بازگشت

نوادر کتاب


1 - مفضل بن عمر گويد از امام صادق جعفر بن محمد (ع) پرسيدم از گفته خداي عز و جل و العصر ان الانسان لفي خسر، فرمود مقصود از عصر ظهور قائم عليه السلام است که انسان در زيانست يعني دشمنان ما زيانمندند مگر آنانکه ايمان آوردند يعني بايات ما ائمه و کار نيک کردند يعني همراهي با برادران خود نمودند و در حق هم عهدي کردند يعني در امامت و در صبر و بردباري هم کاري کردند يعني در دوران فتره و غيبت امام مصنف اين کتاب گويد جمعي از شيعه در موضوع امامت به دوران فترت معتقدند و دليل بر آن آورده و گمان برده اند که امامت از امت برداشته شود تا امام تازه اي پديد گردد چنانچه رسالت و نبوت از دوران پيغمبري تا دوران پيغمبر آينده که بمحمد (ص) ختم شد دچار فترت ميگردد و بريده ميشد من بتوفيق خدا ميگويم اين قول مخالف حق است براي اينکه اخبار بسياري وارد شده است که زمين هيچگاه از حجتي خالي نماند تا روز قيامت و از دوران آدم عليه السلام هم تاکنون خالي نبوده است و اين اخبار بسيار و شايع است که در اين کتاب ذکر کردم و اين اخبار در ميان همه طبقات و فرق شيعه شايع است و منکري ندارد و کسي آنها را تاويل نکرده است و مضمون آنها اينست که زمين بي حجت و امامي زنده نباشد که يا آشکار و مشهور است و يا پنهان و مستور و هميشه اين موضوع مورد اتفاق شيعه بوده است تا زمان ما پس امامت منقطع نشود و انقطاعش روا نبود زيرا تا روزگار باقي است پيوسته است



[ صفحه 372]



2 - هرون بن خارجه گويد هرون بن سعد عجلي بمن گفت آن اسمعيل که شما برايش گردن ميکشيديد (در انتظار امامتش بوديد) مرد و جعفر هم پيره مرديست که فردا يا پس فردا ميميرد و شما بي امام ميمانيد، من ندانستم چه بگويم، امام ششم را از گفتارش خبردار کردم فرمود هيهات هيهات آري بخدا، آري بخدا اين امر امامت پي بريده نشود تا روزگار سر آيد چون او را ديدي بگو اين موسي بن جعفر است بزرگ ميشود و زن ميگيرد و فرزند مياورد و جانشين او ميشود انشاء الله اين امام ششم جعفر صادق است که بخدا سوگند ميخورد که امامت منقطع نشود تا شب و روز منقطع گردد فترت ميان رسل روا بود زيرا بعضي از رسل شرايع و قوانين تازه ملت را مياوردند و آنها را تجديد ميکردند و همديگر را نسخ ميکردند ولي پيغمبران مبلغ و ائمه عليهم السلام چنين نباشند و حق تجديد قانون ندارند و شريعتي بوسيله آنها نسخ نميشود و ملتي عوض نميگردد، ما ميدانيم که ميان نوح و ابراهيم، ميان ابراهيم و موسي، ميان موسي و عيسي، ميان عيسي و محمد (ص) پيغمبران و اوصياء بسياري بودند و فقط مبلغ و يادآور امر خدا بودند و آنچه را خدا از وصايا و کتب و علوم و آنچه رسولان آورده بودند حفظ ميکردند و نگاه ميداشتند و هر کدام از اين پيغمبران يادآور و وصي و مبلغي داشت که آنچه را از علوم و وصايا داشت حفظ ميکرد ميرسانيد و چون خداي عز و جل رسولان شرع گذار را بمحمد (ص) ختم کرد روا نباشد که زمين از وجود وصي هدايت کننده تذکره ده خالي بماند که قيام بامر شريعت او کند و از طرف او آنچه را امانت دريافته حفظ کرده بمردم



