بازگشت

محمد بن علي علوي حسيني


سيد بن طاووس در کتاب مهج الدعوات از احمد بن محمد علوي عريضي از محمد بن علي علوي حسيني که ساکن مصر بود روايت ميکند که گفت: يک وقت بطور ناگهاني امر عظيم و محنت سختي از جانب حاکم مصر براي من روي داد. من از آن امر بوحشت افتادم، زيرا از من نزد احمد بن طولون حاکم مصر سعايت شده بود. پس باهنگ حج بيت الله از مصر خارج شدم و از حجاز بعراق آمدم. سپس بزيارت مرقد منور حضرت امام حسين بن علي صلوات الله عليهما رفتم. و در آنجا بحضرتش پناه بردم و بقبر شريفش توسل جستم و از قدرت کسي که از وي ميترسيدم بان سرور ملتجي گشتم. پانزده روز در کربلا ماندم و شب و روز بدعا و تضرع پرداختم



[ صفحه 616]



تا آنکه روزي بين خواب و بيداري حضرت صاحب الزمان و ولي الرحمن را ديدم که بمن ميفرمود: امام حسين (ع) بتو ميفرمايد: اي فرزند از فلاني ميترسي؟ گفتم: آري. او ميخواهد مرا بقتل رساند ناچار بشما پناه آوردم و از اين پيش آمد بزرگ بشما شکايت ميکنم. فرمود: چرا خداي خود و پدرانت را با دعاي انبياء گذشته که آنها در نهايت سختي آنرا ميخواندند و خداوند آن سختي را از آنها برطرف مينمود، نخواندي؟ گفتم: آن دعا چيست؟ فرمود. چون شب جمعه فرا رسد، غسل کن و نماز شب بخوان. چون سجده شکر نمودي در حاليکه روي زانوا و انگشتان پاهايت نشسته اي اين دعا را بخوان، سپس دعائي را براي من خواند. تا پنج شب در همان وقت امام زمان در حالتي بين خواب و بيداري تشريف مياورد و آن دعا را براي من تکرار ميفرمود تا آنکه از حفظ کردم و ديگر شب جمعه بعد تشريف نياورد. من هم غسل نمودم و لباسم را تغيير دادم، آنگاه عطر استعمال کردم و نماز شب گذاردم، سپس سجده شکر نموده و بعد نشستم و با آن دعا، خدا را خواندم. مجددا حضرت در شب شنبه بديدنم تشريف آورد و فرمود: اي محمد دعاي تو مستجاب گرديد و بعد از آنکه از دعا فارغ شدي دشمنت پيش همان کس احمد بن طولون که نزد وي از تو سعايت نموده بود، بقتل رسيد. صبح آن روز با حضرت ابا عبد الله وداع نمودم و بطرف مصر رهسپار گشتم. چون به اردن رسيدم يکي از همسايگانم را که مردي مومن بود، ديدم او برايم نقل کرد که احمد بن طولون، دشمن تو را گرفت و دستور داد او را از قفا سر ببرند و گفت که اين واقعه در شب شنبه بود. و اضافه کرد که احمد بن طولون دستور داد بدن او را برودخانه نيل انداختند. بعدها نيز جمعي از بستگان و برادران شيعه نقل کردند که قتل وي درست موقع فراغ من از دعا بوده، همانطور که امام فرموده بود



[ صفحه 617]



شيخ مفيد در ارشاد از ابن قولويه و او از کليني و او از علي بن محمد روايت نموده که وي گفت: يکي از اصحاب براي من نقل کرد که خداوند فرزندي بمن روزي فرمود من نامه اي خدمت امام زمان (ع) نوشتم و اجازه خواستم که روز هفتم او را شستشو دهم. امام در جواب مرقوم فرمود: نه اينکار را مکن. بعدا بچه در روز هفتم يا هشتم مرد. من نامه ديگري نوشتم و مرگ او را اطلاع دادم. در جواب مرقوم فرمود: خداوند فرزندان ديگري بتو روزي ميکند. پسر اول را احمد و بعد از او را جعفر نام بگذار. بعدها نيز همان طور شد. وقتي آهنگ حج بيت الله نمودم و با مردم وداع کرده آماده حرکت شدم ديدم نامه اي از حضرت رسيد که نوشته بود: ما اين مسافرت را ناخوش ميداريم، ديگر بسته بنظر تو است. من دلتنگ و غمگين شدم. سپس نامه اي نوشتم که گوش بفرمان شما دارم و فسخ عزيمت نمودم ولي غمگين هستم که مبادا از حج باز مانم. جواب آمد: دلتنگ مباش که سال آينده خواهي رفت انشاء الله. سال بعد نامه اي نوشتم و اجازه خواستم حضرت اجازه صادر فرمود. سپس نامه اي بحضورش فرستادم که من در اين مسافرت با محمد بن عباس همراه هستم. زيرا بامانت و ديانت وي اطمينان دارم. جواب آمد که اسدي محمد بن عباس همسفر خوبي است. اگر او آمد ديگري را بجاي وي انتخاب مکن. و چون اسدي آمد باتفاق عازم شديم. در غيبت شيخ طوسي نظير اين روايت را تا جمله بعدها نيز همان طور شد آورده است.