بازگشت

آنچه در لوح اهرام مصر نوشته بود


عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب از احمد بن محمد بن عبد الله بن يزيد شعراني که از فرزندان عمار ياسر رضي الله عنه است براي من نقل کرد، که ابوالقاسم محمد بن قاسم بصري، ميگفت: ابوالحسن خمارويه بن احمد بن طولون [1] در مصر [2] گنجهائي بدست آورد که پيش از وي نصيب هيچکس نشده بود. سپس او را ترغيب کردند تا دو هرم از اهرام [3] ثلاثه مصر را خراب کند، شايد در آن نيز



[ صفحه 525]



گنجي بيابد ولي اطرافيان و مشاورين و افراد مورد اعتماد وي او را از خراب. کردن اهرام برحذر داشتند و خاطر نشان ساختند که هر کس متعرض اهرام شده، عمرش کوتاه گشته است. او بنصيحت آنها اعتنا نکرد و دستور داد هزار کارگر ديوار اهرام را بکنند تا درب آن پيدا شود، پس از يکسال کار، خسته و عاجز شدند موقعي که از تعقيب منظور مايوس گشتند و ميخواستند دست بردارند، راهي پيدا کردند که مانند نقب بود. راه را گرفته پيش رفتند تا باخر آن رسيدند. در آنجا سنگ مرمري ديدند و دانستند که درب اهرام است. سپس چندان سعي کردند تا در را از جا کنده بيرون آوردند، ديدند با خط يوناني چيزي بر آن نوشته است.



[ صفحه 526]



حکما و علماء مصر را جمع کردند تا آنرا بخوانند ولي کسي نتوانست آنرا بخواند. در ميان آنها شخصي بنام ابو عبد الله مدني بود که يکي از حفاظ دنيا و علماي روزگار بشمار ميرفت. وي بابوالحسن خمارويه گفت: اسقفي را در حبشه ميشناسم که سيصد و شصت سال دارد، و او قادر است اين خط را بخواند. او ميخواست اين زبان را بمن بياموزد، ولي چون بعلوم عرب رغبت داشتم، آنرا فرا نگرفتم و آن اسقف هنوز زنده است. ابوالحسن خمارويه نامه اي بپادشاه حبشه نوشت که اسقف مزبور را نزد وي بفرستد ولي پادشاه حبشه جواب داد که اين مرد پير گشته و زمانه او را فرسوده نموده فقط هواي هر ماست که تاکنون او را زنده نگاه داشته است. بيم آنست که اگر بهوا و اقليم ديگر نقل مکان کند و حرکت نمايد و رنج و مشقت سفر بکشد، تلف گردد در صورتيکه بقاء او موجب شرف و افتخار ماست. اگر چيزي داريد که ميخواهيد او بخواند و يا تفسير کند و يا ميخواهيد چيزي از وي بپرسيد: آنرا بنويسيد و بفرستيد تا خوانده، و مقصود شما تامين گردد. خمارويه دستور داد سنگ مرمر را در کشتي کوچکي نهاده از صعيدا علي [4] به اسوان حمل کردند و با شتاب از اسوان بحبشه آوردند چون سنگ را نزد اسقف رساندند، نوشته را خواند و بزبان حبشي معني کرد. سپس از حبشي بعربي ترجمه گرديد. معلوم شد نوشته است من ريان بن دومغ هستم ابو عبد الله مدني که همراه



[ صفحه 527]



سنگ بحبشه رفته بود از اسقف پرسيد: ريان به دومغ کي بوده؟ گفت: او پدر عزيز مصر است که حضرت يوسف در خانه او و همسرش زليخا بوده است. عزيز هفتصد سال و پدرش ريان هزار و هفتصد سال و پدر ريان دومغ سه هزار سال در جهان زيستند. روي آن سنگ نوشته بود: من ريان بن دومغ هستم براي اطلاع از منبع رود نيل از وطن خويش بيرون آمدم. چه که جريان آنرا ميديدم و ميخواستم ابتدا و منبع آنرا هم بدانم. بهمين منظور همراه هشت هزار نفر از مردم کشور هشتاد سال به جستجو پرداختيم، تا آنکه بظلمات و درياي اطلس رسيديم و ديدم رود نيل درياي اطلس را قطع ميکند و در آن عبور مينمايد و منفذ هم ندارد همراهان من بجز چهار هزار نفر همه مردند من از زوال سلطنت خود ترسيدم و مراجعت نمودم و اهرام و برابي [5] و اين دو هرم را بنا کردم، و تمام گنجها و اندوخته هاي خود را در آن پنهان نمودم و در اين خصوص اين اشعار را گفته ام: [6] من بعضي چيزها را که بوقوع خواهد پيوست ميدانم، علم غيب ندارم. زيرا تنها خداوند عالم بغيب است. هر چه را خواستم محکم و متقن گردد، آنرا محکم ساختم با اين وصف خداوند قوي تر و صنع او محکم تر است. خواستم سرچشمه رود نيل را پيدا کنم، ولي از کشف آن عاجز گشتم، چه که آدمي با عجز و زبوني توام است. مدت هشتال سال [7] جاهاي ديدني را همراه خردمندان و لشکر بسيار پيمودم. تا آنجا که سرزمين جن و انس را زير پا نهادم



