نابغه جعدي
قيس بن عبد الله بن عامر بن ربيعه بن جعده مکني به ابو ليلي بو معروف به
[ صفحه 574]
نابغه جعدي نيز از معمرين است. ابو حاتم سيستاني روايت نموده که نابغه جعدي مسن تر از نابغه ذبياني بوده است [1] دليل بر اين، گفته خود اوست که ميگويد:
تذکرت و الذکري تهيج علي الهوي
و من حاجه المحزون ان يتذکرا
نداماي عند المنذر بن محرق
اري اليوم منهم ظاهر الارض مقفرا
کهول و شبان کان وجوههم
دنانير مما شيف في ارض قيصرا
يعني: روزگار گذشته را بياد آوردم، ياد آنها شوق مرا بهيجان مياورد. بديهي است که آنچه در سينه انسان پنهان گشته محتاج بياد آوري است. رفقا و نديمان خود را که روزي نزد منذر بن محرق پادشاه حيره بود، مي بينم که امروز زمين از وجود آنها هموار و خالي مانده. آنها پيران و جواناني بودند که رخسارهاشان مانند اشرفيهاي براق سرزمين قيصر، سرخ و روشن بود. اين اشعار نابغه جعدي دليل است که وي با منذر بن محرق همعصر بوده در صورتيکه نابغه ذبياني معاصر نعمان بن منذر پسر او بوده است. گويند: نابغه جعدي در مدت سي سال لب بسخن نگشود، آنگاه بشعر گفتن پرداخت و سپس مرد، در حاليکه صد و بيست ساله بود. وي در اصفهان وفات يافت و ديوان شعرش نيز در آنجا بود. اشعار زير از نابغه جعدي است.
فمن يک سائلا عني فاني
من الفتيان ايام الخنان
مضت ماه لعام ولدت فيه
و عشر بعد ذالک حجتان
فابقي الدهر و الايام مني
کما بقي من السيف اليماني
يغلل و هو ماثور جراز
اذا اجتمعت بقائمه اليدان
يعني: هر کس ميخواهد احوال مرا بپرسد، بداند که من از جوانان ايام خنان هستم و آن ايامي بوده که در قديم ميان عرب بيماري در بيني ها و گلوي آنها ديگر بر آن افزوده شده يعني يکصد و دوازده سال دارم ايام و روزگار هنوز
[ صفحه 575]
نيروي مرا باقي گذاشته اند، چنانکه شمشير کهنه با اينکه زنگ زده ميشود، جوهرش باقي ميماند که اگر زنگار آنرا برطرف کنند و صيقل آن آشکار گردد و دسته آنرا به دست گيرند، بخوبي کار ميکند. و هم درباره طول عمر خود گفته است:
لبست اناسا فافنيتهم
و افنيت بعد اناس اناسا
ثلاثه اهلين افنيتهم
و کان الاله هو المستاسا
يعني: با گروهي آميزش نمودم و آنانرا از دست دادم يعني مردند بعد از آنها نيز جماعتي و بعد از آنان هم دسته ديگر را از دست دادم. پس سه گروه را من ملاقات نمودم که امروز همه فاني گشته اند و بجاي آنها خداوند مردمي ديگر را آورده. زيرا اوست که عوض هر از دست رفته اي را از او ميخواهند. هشام بن محمد کلبي [2] روايت نموده که نابغه يکصد و هشتاد سال در جهان زيست و ابن دريد از ابوحاتم سيستاني در جاي ديگر نقل کرده که گفته است، نابغه جعدي دويست سال زندگي کرد و اسلام را درک نمود. اين چند شعر را هم بنابغه جعدي نسبت داده اند:
قالت امامه کم عمرت زمانه
و ذبحت من عمن علي الاوثان
و لقد شهدت عکاظ قبل محلها
فيها اعد کوامل الفتيان
و المنذر بن محرق في ملکه
و شهدت يوم هجائن النعمان
و عمرت حتي جاء احمد بالهدي
و قوارعا تتلي من القرآن
و لبست في الاسلام ثوبا واسعا
من سيب لا حرم و لا منان
يعني: امامه از من پرسيد در زمانه چقدر زندگي نمودي؟ و چند گوسفند را در جاهليت و ماه رجب نزد بتها ذبح کردي؟ گفتم: پيش از موسم آمدن مردم بانجا حاضر گشتم، در حاليکه از جوانها بشمار مي آمدم و اين بوقتي بود که منذر بن محرق پادشاه حيره را بر اريکه سلطنت ديدم و هم در روز هجاين نعمان حاضر گرديد
[ صفحه 576]
چندان عمر کردم که پيغمبر اسلام براي هدايت خلق ظهور کرد و آياتي از قرآن را براي ترساندن مردم از عذاب الهي بر آنها خواند. مدتي نيز لباس اسلام را پوشيدم بدون اينکه منتي بر من گذارده شود. و نيز نابغه درباره طول عمر خود گفته است:
المرء يهوي ان يعيش و طول عيش ما يضره
تفني بشاشته و يبقي بعد حلوا العيش مره
و تتابع الايام حتي لا يري شيئا يسره
کم شامت بي ان هلکت و قائل: لله دره
يعني: آدمي ميخواهد طوري زندگي کند که طول زندگاني زياني بوي نرساند، ولي افسوس که خوبي و لذت عيش از ميان ميرود، و پس از شيريني زندگي، تلخي آن باقي ميماند، چنان روزگار از پي روزگار ميايد که چيزي نمي يابد او را شاد گرداند، چون من بميرم بسياري مرا نکوهش ميکنند و بسياري هم ميگويند: يادش بخير. آورده اند که نابغه جعدي افتخار ميکرد و ميگفت چون خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيدم و اين شعر گفتم:
بلغنا السماء مجدنا و جدودنا
و انا لنرجو فوق ذلک مظهرا
يعني: در مجد و عظمت خود سر باسمان سوديم، و اميدواريم از اين نيز بالاتر برسيم. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بالاتر از آن کدام است؟ عرضکردم: يا رسول الله بهشت است. حضرت فرمود: آري انشاء الله. سپس اين شعر را براي حضرت انشاء نمودم:
فلا خير في حلم اذا لم تکن له
بوادر تحمي صفوه ان يکدرا
و لا خير في جهل اذا لم يکن له
حليم اذا ما اورد الامر اصدرا
يعني: خير و خوبي نيست در حلم و صبري که چيز روشني آنرا بغضي آلوده سازد و خيري نيست در مرد ناداني که چون بر سر غيظ آيد، مرد بردباري نباشد که او را از اعمال غضب باز دارد.
