بازگشت

داستان اکثم بن صيفي


اکثم بن صيفي داناي عرب سيصد سال و بعضي گفته اند يکصد و نود سال عمر کرد و اسلام را درک نمود. راجع بمسلمان شدن او نظر مورخين مختلف است اکثر علماء معتقدند که وي اسلام نياورد اين اشعار از اوست:



و ان امرء قد عاش تسعين حجه

الي ماه لم يسام العيش جاهل



مضت ماتان غير ست و اربع

و ذلک من عد الليالي قلائل



يعني: اگر مردي تا صد و نود سال عمر کرد و از زندگي خسته نشد، نادان است. صد و نود ساهل از عمر من گذشت ولي اگر شبها را بشماريم خواهيم ديد که اين مدت اندک است [1] شيخ صدوق: محمد بن سلمه گفت: اکثم بن صيفي خواست بحضور پيغمبر آمده اسلام بياورد ولي پسرش او را در حال تشنگي بقتل رسانيد. شنيده ام که اين آيه درباره او نازل گرديد: و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدرکه الموت فقد وقع اجره علي الله [2] يعني: کسيکه از خانه اش بيرون آيد و بجانب خدا و پيغمبر او رهسپار گردد و سپس جان دهد پاداش وي بر خداست. عرب هيچکس را در حکمت و عقل بر اکثم بن صيفي مقدم نميداشت. [3] .



[ صفحه 534]



گويند چون وي از بعثت رسول اکرم صلي الله عليه و آله مطلع گشت فرزندش را با لشکري بسوي حضرت فرستاد و گفت: اي فرزند من با سخناني چند تو را پند دهم. پس از من بنويس و از هنگاميکه ميروي تا گاهيکه برميگردي در نظر داشته باش نخست اينکه احترام ماه رجب را از دست مده [4] و در آن دست بجنگ مزن زيرا احترام ماه در حقيقت احترام بمردمي است که در آن ماه زندگي ميکنند. در ميان هر قوم بر مردم سر بلند آنها فرود آي، و با بزرگان آنان عهد و پيمان به بند. با افراد پست و فرومايه آنها آميزش مکن، زيرا او خود را خوار کرده و اگر خويشتن را عزيز ميداشت قوم او نيز او را عزيز ميداشتند. من اين مرد پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله را ميشناسم. نسب او را ميدانم. از خاندان قريش و عرب اصيل است. اين مرد از دو حال بيرون نيست: يا ميخواهم بر مردم سلطنت کند که در اينصورت ميبايد تو او را محترم و بزرگ شماري و مقابل او بايستي و جز با اجازه يا اشاره وي ننشيني، چه اگر پادشاه باشند، اينکار تو براي دفع شر و جلب نفع خودت لازم و ضروري است. و اگر او پيغمبر باشد، باز احترام و بزرگداشت وي بر تو حتمي است. چه خداوند دوست نمي دارد کسي نسبت به آنها عمل زشت مرتکب شود. پيغمبر کاري نميکند که موجب پشيماني باشد. بلکه افراد نيک و برگزيده را بسوي خود راه ميدهد. خطا و اشتباه نميکند، تا مورد سرزنش قرار گيرد. کار او با فکر و صلاحديد



[ صفحه 535]



خودش انجام مي پذيرد. پس اگر او پيغمبر بود خواهي ديد تمام کارهايش بر اساس صلاح مردم و آنچه ميگويد همه راست و شخصا مردي متواضع است، و در پيشگاه خدا خود را بسيار کوچک و حقير ميشمارد، پس تو نيز در نزد وي فروتن باش، و جز آنچه گفتم کاري مکن، چه که فرستاده اگر از پيش خود عملي انجام دهد بحساب فرستنده گذاشته ميشود. هنگامي که اين مرد پيغمبر ميخواهد تو را بجانب من برگرداند، هر چه بتو گفت، از حفظ کن. زيرا اگر فراموش کني ناچار از آنم که ديگري را نزد او بفرستم. سپس نامه اي بدين شرح به محضر مبارک رسولخدا صلي الله عليه و آله نوشت: بنام خدا نامه اي از بنده اي ببنده ديگر. اما بعد آنچه بتو ابلاغ شده بما هم رسيده است. خبري از شما بما رسيده که از حقيقت آن بي خبريم. اگر چيزي ديده اي بما نشان ده و اگر چيزي ميداني باطلاع ما نيز برسان و در گنجينه علم خود مرا هم شريک گردان. و السلام. پيغمبر صلي الله عليه و آله هم چنانکه نقل کرده اند پاسخ او را بدينگونه نوشت: اين نامه ايست از محمد پيغمبر خدا به اکثم بن صيفي. من ستايش خذا را بتو القا ميکنم خداوند بمن فرمان داده که بگويم: جز خداي يگانه خدائي نيست. هم خود بگويم و هم مردم را بگفتن آن وادارم. مردم همه بندگان خدايند، و هر کاري بسته بنظر اوست آنها را مي آفريند و ميميراند، و در روي زمين پراکنده ميسازد، و بازگشت همه بسوي اوست. شما را باداب پيغمبران تربيت مي نمايم و عنقريب از شما امر عظيمي پرسند و خبر آنرا از اين پس خواهي دانست. چون نامه پيغمبر صلي الله عليه و آله به اکثم رسيد، بفرزندش گفت: اي فرزند اين مرد را چگونه ديدي؟ گفت: ديدم اخلاق ستوده بمردم تعليم ميداد و از اوصاف نکوهيده نهي مي کرد. پس اکثم قبيله بني تميم را نزد خود گرد آورد و گفت: اي بني تميم آدم سفيه نزد من نياوريد، چه هر کس چيزي از سفيه بشنود دچار شک و ترديد ميگردد، هر کسي براي خود راي و عقيده اي دارد. ولي آدم سفيه رايش سست است



