بازگشت

حارث بن کعب مذحجي


سيد مرتضي قدس الله روحه در کتاب الغرر و الدرر مينويسد: يکي از معمرين حارث بن کعب بن عمرو بن عله بن خالد بن مالک بن ادد مذحجي است. مذحج نام مادر مالک بن ادد بود. علت اينکه او را مذحج ميگفتند اين بود که وي بر روي تلي که آنرا مذحج ميگفتند متولد گرديد و مذحج دختر ذي مهجشان بود. بگفته ابو حاتم سيستاني حارث بن کعب در وقت مرگ اولاد خود را جمع کرد و گفت: فرزندان من صد و شصت سال بر من گذشت. در اين مدت طولاني هيچگاه دست دوستي بطرف نيرنگ بازي دراز نکردم، و با هيچ فاسقي طرح دوستي نريختم



[ صفحه 547]



و بدختر عمو و عورسم نظر بد ندوختم، و با زنان بدکاره هم آغوش نشدم، و راز خود را براي هيچک يک از دوستان فاش نساختم. من ديانت شعيب پيغمبر را دارم و در ميان عرب جز من و اسد بن خزيمه و تميم ابن مر، کسي ديگر اين ديانت را نپذيرفته. [1] پس بوصيت من عمل نمائيد و بر دين من بميريد، و از خداوند خود بپرهيزيد تا کارهاي مهم شما را کفايت کند و اعمال شما را اصلاح گرداند، و از نافرماني او حذر نمائيد، تا بيهوده کشته نشويد و با مرگ ناگوار خود خانه ها را بوحشت نياندازيد. فرزندا من با يکديگر متحد شويد و از هم جدا نگرديد تا محتاج شويد از ديگران پيروي کنيد. مردن با عزت بهتر از جان دادن با ذلت و ناتواني است. آنچه ميبايد پديد آيد، بوقوع ميپيوندد. هر اجتماعي بالاخره به پراکندگي ميگرايد. روزگار بر دو گونه است: يکي روزگار وسعت و ديگر روزگار سختي. روز نيز بر دو قسم ميباشد: يکي روز شادماني و ديگر روز گريه و زاري. مردم هم بر دو نوع اند: جمعي بسود تو مي باشند و گروهي بزيان تو خواهند بود: با زناني ازدواج کنيد که همشان شما باشند و در عطري که استعمال ميکنند، آب داخل نمايند از ازدواج با زنان احمق بپرهيزيد: زيرا فرزندان آنها احمق خواهند بود کسيکه با خويشان خود رابطه خويشي را قطع کند، آسودگي ندارد، و هر گاه دشمن آهنگ او کند قادر بدفع وي نخواهد بود. اختلاف کلمه آفت اجتماع است. احسان بمردم موجب حفظ از شر آنهاست. اگر پاداش بدي را با بدي بدهي در زمره بد کننده خواهي بود، عمل ناشايست باعث زوال نعمت مي باشد. قطع ارحام موجب غم و اندوه است و هتک حرمت مردم محترم نعمت را از ميان ميبرد. کسيکه عاق پدر و مادر باشد پريشاني و تفرقه در پي خواهد داشت و موجب خرابي شهر ميشود. نصيحت بي مورد بمردم رسوائي ببار مي آورد. حسد مانع از



[ صفحه 548]



تحصيل کمک ديگران است. اشتباه آدمي گرفتاري ببار مي آورد. رفتار بد اسباب منفعت را قطع ميکند. کينه ها باعث جدائيها ميگردد. سپس اين شعرها بگفت:



اکلت شبابي فافنيته

و افنيت بعد دهور دهورا



ثلاثه اهلين صاحبتهم

فبادوا فاصبحت شيخا کبيرا



قليل الطعام عسير القيام

قد ترک الدهر خطوي قصيرا



ابيت اراعي نجوم السماء

اقلب مري بطونا ظهورا



يعني: من جواني خود را پشت سر گذاشتم، و بعد از زمانها، روزگارها بسر آوردم. در اين مدت با سه فرقه هم صحبت گشتم، همه آنها مردند ولي من ماندم و امروز پيرمردي سالخورده ميباشم. غذايم کم و ايستادنم مشکل. زمانه مرا خميده گردانيده شب را بيدارم و ستارگان آسمان را مينگرم، و از سرنوشت و وضع خود ناراحت هستم.


پاورقي

[1] اينان در زمان جاهليت و پيش از ظهور اسلام مي زيسته اند.