[ صفحه 528]



و گردابهاي درياي ظلماني مرا از کار باز داشت. آنوقت يقين کردم که قبل و بعد از من هيچ مرد با هيبتي از آنجا نگذشته و نخواهد گذشت. سپس بکشور خود باز گشتم و مجلس آراستم و بعيش و نوش نشستم. چه که روزگار گاهي با سختي و زماني با نعمت توام است. من صاحب همه اهرام مصر هستم و باني برابي آنجا ميباشم. آثار دوست و قدرت و حکمت خود را براي اينکه نپوسد و منهدم نگردد، در آنجا جاي دادم. در اهرام گنجهاي زياد و عجائب بسيار هست، زمانه گاهي انسان را کامروا ميگرداند و زماني مورد هجوم خود قرار ميدهد. روزي فرا مي رسد که ولي پروردگار من قفلها از اين اسرار بگشايد و عجائب کار و صنعت مرا آشکار سازد او کسي است که در آخر الزمان و در اطراف خانه خدا ظاهر ميشود. و کارش بالا مي گيرد و نامش مشهور ميگردد. گروهي انبوهي از مردم هنگام ظهورش کشته خواهند شد و جمعي اطاعت مينمايند. اين برابي هم مسخر وي ميشود، و سپس منهدم ميگردد. گنجهاي من همه پيدا شود، جز اينکه ميدانم همه صرف جهاد خواهد شد. گفتار خود را در تخته سنگها نوشتم، ولي بزودي آنها فاني خواهند شد، خود من نيز بعد از آن از بين ميروم و معدوم ميگردم. چون ابوالحسن خمارويه از مضمون لوح اطلاع حاصل کرد گفت: جز قائم آل محمد کسي بر اسرار اهرام دست نخواهد يافت، سپس سنگ را برگردانيده در جاي خود نصب کردند و در هرم را بستند. يکسال بعد از اين ماجرا طاهر، خادم ابوالحسن خمارويه را در رختخواب و حالت مستي بقتل رسانيد. آنگاه مردم از اين ماجرا مطلع گرديدند. شيخ صدوق ميفرمايد آنچه درباره داستان رود نيل و اهرام مصر گفتيم از هر چه در اين زمينه گفته ميشود صحيحتر است. ضبيره بن سعد بن سهم قرشي صد و هشتاد سال عمر کرد. وي اسلام را درک نمود و بمرگ ناگهاني بدرود حيات گفت، و اسلام نياورد.



[ صفحه 529]




پاورقي

[1] احمد بن طولون حکمران معروف مصر و شام بوده که از سال 254 هجري تا سنه 270 در آن کشور با کمال قدرت حکومت داشته است.

[2] مصر که اين کشور بدين نام موسوم است، در اصل اسم نوه ي حضرت موح عليه السلام بوده بدين شرح: مصر بن بنصر بن حام بن نوح (ع) وي نخستين کسي است که در آن سرزمين سکونت گزيد. بعد از طوفان مصر، با 30 نفر از برادرانش در آنجا اقامت نمود.

الخطط والآثار مقريزي ج 1 ص 35.