[ صفحه 577]
حضرت فرمود. خداوند دهان تو را پاره نگرداند، و بنقلي فرمود. دهانت پاره نشود. گفته اند نابغه يکصد و بيست سال عمر نمود و يک دندانش نيافتاد. و هم آورده اند که شخصي گفت: من نابغه را در سن هشتاد سالگي ديدم در حاليکه دندانهايش براق و لطيف بود، هر وقت يکي از دندانهاي ثناياي وي ميافتاد دندان ديگري بجاي آن ميروئيد، او از لحاظ دندان از هر کس نيکوتر بود. سيد مرتضي فرموده: اينکه نابغه در جواب پيغمبر (ص) گفت بهشت است نظير هم دارد و آن گفته اخطل شاعر معروف است، در وقتيکه نزد عبد الملک مروان آمد و از جحاف سلمي شکايت نمود، هر چند متضمن عکس معناي عبارت نابغه است. اخطل بعبد الملک گفت:
لقد اوقع الحجاف بالبشر وقعه
الي الله منها المشتکي و المعول
فان لم تغيرها قريش بحکمها
يکن من قريش مستمان و مزحل
يعني. حجاف درباره مردم کاري نموده، که بايد از آن بخداوند شکايت کرد و باو پناه برد اگر قريش آن واقعه را تغيير ندهد، من از قريش دوري نموده و در جاي ديگر منزل ميکنم. عبد الملک گفت در کجا منزل ميکني گفت: در جهنم عبد الملک گفت: اگر جز اين ميگفتي زبانت را قطع مي کردم اول قصيده نابغه جعدي که دو شعر گذشته را از آن نقل کرديم اينست:
خليلي غضا ساعه و تهجرا
و لوما علي ما احدث الدهر او ذرا
و لا تسئلا ان الحيوه قصيره
فطير الروعات الحوادث او قرا
و ان کان امر لا تطيقان دفعه
فلا تجزعا مما قضي الله و اصبرا
الم تعلما ان الملامه نفعها
قليل اذا ما الشي ء ولي فادبرا
يهيج اللحافي الملامه ثم ما
يقرب منا غير ما کان قدرا
[ صفحه 578]
يعني: ايدوستان من لحظه اي چشم بر هم گذاريد و دوري گزينيد و روزگار را در آنچه پديد آورده يا نابود کرده است سرزنش کنيد، از زندگي کوتاه دنيوي چيزي نپرسيد، بلکه از ترس حوادث پرواز نموده در جائي ديگر قرار گيريد، و اگر از چيزي بتنگ آمديد و نتوانستيد آنرا برطرف سازيد، از آنچه خدا تقدير کرده ناراحت نشويد، و بر آن صبر کنيد. آيا نشنيده ايد که سرزنش از چيزي که گذشته است چندان سودبخش نيست، نکوهش از آنها انسان را تهييج مي کند ولي جز آنچه درباره ما تقدير شده، نصيب ما نخواهد شد. و هم در اين اشعار ميگويد:
لوي الله علم الغيب عمن سواه
و يعلم منه ما مضي و تاخرا
و جاهدت حتي ما احس و من معي
سهيلا اذا ما لاح ثم تغورا
يعني: خداوند علم غيب را از غير خود پوشيده داشته ولي خود گذشته و آينده را ميداند، چندان راه رفتم که ديگر ستاره سهيل را در موقع طلوع و غروبش نميديدم مقصود اينستکه در شام بوده و در آنجا سهيل يمني هيچ ديده نمي شود. و هم در اين قصيده ميگويد:
و نحن اناس لا نعود خيلنا
اذا ما التقينا ان تحيد و تنفرا
و تنکر يوم الروع الو ان خيلنا
من الطعن حتي يحسب الجون اشقرا
و ليس بمعروف لنا ان نردها
صحاحا و لا مستنکرا ان تعقرا
يعني: ما مردمي هستيم که اسبان خود را عادت نداده ايم که موقع ملاقات دشمن رم کنند و فرار نمايند. در روز جنگ بواسطه زخمهاي نيزه که بر بدن اسبان ما ميرسيد رنگ آنها شناخته نميشود. بطوريکه اسب سفيد رنگ، سرخ بنظر ميايد. ما عادت نداريم که اسبان خود را زخم نخورده از رزمگاه برگردانيم و اگر پاهاي آنها پي شود براي ما ننگ نپست
[ صفحه 579]
پاورقي
[1] نابغه ذبياني نيز از شعراي معروف عهد جاهليت است.
[2] هشام کلبي سر آمد مورخين اسلام و تشيع است. شاگرد برومند امام باقر و صادق (ع) در تمام رشته ها و سير کتاب نوشته. پدرش سائب نيز کتابي در تفسير دارد. هشام بسال 206 رحلت کرد. مي توان بيشتر موارد تارخ طبري و ابن عساکر و سائر سنيان از اين مرد بزرگست.