[ صفحه 373]



برساند و آنچه را خدا نسبت بدان وي را امين دانسته حفظ کند که دين خداي عز و جل است و خدا همين موضوع را سبب يک امامت پيوسته و رشته داري و پي در پي همي گردانيده است تا تدبير و امر خدا باقي است زيرا روا نباشد که آثار پيغمبران و رسل کهنه شود و از ميان برود و اعلام محمد (ص) و ملت و شريعت و فرائض و سنن و احکام او نابود گردد و يا نسخ شود يا آثار و شرائع رسول ديگر بر آن خط بطلان کشد زيرا پس از وي نه رسولي باشد و نه پيغمبري و امام رسولي شريعت گذار نيست و ملت و ديني جز شريعت و ملت محمد (ص) ندارد تا روا باشد ميان او و امام ديگر دروان فترت پديد آيد، فترت در ميان دورانهاي رسولان شريعت گذار رواست و در امامت روا نيست از اين رو ناچار باشد در هر زماني امامي باشد که حجت خدا گردد و ناچار باشد که ميان دو رسول شريعت گزار در دوران فترت نيز امامي که مقامت وصايت دارد موجود باشد که حجت بر خلق گردد و آنچه را رسولان از جانب خدا آورده اند بمردم برساند و بندگان خدا را بوظائفي که از آن غفلت ورزند آگاه کند و آنچه را ندانند بانها بياموزد زيرا خداي عز و جل مردم را در هيچ زماني سر خود نگذارد و آنها را از ياد نبرد و در دين خود باشتباه نيندازد و نسبت بوظائفي که فريضه است سرگردان، نکند و نبوت و رسالت از طرف خداي جل جلاله سنت است و امامت فريضه و واجب حتمي است اما سنت تواند که منقطع گردد و ترکش روا باشد ولي فرائض قطع نشود و زوال ندارد بعد از محمد (ص) و اکمل فرائض و اعظم آنها از نظر اهميت همان مقام امامتست که بوسيله آن همه فرائض و سنن انجام ميشود و بدان کمال ديانت است و تماميت نعمت، امامان از خاندان محمد (ص) باشند زيرا پس از وي نبي ديگري نباشد و براي آنکه بندگان خدا را براه ديانت وادارند و بروش



[ صفحه 374]



نجات خود برگمارند و از پرتگاه نابودي بر کنار دارند و آنچه از فرائض خداي عز و جل از فهم آنان بگريزد براي آنها بيان کنند و با کتاب خداي عز و جل آنها را برشد هدايت کنند تا دين براي آنها محفوظ بماند و از طرف دانشمندان فاسق شبهه در آن راه نيابد و فرائض خداي عز و جل بوسيله آنها تبليغ شود و باطل در آن در نيايد و احکام خدا مجري گردد و تبديل و ديگرگوني نپذيرد پس رسالت و نبوت بمنزله سنت باشد و امامت بمنزله فرض و فرائض خداي عز و جل که بوساطت محمد (ص) بر ما جاري شده است پابر جا است و منقطع نشود تا قيامت ديگرگون نگردد با اينکه ما اخباري که دلالت دارند در فاصله ميان عيسي و محمد (ص) دوران فترت بوده و پيغمبر و وصي در آن نبوده منکر نيستيم و گوئيم اخباريست درست ولي مقصود از آنها آن نيست که مخالفان ما بدان عقيده مند شده اند که پيغمبر و امام و رسول وجود نداشته است همانا مقصود از اين دوران فترت اينست که ميان آن دو رسول و نبي و وصي معروف و مشهوريکه پيش از آنها معمول بوده است نبوده و قرآن هم بدين معني گويا است زيرا ميفرمايد خداي عز و جل محمد را مبعوث کرد در هنگامه فترت رسولان شريعت گزار نه در دوران فترت پيغمبران و اوصياء آري ميان محمد (ص) و عيسي هم پيغمبران و اماماني بودند که در پرده بودند و ترس از دشمنان داشتند که از آنها است خالد بن سنان عبسي پيغمبري که کسي مقام او را نتواند رد کرد و منکر او نتواند شد زيرا اخبار نبوت او مورد اتفاق خاص و عام است و نزد همه مشهور است و دخترش زنده بود تا رسول خدا را درک کرد و خدمت او شرفياب شد و پيغمبر درباره او فرمود اين دختر پيغمبريست که قومش او را ضايع کردند و قدرش نشناختند و او خالد بن سنان عبسي است که پنجاه سال پيش از پيغمبر خاتم مبعوث شده است و نسب او