[ صفحه 536]



هر چند بندش نيرومند باشد. آدمي که از نعمت عقل محروم است، ارزش ندارد. اي بني تميم من خيلي پير شده ام و ضعف پيري مرا بستوه آورده اگر کار خوبي از من ديده ايد از آن پيروي کنيد و اگر عمل زشتي مشاهده کرده ايد، بمن بگوئيد تا خود را اصلاح کنم. اي بني تميم پسر من اينمرد را که مدعي پيغمبري است ديده است که مردم را بمکارم اخلاق دستور ميدهد، و از صفات ناپسند منع مي کند، و آنها را بپرستش خداوند يگانه مي خواند، و از بت پرستي و قسم خوردن باتش، برحذر ميدارد. پسرم ميگويد: اين مرد پيغمبر عقيده دارد که او فرستاده خداست و پيش از او پيغمبراني بوده و کتابهائي داشته اند. من او پيغمبري ميدانم که مردم را بپرستش خداي يکتا دعوت ميکند سزاوارترين مردم براي ياري کردن او و کمک بوي شما هستيد. اگر دعوت وي حق باشد آنرا بپذيريد که نافع بحال شماست، و چنانچه باطل بود شما از هر کس در پوشاندن عيب و نقص آن سزاوارتر ميباشيد. اسقف نجران اوصاف حميده او را توصيف ميکرد و پيش از وي سفيان بن مجاشع نيز از وي اطلاع ميداد و بهمين جهت او نام فرزند خود را محمد گذارده بود. خردمندان شما ميدانند که فضيلت در چيزي است که اين مرد مردم را بان ميخواند و بعمل کردن به آن مامور مي سازد، پس در فرمانبرداري وي پيشقدم شويد و از او پيروي نمائيد که در ميان عرب باعث شرافت و بزرگواري شما خواهد بود. پيش از آنکه شما را با اجبار نزد وي ببرند، با ميل و رغبت باو بگرويد چه مي دانم که کار اين پيغمبر سخت بالا ميگيرد. جاي بلندي نخواهد ماند که وي به آن نرسد و مقامي نميماند جز اينکه بدان نائل گردد. آنچه وي مردم را بپذيرش آن مي خواند، اگر دين الهي نباشد قهرا دستور العمل مفيد اخلاقي است که بهر صورت لازم است از آن بهره مند شويد. اي بني تميم در اين خصوص از من پيروي کنيد و آنچه گفتم بکار بنديد. ميخواهم افتخاري پيدا کنيد که هيچگاه از شما سلب نگردد. امروز جمعيت شما از همه عرب بيشتر و مرز و بوم شما از آنها وسيعتر است. من



[ صفحه 537]



آينده اين مرد پيغمبر را چنان مي بينم که هر کس از وي پيروي کند عزيز و هر کس سرپيچي نمايد ذليل خواهد شد. با عزتي که داريد از وي پيروي کنيد تا بر عزت شما افزوده گردد و در اين فخر همانند نداشته باشيد. چه آنها که پيشي گيرند چيزي براي طبقه بعدي نميگذارند. آنکس که بدين محمد بگرود با افتخار خواهد زيست و آيندگان از او سرمشق گيرند. پس در اين باره هر چه زودتر تصميم بگيريد که عزم و تصميم نشان نيرومندي شما، و وسوسه علامت عجز شماست. در اين موقع مالک بن نويره گفت: اي بني تميم پير مرد شما خرف شده، اکثم در جواب گفت: واي بر افرادي که با بي غمي مواجه گردند. افسوس که ميبينم در برابر اين همه پند و اندرز سکوت اختيار کرده ايد، در صورتيکه آفت موعظه دوري کردن از آنست. واي بر تو اي مالک تو مالک نيستي بلکه هالک ميباشي. هنگامي که حق پديدار گشت آنکس که آنرا اجرا کند نيز آشکار ميگردد، و غافلان از خواب غفلت بيدار ميشوند. بهوش باش که از آنان نباشي اکنون آنچه بود بشما گفتم ولي ميدانم که پيشقدم نميشويد. شترم را نزديک آوريد تا سوار گشته از اينجا کوچ کنم. پس شتر خود را خواست و سوار شد، فرزندان و برادر زادگانش نيز با وي سوار گرديدند. آنگاه گفت: آوخ بروزگار شما که من مسلمان شوم و شما خود را محروم سازيد مردم قبيله طي يا قبيله ديگر که دائيهاي اکثم بودند، بوي نوشتند: اگر حادثه براي ما پديد آمد چگونه عمل کنيم؟ اکثم در جواب نوشت. شما را به پرهيزگاري از خداوند و صله رحم، سفارش ميکنم. پرهيزگاري و صله رحم درختي است که ريشه آن ثابت و شاخه و برگش هميشه سبز است. و هم شما را از نافرماني خدا و قطع پيوند با ارحام و بستگان برحذر ميدارم چه اين نيز درختي است که ريشه اش پوسيده و شاخ و برگش خشکيده است از ازدواج



