بازگشت

سخن سيد مرتضي


سيد مرتضي (ره) گفته است: اين پند زهير را که آدمي در جهان نشانه ايست و کمان حوادث هر لحظه تيري بسوي وي رها ميکند.. ابن رومي شاعر معروف [1] .



[ صفحه 553]



بسلک نظمي بديع کشيده است: بدينگونه.



کفي بسراج الشيب في الراس هاديا

لمن قد اضلته المنايا لياليا



امن بعد ابداء المشيب مقاتلي

لرامي المنايا تحسبيني راجيا



غد الدهر هرير مبني فتدو سهامه

لشخصي اخلق يصبن سواديا



و کان کرامي الليل يرمي و لا يري

فلما اضاء الشب شخصي رمانيا



يعني: اين چراغ پيري موي سفيد که در سر من روئيده. در شبهاي تار براي راهنمائي مرگها بطرف کسيکه او را گم کرده بود، کافي است. آيا بعد از آشکار شدن پيري براي تيرانداز مرگ، گمان ميکني من ميتوانم اميدوار به نجات از مرگ باشم؟ گذشت روزگار مرا به تير بست و تيرهايش بمن نزديک گشت، و من نيز در معرض آنها قرار گرفته ام. جواني من که گذشت مانند تيرانداز شب بود که تير ميانداخت ولي تيرانداز ديده نميشد. اما چون پيري من آشکار گشت مرا هدفت گرفت. سيد مرتضي پس از نقل اشعار فوق ميفرمايد: شعر اخير ابن رومي بسيار بديع و عالي است، و فکر نميکنم کسي در اين معني بر وي پيشي گرفته باشد. زيرا وي جواني را همچون شبي ميداند که بر انسان ميگذرد و بواسطه تاريکي آن، ميان او و کسي را که ميخواهد هدف تير قرار دهد، مانع ميشود. همچنين پيري را علامت قتل وي قرار داده که بواسطه روشني و سفيدي آن موسي سفيد سر تيرانداز مرگ را، راهنمائي مينمايد تا تبرش بهدف اصابت کند و اين منتهاي حسن معني است. چنانکه شاعر ديگري هم گفته است:



فلما رمي شخصي رميت سواده

و لابد ان يرمي سواد الذي يرمي



يعني: چون تيرانداز در شب بسوي من تير انداخت، منهم بطرف سياهي او تير رها کردم. وقتيکه تيرانداز ديده نميشود چاره اي جز آن نيست که بطرف سياهي وي تير رها شود. باري زهير بن جناب در زمان کليب وائل ميزيست. در عرب کسي ناطق تر



[ صفحه 554]



از زهير نبود و مقام او را نزد پادشاهان هيچکس نداشت. بواسطه راي متينش او را کاهن گفتند. قبيله قضاعه فقط بروي و زراح بن ربيعه اجتماع ميکردند. گويند: وقتي زهير شنيد که يکي از زنانش سخني ميگويد که شايسته نبود زني چنين حرفي نزد شوهرش بگويد: زهير هم او را منع نمود. زن گفت: ساکت باش وگرنه با اين چوب تو را خواهم زد. بخدا قسم تاکنون نديده ام چيزي را که ميشنوي درباره آن تعقل ننمائي. در اين وقت زهير گفت:



الا يا لقوم لا اري النجم طالعا

و لا الشمس الا حاجبي بيميني



مغربتي عند القفا بعمودها

يکون نکيري ان اقول ذريني



امينا علي سر النساء و ربما

اکون علي الاسرار غير امين



فللموت خير من حداج موطا

مع الظعن لا ياتي المحل لحين



يعني: اي قوم من ديگر طلوع ستاره و آفتاب را نميبينم، جز اينکه ابروهايم را بيکسو زنم. زن من با چوب در پشت سرم ايستاده و از اينکه ميگويم: از من دست بردار تهديدم ميکند. از اين پس اسرار زنان را ميپوشانم، با اينکه کم اتفاق ميافتد که نسبت بکتمان اسرار امين باشم. براي من مردن بهتر از اينست که با زنان در محمل بنشينم و بجائي بروم. وقت مردن من بطول انجاميد و موقع آن نميرسد. اين چند شعر نيز از زهير است:



ابني ان اهلک فقد اورثتکم مجدا بنيه

و ترکتکم ابناء سادات زخارکم و ريه



من کل ما نال الفتي قد نلته الا التحيه

و قد رحلت الباذل الکوماء ليس لها وليه



و خطبت خطبه حازم غير الضعيف و لا العبيه

و الموت خير للفتي فليهلکن و به بقيه



من ان يري الشيخ الجيال و قد يهادي بالعشيه



يعني: اي پسران من اگر من مردم غمگين نباشد زيرا بنائي از مجد و شرافت براي شما بارث گذاشته ام. هنگامي شما را ترک ميگويم که شما بزرگ زادگانيد و مقصود خود را دريافته ايد. از هر چه جوان در مدت عمر بان نائل ميگردد من نيز برخوردار شدم، مگر عمر جاويد که کسي بان نميرسد. بر شتري بزرگ



[ صفحه 555]



سوار گشته مسافرت نمودم که کوهان نداشت. و خطبه اي با حزم و اراده خواندم که از عجز و اغلاق پيراسته بود. مرگ براي جواني که هنوز از توانائي بهره مند ميباشد بهتر از ديدن پيرمردي بزرگ است که در شامگاه عمر بمردم تکيه نموده است. و هم اين دو بيت از اوست:



ليت شعري و الدهر ذو حدثان

اي حين منيتي تلقاني اسبات



علي الفراش خفات

ام يکفي مفجع حران



يعني: اي کاش در اين روزگار پر حادثه ميدانستم که چه هنگام مرگ بسراغ من ميايد. آيا در وقت شب بسراغ من ميايد که در بستر خواب آسوده خفته باشم، يا در دستهاي من غمگين دلي است که با ناراحتي بخواهد از من انتقام بگيرد؟. سپس سيد مرتضي ميگويد: زهير در موقعيکه دويست سال از عمرش گذشته بود گفت:



لقد عمرت حتي ما ابالي

احتفي في صباحي او مسائي



و حق لمن اتت ماتان عاما

عليه ان يمل من الثواء



يعني: چندان عمر کردم که نميترسم در صبح يا شام جان بدهم. سزاوار است کسيکه دويست سال دارد که از زندگي خسته و ملول گردد. و هم اين دو شعر را از زهير بن جناب روايت ميکنند:



اذا ما شئت ان تسلي خليلا

فاکثر دونه عدد الليالي



فما سلي حبيبک مثل نائي

و لا بلي جديدک کابتذالي



يعني: چون خواستي دوستي را تسليت دهي، در شبها زياد نزد وي آمد و شد کن. دور بودن تو براي دوستت تسليت نخواهد بود، و روي تو را چيزي را مانند ابتذال فاسد نميگرداند.



[ صفحه 556]




پاورقي

[1] ابن رومي - ابو الحسن علي بن عباس بغدادي شاعر مشهور است. بعضي از دانشمندان گفته اند: وي از شعراي شيعه است. ابن صباغ مالکي در فصول المهمه مي نويسد: ابن رومي شاعر امام علي النقي (ع) بود. تمام مورخين از وي نام برده و او را ستوده اند ابن رومي در سال 283 در بغداد درگذشت. مسعودي و بعضي ديگر نوشته اند که قاسم بن عبيد الله وزير المکتفي بالله عباسي ابن رومي را با زهر بقتل رسانيد. الکني و الالقاب.