بازگشت

روايات امام عسکري درباره غيبت امام دوازدهم


1- احمد بن اسحق بن سعد اشعري گويد شرفياب حضور امام يازدهم ابي محمد حسن بن علي عليه



[ صفحه 56]



السلام شد و ميخواستم از وي راجع بجانشين پس از او پرسش کنم او آغاز سخن کرد و فرمود اي احمد بن اسحق بدرستيکه خداي تبارک و تعالي از آنگاه که آدم را آفريده زمين را خالي نگذاشته و نگذارد تا قيام ساعت از حجت خدا بر خلقش که باو از اهل زمين بلا بگرداند و باو باران فرو فرستد و باو برکات زمين را بدر آورد گويد من گفتم يابن رسول الله امام و خليفه پس از شما کيست؟ آن حضرت شتابانه برخاست و درون خانه رفت و سپس برگشت و بر شانه او بچه پسري بود که رويش چون ماه شب چهارده بود کودک سه سالي مينمود و فرمود اي احمد بن اسحق اگر نزد خدايعز و جل و نزد حجج او گرامي نبودي من اين پسر خود را بتو نمينمودم بدرستيکه او هم نام رسول خدا است و هم کنيه او است و آن کس است که پر کند زمين را از عدل و داد چنان چه پر شده باشد از جور و ستم اي احمد بن اسحق مثل او در اين اسمت مثل خضر عليه السلام است و مثل ذو القرنين بخدا يک غيبتي دارد که در آن کسي از هلاکت نجات نيابد جز آنکه خدايعز و جل او را بر قول بامامت وي ثابت دارد و او را موفق سازد که براي تعجيل فرجش دعا کند احمد بن اسحق گفت گفتم ايمولاي من آيا نشانه اي دارد که دل من بدان مطمئن شود آن کودک بزبان فصيح گفت منم بقيه الله في ارضه و منتقم از دشمنان او اي احمد بن اسحق پس از مشاهده عين دنبال اثري نگردد احمد بن اسحق گويد من شاد و خرم بيرون آمدم و چون فردا رسيد خدمت آنحضرت برگشتم و عرض کردم يابن رسول الله هر آينه شادي من بدان چه بر من منت نهادي بزرگ است بفرمائيد آن روشيکه از خضر و ذو القرنين دارد چيست؟ فرمود اي احمد آن طول غيبت است عرض کردم يابن رسول الله و هر آينه غيبتش هر آينه طولاني باشد؟ فرمود آري بپروردگارم تا آنکه بيشتر معتقدان بامر امامت او از آن برگردند و مگر آن



[ صفحه 57]



آنکه خداي عز و جل عهد و پيمان ولايت ما را از او گرفته و ايمان را در دلش نوشته و او را بروح خود کمک کرده اي احمد بن اسحق اين امريست از امر خدا و سريست از سر خدا و غيبي است از آن خدا آنچه من بتو افاده کردم بگير و پنهان دار و از شکرگذاران باش تا در عليين با ما باشي مصنف اين کتاب گويد اين حديث را نشنيدم جز از علي بن عبد الله وراق (و او را بخط وي يافتم) و او آن را بر من خواند از گفته سعد بن عبد الله از احمد بن اسحق چنانچه ذکر آنرا نمودم