بازگشت

روايات امام رضا درباره غيبت امام دوازدهم


1- ايوب بن نوح گويد بامام رضا عرض کردم اميدوارم صاحب الامر تو باشي و خدا آن را بي شمشير بتو برگرداند با شما بيعت شده است و بنام شما سکه زده اند، فرمود کسي از ما امامان نباشد که نامه ها نزد و برفت و آمد نمايد و ازو مسئله برسند و انگشت نما باشد و بوي مال امام بدهند جز آن که ربوده شود يا بر بستر خود بميرد تا خداي عز و جل براي اين امر مردي را که ولادت و زندگانيش نهانست و نسبش عيان برانگيزد

2- از ريان بن الصلت نقل شده که گويد ابوالحسن الرضا را از قائم پرسيدند. فرمود جسمش ديده نشود و نامشرا نبرند

3- امام هشتم علي بن موسي الرضا عليه فرمود بناچار آشوبي توفنده و سخت باشد که همه پشتها و دسته بنديها از هم بپاشد و اين وقتي است که شيعه سومين فرزند مرا نيابند و اهل آسمان و زمين هر دلسوخته و اندوهناک و درمانده بر او بگريند سپس فرمود پدر و مادرم قربانش هم نام جد من است و مانند



[ صفحه 42]



من است و مانند موسي بن عمران عليه السلام بر او گريبانهاي نور باشد و از پرتو نور قدس بدرخشد و براي مرگش اهل آسمان و زمين اندوهگين شوند چه زنان مومن دلسوخته و چه مردان مومن اسفناک حيران و حزين که هنگام نبود ماء معين باشند گويا آنها را مي بينم که بسيار نوميدند و بناگاه جاري بر آن ها کشيده شود که از دور و نزديک بيک آهنگ شنيده شود، رحمت بر مومنان باشد و عذاب بر کافران

4- احمد بن زکرياء گويد حضرت رضا بمن فرمود کجاي بغداد منزل داري؟ عرض کردم در کرخ فرمود آنجا سالمترين جاها است و ناچار آشوب توفنده و سختي باشد که پناهگاه و پشتيبان سقوط کند و اين هنگامي است که شيعه فرزند مرا از دست بدهند

5- حسين بن خالد گويد امام هشتم فرمود، کسي که ورع ندارد دين ندارد، کسي که تقيه ندارد ايمان ندارد براستي گرامي ترين شما نزد خدا آنکس باشد که بيشتر تقيه کند، باو عرض شد تا کي؟ فرمود تا وقت معيني که روز خروج قائم ما باشد، هر کس پيش از خروج قائم ما تقيه را واگذارد از ما نيست، عرض شد يابن رسول الله قائم شما خانواده کيست؟ فرمود چهارمين فرزند من زاده سيده کنيزان، خداي بوي زمين را از هر خلافي پاک کند و از هر ستمي منزه دارد و اوست همان کسي که مردم در ولادتش شک کنند و او است که پيش از خروجش غيبت دارد و چون خروج کند زمين بنور او درخشان گردد و ترازوي عدالت ميان مردم بگذارد و هيچکس بديگري ستم نکند و او است کسي که زمين براي او بهم پيچيده



[ صفحه 43]



و سايه ندارد و او است کسي که جارجي از آسمان بنام وي فرياد کند که همه اهل زمين دعوت بسوي او را بشنوند، گويند هلا حجت خدا بحقيقت آشکار شد نزد خانه خدا، او را پيروي کنيد که حق با او و در او است و اينست تفسير گفته خداي عز و جل (در سوره شعراء آيه 4) اگر بخواهيم آيه اي از آسمان بر آنها فرود آوريم که براي آن گردن نهند

6- عبد السلام بن صالح هروي گويد از دعبل بن علي خزاعي شنيدم مي گفت خواندم براي مولاي خود حضرت رضا قصيده خودم را که اولش باين مضمون بود

1 - مدرسه هاي آيات الهي که از تلاوت تهي شده است و منزل وحي که عرصه هايش مبدل به بيابان خالي شده است و چون رسيدم به گفته خود

2 - خروج امامي که بناچار ظهور ميکند و بنام خدا و برکتهاي فراوان قيام مينمايد

3 - و ميان ما هر حقي را از باطل جدا ميکند و پاداش نيکو و کيفر بديرا ميديد حضرت رضا علي بن موسي عليه السلام سخت گريست و سپس سرش را بجانب من برداشت و فرمود ايخزاعي در اين دو بيت روح الامين بزبانت سخن گفته است آيا ميداني اين امام کيست و کي قيام ميکند؟ عرض کردم نه ايمولايم جز اينکه شنيدم يک امامي از شما ظهور ميکند که زمين را از فساد پاک ميکند و آنرا از عدالت و داد پر ميکند چنانچه از ستم پر شده است، فرمود ايدعبل امام بعد از من محمد است و پس از محمد فرزندش علي است و بعد از علي پسرش حسن و پس از حسن پسرش حجت قائم که در