[ صفحه 538]



با زنان بي شعور اجتناب ورزيد، چه آنکه موانست با آنها پليد و اولادشان ضايع خواهد بود. شتران خود را عزيز داريد که شتر براي عرب مانند دژهاي محکم است و آنها را نفله نسازيد که شتر مهر زنان فهميده و خونبهاي شما و شير آن تحفه کبير و غذاي صغير ميباشد. و اگر آنها را باسيا کردن واداريد، اطاعت ميکنند. کسيکه قدر خود را شناخت هرگز بهلاکت نميافتد. آنچه آدمي را معدوم ميسازد، نداشتن عقل است. شخص نيکوکار مال خود را از ميان نميبرد، و چه بسا که يک مرد خيرانديش از صد مرد بي خير بهتر باشد، و چه بسا که يک طايفه نزد من از دو طائفه محبوب تر باشند. کسيکه از زمانه گله مند و ناراضي است، نارضايتي او پيوسته باشد. و آنکسکه بانچه قسمت شده، خنشود گردد، براحتي زندگي کند. هوا پرستي آفت راي و تدبير است، عادت شخص بسته بکسب ادب است. انسان محتاجي که نزد مردم محبوب باشد بهتر از ثروتمندي است که مورد خشم عمومي واقع شود. معيشت دنيوي بدو گونه است: آنچه به نفع تو است باندازه بهره ايست که بتو ميرسد هر چند در طلب آن کوتاهي کني، و آنچه بضرر تو است، با تمام قوا هم نميتواني از آن جلوگيري نمائي. گمان بد بردن بمردم شرافت آدمي را از بين ميبرد. حسد دردي است که دوا ندارد. سرزنش مردم سرزنش در پي خواهد داشت. هر کس نسبت بقومي نيکوئي کند، نيکوئي بيند. سفاهت پشيماني باز آرد، ستون عقل، بردباري است. صبر و استقامت، کارها را بسامان آورد. بهترين کارها پايان عفو است. دوستي ثابت در گرو نيکو داشتن عهد و پيمان است. هر کس چند روزي يکبار بديدن دوستش برود، دوستي آنها افزايش ميبابد.


پاورقي

[1] شايد کسانيکه عم اکثم را صد و نود سال دانسته اند نظر باين شعر داشته اند، در صورتيکه ممکن است او مدتها بعد از گفتن اين ابيات زيسته باشد، چنانکه نظيرش را پيشتر خوانديم. بعلاوه تفاوت سيصد سال و صد و نود سال؛ دليل روشني براي اثبات اين معني است.

[2] سوره ي نساء آيه ي 101.

[3] احنف بن قيس يکي از بزرگان بصره و از ياران امير مومنان علي عليه السلام بود و بگفته ابن اثير در اسد الغابة يکي از حکماي عصر و عقلاي روزگار بشمار مي رفته. احنف در سخنوري و حلم و بردباري و شهامت مشهور بود. نقل مي کنند که از وي پرسيدند: اين حکمتها و حلم و بردباري را از چه کسي آموختي؟ گفت: از قيس بن عاصم منقري فرا گرفتم که در حلم و حکمت يگانه عصر خود بود. از قيس هم پرسيدند: چه کسي را ديدي که اين حلم و حکمت را از وي آموختي ؟ گفت: از اکتم بن صيفي تميمي حکيمي که پيوسته راه و رسم حکمت را مرعي ميداشت؛ و چون از اکثم پرسيدند حکمت و رياست و بردباري و سروري را از کي آموختي؟ گفت: از بزرگمرد علم و ادب و آقاي عجم و عرب ابو طالب بن عبد المطلب.

سفينة البحار ج 1 صفحه 349.

[4] در ايام جاهليت چهار ماه رجب، محرم، ذي القعده و ذي الحجه محترم و جنگ در آنها حرام بوده است.