[3] اهرام مصر - سه بناي عظين و بسيار بلند و تاريخي کشود مصر است که پنج هزار سال پيش فراعنه مصر براي مدفن خود، ساخته اند. اين بناها سراپا از سنگ ساخته شده و از عجائب هفتگانه ي دنيا بشمار مي رود. بزرگترين آنها 138 متر است. اينک توصيف آنرا از جغرافي جهان بخوانيد:

اين کوه هاي آدمي آفريده ي سنگي که بر فراز جسد پادشاهان ديرين مصري ساخته اند، يکي ديگر از شگفتيهاي هفتگانه ي جهان بشمار ميرفت، و آنها را بمناسبت شکل مخصوصشان هرم نام نهاده اند. همه اين هرم ها را صاحبانشان در دوران زندگي خويش برپاداشته و براي روزهاي پس از مرگ آماده کرده بودند. ضمنا هر پادشاه مي کوشيد که آرامگاه کوه مانند خود را برتد و بزرگتر از آن فرمانروايان پيش خويش، بسازد.

اين اهرام سه تا بيش نيستند و به اهرام سه گانه مشهورند. اندازه ي آنها با هم يکي نيست.

بزرگتر آنها به خئوپس تعلق داشته است. پادشاه مزبور نزديک بسه هزار سال پيش از زادن مسيح مي زيسته است. مي گويند براي ساختن اين هرم گروهي کارگر بالغ بر صد هزار نفر در طول مدتي نزديک به ده سال يکسره بکار مشغول بوده اند... آرامگاه خئوپس و ديگر اهرام مصر همه يکپارجه و تو پر از سنگ بنا شده است. فقط جائي کوچک در ميان آن، براي نهفتن جسد فرعون و وسائل و افزارهائي که در دوران زندگي بکار ميبرده خالي گذارده اند.

مصريان قديم بر آن بودند که مرگ خواب درازي بيش نيست و آن سرانجام روزي بپايان مي رسد. در آن روز که روز حساب و داوري است، همه مردگان و يا خواب رفتگان از خواب بر مي خيزند و از نو بکارهاي خود مي پردازند. از اين رو به هنگام مرگ وسائل و نيازمندي هاي آنان را در کنارشان مي گذارند، تا وقتي که از خواب گران بهوش آمدند، وسائل زندگي و کارشان پهلويشان باشد. بدين گونه وقتي که خئوپس را پس از مرگ در ميان هرم بزرگ جاي دادند وسائل کارش را نيز در کنارش نهادند و مدخل آنرا با سنگهاي جزم و جفت محکم و استوار کور کردند و آثار و نشانه ها و درزها را از ميان بردند تا هيچ کس نتواند بر جسد وي دست يابد.

ولي با اين همه بعد ها کسي جاي اين دريچه و راهروئي را که بگور وي منتهي مي شد، يافت. تن موميائي شده او وهمه لوازم و افزارهائي را که براي دنياي ديگر نزد او گذاشته بودند، ربود.

جغرافي جهان صفحه 509.

[4] صعيد مصر - بلوک وسيعي بوده که چند شهر بزرگ داشته است. مانند شهر اسوان که نخستين شهر صعيد از ناحيه جنوب است. و شهرهاي ديگر: قوص، قفط، اخميم، بهنساة بوده است. صعيد سه بخش بوده: صعيد اعلي بالا و آن عبارت بوده از اسوان تا نزديک اخميم، و صعيد اوسط ميانه از اخميم تا بهنساة و صعيد ادني پائين از بهنساتا نزديک فسطاط امتداد داشته است.

يکي از نويسندگان نامي مصر نوشته است: صعيد - داراي 957 قريه بوده. و در جنوب فسطاط و در پناه کوه قرار داشته است که رود نيل از ميان آن مي گذشته است.

[5] برابي - اين کلمه يک لفظ قبطي است که جمع بربا بوده است. برابي چند قصر باستاني پادشاهان مصر است که رد جند موضع صعيد مصر ساخته شده بود و در آن اشکال مختلفي از هر حيواني وجود داشته است مراصد.

[6] چون اشعار عربي ترجمه از زبان يوناني است ما نيز فقط ترجمه فارسي آن را آورديم.

[7] ممکن است هشت سال بوده و بهشتاد اشتباه شده است.

بطوريکه مقريزي در الخطط والاثار ج1 ص 53 مي نويسد برابي سه بنا بوده است.

باين شرح: اول - بربا سمنود که در سال 350 هجري ويران شد.

دوم - بربا اخميم که صورتهاي عجيب و اشکال پادشاهان قديم مصر در آن بوده و ذواالنون اخميمي اکثر آن را محو کرد.

سوم - بربا دندره بوده که داراي 180 روزن و هر روز آفتاب از يک روزن وارد روزن ديگر و چون بآخر مي رسيده است، مجددا وارد روزن نخست شده و گردش خود را از سر مي گرفته است!.