[ صفحه 44]



غيبتش انتظار او را کشند و در ظهورش مطاع باشد، اگر نماند از دنيا مگر يکروز خدا همان روز را طولاني کند تا ظهور کند و آن را پر از عدالت کند چنانچه پر از ستم شده است و اما کي باشد اين اخبار از وقت است و بحقيقت پدرم براي من از پدرش باز گفته است که از پيغمبر (ص) پرسش شد کي قائم از ذريه ات خروج ميکند؟ فرمود مثل او مثل ساعت است که آشکار نکند وقتش را جز او عز و جل و نيايد شما را جز ناگهاني براي دعبل بن علي خزاعي حديث ديگريست که من دوست داشتم آن را دنبال اين حديث که گذشت ايراد کنم.

7- عبد السلام بن صالح هروي گويد دعبل بن علي خزاعي در مرو شرفياب خدمت ابي الحسن علي بن موسي (ع) گرديد و عرض کرد يابن رسول الله من درباره شما قصيده اي گفتم و سوگند خوردم با خودم که آن را پيش از تو براي کسي نخوانم حضرت فرمود آن را بياور براي آنحضرت خواند

1 - مدرسه هاي آيات الهي که از تلاوت تهي شده و منزل وحي که عرصه هايش مبدل به بيابان خالي شده است و چون باين شعر خود رسيد

2 - مي بينم فيئي و غنيمي که حق آنها است در ميان ديگران تقسيم ميشود و دست خود آنها از فيي ء خودشان تهي است



[ صفحه 45]



امام هشتم گريست و فرمود ايخزاعي راست گفتي و چون باين شعرش رسيد که:

3 - چون خوني را که بناحق از آنها ريخته شده طلب کنند بطرف دشمنان خود دراز کنند دستهائي را که بي ساز و برگ است و تير کماني با خود ندارند و بسته است در اينجا امام هشتم دست خود را زير و رو کرده و فرمود آري بخدا دستهاي ما بسته است و چون باين شعر خود رسيد

4 - بتحقيق من در دنيا و روزگار کوشش خود ترسان بودم و براستي اميدوارم پس از مردن در امان باشم حضرت رضا باو فرمود خدايت در روز ترس بزرگ ايمن دارد و چون باين گفته خود رسيد که

5 - و يک قبري در بغداد از آن نفس پاکي است که خداوند بخشاينده آن را در ضمن در غرفه هاي بهشت مقرر داشته حضرت رضا فرمود در اينجا دو بيت بقصيده ات ميفزايم که بوسيله آنها بکمال رسد؟ عرض کردم چرا يابن رسول الله (ص) آنحضرت فرمود:

6 - و قبريست در طوس که چه مصيبت بزرگي دارد که درون را با شعله هاي سوزان آتش ميزند

7 - تا روز قيامت تا آنگاه که خدا برانگيزد قائم را آنکه هر اندوه و گرفتاريرا از دل ماها بزدايد دعبل عرض کرد يابن رسول الله، اين قبري که در طوس است از آن کيست؟ حضرت رضا فرمود قبر من است شبها و روزها سپري نشوند تا آنکه طوس محل رفت و آمد



[ صفحه 46]



شيعيان و زوار من گردد در اين محل غريبي من هلا هر کس در اين دار غربتم مرا در طوس زيارت کند روز قيامت همدرجه من باشد و آمرزيده گردد سپس بعد از فراغت دعبل از خواندن قصيده حضرت رضا برخاست و باو دستور داد از جاي خود برنخيزد و درون خانه رفت چون ساعتي گذشت خادم حضرت صد دينار اشرفي سکه رضا آورد و باو داد و گفت مولايم بتو ميفرمايد اين وجه را در نفقه راه خود بگذار. دعبل عرض کرد بخدا براي اين وجه نيامدم و براي آن اين قصيده را نگفتم که صله اي دريافت کنم و آن پول را رد کرد و جامه اي از جامه هاي حضرت رضا درخواست کرد براي تبرک و تشرف و حضرت رضا يک جبه خز با همان کيسه دينار براي او فرستاد و بخادم فرمود باو بگو مولايت ميفرمايد اين پول را بگير که بدان نيازمند ميشوي و ديگر درباره آن بمن مراجعه مکن. دعبل کيسه زر و جبه را گرفت و برگشت و با کارواني از مرو کوچ کرد و چون به ميان قوهان (شهري بوده نزديک نيشابور) نزديک شدند دزداني بر کاروان زدند و آنها را اسير کردند و کت بستند و دعبل را هم کت بستند و کاروان هر چه داشتند بتصرف دزدان درآمد و آن اموال را ميان خود تقسيم کردند و يکي از آن مردم در اين ميان بشعر دعبل تمثل جست که گويد: مي بينم في ء آنها در ديگران تقسيم ميشود و دست خودشان از في ء خودشان خالي است دعبل آنرا شنيده گفت اين شعر از آن کيست؟ گفت از مردي خزاعي است که او را دعبل بن علي گويند، دعبل گفت من همان دعبل هستم که گوينده قصيده اي ميباشم که اين يکي از اشعار آنست، آن مرد جستي زد نزد رئيس دزدان که سر تل بنماز مشغول بود و از شيعيان بود و باو خبر دعبل را داد، رئيس خودش آمد و بالاي سر دعبل ايستاد و گفت تو دعبل هستي؟