[ صفحه 375]



چنين است خالد بن سنان بن لعيب بن مريطه بن مخروم بن مالک بن غالب بن قطيعه بن عبسي، جمعي از اهل فقه و دانش داستان او را براي من روايت کرده اند.!

1- بشير نبال از امام پنجم و ششم روايت کرده است که فرمودند دختر خالد بن سنان عبسي شرفياب حضور رسول خدا (ص) شد باو فرمود اي دختر برادرم خوش آمدي با او دست داد و او را بخود نزديک کرد و رداي خويش را انداخت و او را پهلوي دست خود روي آن نشانيد، سپس فرمود اين دختر پيغمبريست که قومش قدر او را نشناختند و نام اين دختر محياه دختر خالد بن سنان عبسي بود سخن دوم اينست که اگر قرآن نگفته بود و خدايتعالي بزبان پيغمبر مرسل خود گزارش نکرده بود و مورد اتفاق امت اسلام نشده بود که همه يکزبان طبق قرآن از او روايت کرده اند لا نبي بعده پس از وي پيغمبري نيست از نظر حکمت بايست بود که زمين و اجتماع بندگان از رسولي خالي نماند تا زمانيکه تکليف دارند و بايد رسل الهي پياپي براي هدايت آنها بيايند چنانچه خداي عز و جل راجع بامتان پيشين فرموده است (در سوره مومنون آيه 44) سپس فرستاديم رسولان خود را پياپي هر آنگاهيکه امتي را رسولش ميامد او را دروغگو ميشمردند ما هم آنها را دنبال يکديگر روانه کرديم ) و همچنان خداي عز و جل (تا نباشد براي مردم بر خدا حجتي بعد از آمدن رسولان خدا زيرا حاجت آنها رفع نگردد مگر بانکه در هر زماني تا قيامت رسولي باشد چنانچه خداي تبارک و تعالي از خود مردم اين دست آويز



[ صفحه 376]



را حکايت کرده است (در سوره طه آيه 124) پروردگارا چرا بر ما رسولي نفرستادي تا پيش از آنکه خوار و رسوا شويم از آياتت پيروي کنيم و از همين جا است که خدا در برابر اين حجت و دست آويز بشر (در سوره آل عمران آيه 183) فرمايد بتحقيق براي شما رسولاني پيش از من آمد که هم معجزات آورده بودند و هم آنچه شما گوئيد آورده بودند چرا آنها را کشتيد اگر راست گويانيد بنابر اين علت و حاجت و دست آويز بندگان برطرف نشود مگر بوجود رسولي ترساننده که بر آنها مبعوث شود تا کجي آنها را درست کند و مصالح امور دين و دنياي آنان را بانها گزارش دهد و براي مظلومانشان از ظالمانشان انتقام کشد و حق ناتوان را از توانا بستاند، حجت خداي عز و جل بر آنها لازم نشود جز با اين وضع ولي چون خداي عز و جل خبر داد که دوران رسولان و پيغمبران خود را بمحمد (ص) پايان داده است ما پذيرفتيم و يقين کرديم که پس از وي رسولي نيست و بناچار بايد کسي باشد که در مقام او بنشيند و حجت خدا باشد بر ما و رفع عذر ما را بنمايد زيرا خداي عز و جل در کتاب خود برسولخود (ص) خطاب کرده است که همانا تو منذري و براي هر قومي هدايت کننده اي و حاجت بانذار و هدايت او در ما هم هست و تا گذشت دنيا و برداشت تکليف امر و نهي بر جا است و اين هادي نبايد چون ما باشد که خود محتاج کسي باشد که او را براستي وادارد و باو دستورات را تبليغ کند و او را بحق هدايت کند و نبايد نيازمند مخلوقي چون ما باشد در هيچ نکته اي از علم شريعت و مصالح دين و دنيا بلکه خود بايد قيم ديگران و رهبر آنها باشد بخداوند جهان بالهام حضرت منان چنانچه بمادر موسي الهام کرد و او را هدايت کرد براهي که نجات خودش و فرزندش موسي از فرعون و قومش در آن بود و علم امام بايد از خدا و شخص رسول خدا بدست او آيد و



