد بازارچه غالب در روز يکشنبه پنجم ذي قعده سال 356 از او شنيده و نوشته است بدين شرح که: ابو غالب زراري گفت: با مادرم فرزندم که نخستين زن من بود، در اوائل جواني که يست سال کمتر داشتم ازدواج نمودم. مراسم عروسي من در منزل پدر زنم انجام گرفتن، بعدا نيز چندين سال همسرم در خانه پدرش بود و در اين مدت من سعي مي کردم که آنها اجازه دهند او را بخانه منتقل سازم ولي آنها پاسخ مثبت بمن نميدادند. در اين مدت زنم از من باردار شد و دختري آورد، بچه مدتي زنده بود و بعد فوت شد. من نه در وقت ولادت و نه در موقع فوت دخترم حاضر نبودم و حتي او را هم نديدم. زيرا ميان من و کسان همسرم آتش نفاق شعله ور بود. بعد از اين واقعه صلح کرديم و آنها حاضر شدند که زنم را بخانه من بياورند، اما وقتي بمنزل آنها رفتم که زنم را بياورم آنها باز هم از سپردن وي بمن خودداري کردند. تا بر حسب تقدير زنم در آن گير و دار مجددا باردار شد. من براي چندمين بار از آنها خواستم که مطابق اصلاحي که نموده بوديم بگذارند او را بخانه خود ببرم
[ صفحه 634]
ولي آنها امتناع ورزيدند و بدينگونه دوباره آتش نفاق ميان ما زبانه کشيد و من هم ناچار از نزد آنها رفتم، و در غياب من باز دختري متولد گرديد و از آن تاريخ تا دو سال همچنان بحالت قهر بسر برديم. سپس ببغداد آمدم. در آنموقع رئيس شيعيان کوفه ابوجعفر محمد بن احمد زجوزجي بود که نسبت بمن حکم عمو و پدر داشت. من نزد وي به بغداد رفتم و از وضع خودم و اختلافي که ميان من و زنم و کسان او بود بوي شکوه نمودم. ابوجعفر گفت: نامه اي بحضور امام زمان عليه السلام بنويس و از حضرتش بخواه که براي کارت دعا فرمايد. من هم نامه اي نوشتم و شرح حالم و آنچه ميان من و دشمنانم گذشته بود و امتناعي که آنها از سپردن زنم بمن نموده بودند، در آن نگاشتم و آنرا برداشته و باتفاق ابوجعفر نزد محمد بن علي شلمغاني برديم شلمغاني آنروزها ميان ما شيعيان و حسين بن روح رضي الله عنه واسطه بود و حسين بن روح هم آنموقع نائب خاص امام زمان عليه السلام بود. ما نامه را بوي داديم و خواهش کرديم که به پيشگاه حضرت تقديم کند. او هم نامه را از من گرفت ولي چند روز جواب آن بتاخير افتاد سپس او را ملاقات نموده و گفتم: تاخير جواب نامه موجب تاثر من شده ولي او گفت نه متاثر مباش که من تاخير جواب را به نفع تو ميدانم. و با اشاره گفت که اگر جواب زود بيايد بواسطه حسين بن روح [1] است و اگر دير صادر شود بملاحظه اي است که خود صاحب الامر دارد. من هم برگشتم بعد از اندک مدتي ابوجعفر جوزجي مرا خواست وقتي نزد وي رفتم برگي از نامه اي درآورد و گفت: اين جواب نامه تو است. اگر ميخواهي آنراه
[ صفحه 635]
استنساخ کني، استنساخ کن و آنرا برگردان. چون آنرا گرفتم و خواندم ديدم نوشته است: کار مرد و زن را خداوند اصلاح فرمود. من آنرا يادداشت کردم و ورقه را بوي پس دادم. سپس بکوفه برگشتيم و خداوند آن زن را به بهترين وجه فرمانبردار من گردانيد. سالها با هم بوديم. خداوند از وي فرزنداني بمن موهبت کرد. با اينکه پيشامدهاي ناگواري برايش روي داد، بطوري که زنان ديگر تحمل آن را ندارند بر خود هموار نمود و از آنروز ميان من و او و بستگانش يک کلمه بد رد و بدل نشد تا آنکه زمان ميان ما جدائي انداخت يعني او مرد.
پاورقي
[1] در روايت ديگري که شيخ در کتاب غيبت نزديک بهمين مضمون نقل مي کند، نوشته است که حسين بن روح در آن موقع در زندان مقتدر خليفه ي عباسي بوده و کارهاي او را شلمغاني انجام مي داده است. چنانکه در صفحه بعد مي خوانيد، شلمغاني از موقعيت خود در غياب حسين بن روح سوء استفاده کرد، و سرانجام از جاده حقيقت منحرف گرديد.