[ صفحه 47]



- آري من دعبلم - تمام اين قصيده را براي من بخوان دعبل تمام قصيده را براي او خواند و او دستهايش را باز کرد و دست همه کاروان را باز کرد براي احترام دعبل هر چه از آنها گرفته بودند بانها رد کرد و دعبل طي مسافت کرد تا وارد قم شد و اهل قم از او خواهش کردند که قصيده خود را براي آنها بخواند بانها دستور داد در مسجد جامع گرد آيند چون جمع شدند بمنبر بالا رفت و آن قصيده را براي آنها خواند مردم قم مال و خلعت بسياري باو بخشيدند و بانها خبر رسيد که جبه اي از حضرت رضا گرفته است از او درخواست کردند که آنرا ببهاي هزار دينار زر بانها بفروشد و نپذيرفت و گفتند قدري از آنرا به هزار دينار بما بفروش و باز نپذيرفت و از قم کوچ کرد و چون از آبادي شهر بيرون شد جمعي از جوانان اعراب او را احاطه کردند و جبه را از او گرفتند، دعبل بقم برگشت و از آنها خواهش کرد که جبه را باو برگردانند جوانها نپذيرفتند و بحرف مشايخ در اينموضوع گوش ندادند بدعبل گفتند دست تو بدان جبه نميرسد همان هزار دينار بها را بگير و او قبول نکرد و چون از دسترسي بجبه نوميد شد از آنها خواهش کرد يک مقداري از آنرا باو بدهند آنها قبول کردند و مقداري از آنرا باو دادند و بجاي باقي هزار دينار بهاي آنرا باو پرداختند، دعبل بوطنش برگشت و ديد دزدها هر چه داشته برده اند و آن صد دينار حضرت رضا را فروخت هر ديناري به صد درهم و از اين راه ده هزار درهم براي او وصول شد و ياد فرموده حضرت افتاد که بزودي محتاج اين پول ميشوي. دعبل کنيزي داشت که بسيار در دلش جا داشت و آن کنيز بچشم درد سختي گرفتار شد و پزشکان بالين او آمدند و گفتند چشم راستش درمان پذير نيست و از ميان رفته و چشم چپش را ما علاج ميتوانيم



[ صفحه 48]



و درباره آن تلاش ميکنيم ولي گمان نداريم سالم شود دعبل را اندوه سختي فرا گرفت و بيتابي بسيار درباره او نمود و سپس يادآور فضيلت قطعه جبه اي شد که با او بود آنرا آورد بدو چشم آن کنيز کشيد و شب چشمان او بست و چون صبح شد دو چشمش بهتر از اول سالم شده بود و گويا هرگز اثر چشم درد نداشته، اين از برکت حضرت رضا بوده

8- ريان بن صلت گويد بامام رضا عرض کردم شما صاحب الامر هستيد؟ فرمود من صاحب الامرم ولي آن صاحب الامر نيستم که زمين را پر از عدالت کند چنانچه پر از ستم شده است و چگونه او باشم با اينکه مي بيني سنم لاغر است ولي قائم آنست که چون ظهور کند در سن پيرانست و سيماي جوانان دارد نيرومند باشد تا بجائيکه اگر دست ببزرگترين درخت زمين اندازد آنرا از جا بکند و اگر ميان کوهها نعره کشد سنگهاي آنها از هم بپاشد با او است عصاي موسي و خاتم سليمان (ع) او چهارمين فرزند منست خدا او را زير پرده خود دارد تا بخواهد سپس او را ظاهر کند تا زمين را پر از عدل و داد کند چنانچه پر از جور و ستم شده است.