[ صفحه 377]



بدين وسيله حقائق قرآن و تنزيل و تفسير و تاويل و معاني و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و حلال و حرام و دستورات و قدغنها و وعد و وعيد و امثال و قصص مندرج در آن دانا باشد نه براي و قياس خداي عز و جل (در سوره نساء آيه 83) فرموده است و اگر آن را برسول و فرماندهان خود مراجعه ميداند آنانکه شايسته استنباط از آن بودند آن را ميدانستند و دليل بر اين که جانشين بايد علم الهي داشته باشد اينست که امت اتفاق دارند به نقل اين گفتار رسول خدا (ص) من در ميان شما بجا ميگذارم چيزي که اگر بدان تمسک جوئيد هرگز بعد از آن گمراه نشويد کتاب خداي عز و جل و عترتم خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من درآيند و گفتار رسول خدا در امامان خاندانش که بانها چيزي نياموزند زيرا آنها از شما داناترند رسول خدا با اين گفتار خود بما اعلام کرده است که در ميان ما کسي را بجاي خود ميگذارد که قائم مقام او است در هدايت ما و در معرفت قرآن مجيد و هم خبر داده که امت از آن ها دست بکشند مگر آنان که را که خداي جل جلاله حفظ کند بوسيله ملازمت آن ها و از ضلالت و هلاکت بپيروي کتاب و عترت نجات بخشد و اين موضوع بوجه درستي ضمانت کرده و از طرف خداي عز و جل بمردم رسانيده زيرا پيغمبر بخود بند و خلاف گو نبود جز از وحي الهي پيروي نداشت و همين موضوع محققا باو وحي شده بود که هر کس تمسک بان ها نمايد گمراه نگردد و اين دو از هم جدا نشوند تا بر سر حوض باو وارد گردند با آن که خود آن حضرت فرمود بزودي امتم هفتاد و سه دسته شوند يکدسته از آن ها ناجي است و هفتاد و دو دسته ديگر در دوزخ است و بوسيله تمسک بکتاب و عترت يکدسته را خارج کرد از ميان



[ صفحه 378]



هالکين و او را ناجي شمرد و فرمود هر کس بدان ها تمسک جويد هرگز گمراه نگردد و گفته او است (ص) که در امتش کساني باشند که از دين بيرون جهند چنانچه تير از کمان بيرون جهد و آن که از دين بيرون جسته باشد از کتاب و عترت بر کنار است و با اين بما اعلام فرموده است که در آنچه ميان ما بجا گذاشته خدا را از ارسل رسل بسوي ما بي نياز ساخته و عذر ما را قطع کرده است و حجت را بر ما تمام نموده است ما مي بينيم که امت اسلامي بعد از پيغمبر خود (ص) در قرآن و تنزيل او و سور و آيات او و قرائت و معاني او و تفسير و تاويل او اختلافات بسياري کردند و هر کدام براي عقيده خود بايات قرآن استدلال کرده اند از اينجا دانستيم آن کسي که آنچه را مورد حاجت مردم است از قرآن بدرستي ميداند همان کسي است که خدا و رسولش او را قرين قرآن قرار داده اند که تا روز قيامت از آن جدا نشود با اينحال بايد آن رهبريکه قرين قرآن است حجت و دليلي براي معرفي خود داشته باشد تا مردمي که طرف او هستند و باو محتاج ميباشند او را بشناسند و بوسيله آن در صفات و علم و ثبات از سائرين ممتاز باشد و بدانچه خود دارد از آن ها بي نياز باشد و معرفتش نزد مردم ثابت گردد بدلالت يک معجزه و حجتي لازم که طرفهاي او را ناچار کند اعتراف بامامت او نمايند تا بدين وسيله مومن حق گو از کافر باطل جو و معاند که با دروغ و چرت و پرت و سخن بافي و تاويلات بيجا براي قرآن و اخبار بمردم اشتباه کاري ميکند جدا گردد، زيرا شخص معاند برهان را نمي پذيرد در بيان اعتراض و جواب آن اگر کسي از اهل الحاد و عناد اعتراض کند که تنها همان قرآن حجت تامه خدا است که وسيله بي نيازي از ائمه هدات است براي آنکه در قرآن همه چيز بيان شده است و خداي عز و جل هم فرموده است



[ صفحه 379]



ما در کتاب چيزيرا فرو گذار نکرديم پاسخ گوئيم که البته قرآن همين طور است و در آن بيان هر چيزي موجود است ولي بعض مندرجاتش منصوص و آشکار و مورد اتفاق است و بعض مندرجاتش مختلف فيه است و بايد کسي باشد که حقيقت را در مورد اختلاف براي ما بيان کند زيرا اختلاف از فهم قاصره ناشي شده و در واقع و حقيقت قرآن اختلافي نيست زيرا خداي عز و جل (در سوره نساء آيه 82) ميفرمايد اگر از نزد جز خدا بود در آن اختلاف بسياري مي يافتند و ناچار بايد قرآن مبين و مميزي داشته باشد يا براهين واضحه اي که خردها را خيره کند و حجت را تمام کند چنانچه در امتهاي گذشته هم ناچار مبيني بايست بوده است که در موارد اختلاف امت در کختاب پيغمبرش حکم باشد و اهل تورات بهمان تورات بي نياز نبودند و نه اهل انجيل بهمان انجيل و نه اهل زبور بهمان زبور با اينکه خداي عز و جل بما خبر داده از اين کتب که نور و هدايت در آنها بوده پيغمبران بدان ها حکم ميکردند و هر چه محتاج بودند در آن ها مندرج بوده است ولي با اين حال خداوند آن ها را بهمان دانستن ناقص خود نسبت باين کتاب ها واگذار نکرد و پياپي رسول و پيغمبر براي آنها فرستاد و براي هر رسولي هم جانشين و حجتي براي امت معين نمود و آنها را فرمان داد از او پيروي کنند و پذيرا باشند تا پيغمبر ديگر بيايد تا براي مردم بر خدا حجتي نباشد و اوصياء پيغمبران را مجريان احکام کتاب هاي خود نمود و فرمود (در سوره مائده آيه 44) حکم ميکنند بدان پيغمبراني که اسلام آوردند براي آنانکه هدايت شدند و ربانيون و احبار بدانچه نگهداشتند از کتاب خدا و بر آن گواه بود سپس خدا پس از پيغمبر ما رشته رسولان خود را قطع کرد و براي ما هادياني از عترت و خاندانش معين کرد تا ما را براستي هدايت کنند و کوري را از ما بزدايند و اختلاف و تفرقه را از ما برطرف سازند معصوم باشند، تا ما از خطا و لغزش آنان ايمن باشيم و آنها را قرين قرآن کرده است و بما دستور داده



[ صفحه 380]



که بان دو تمسک جوئيم و بزبان پيغمبر خود بما اعلام کرده است که تا بدان دو تمسک جوئيم هرگز گمراه نگرديم و اگر نه چنين بود مقتضاي حکمت اين بود که تا وقتي تکليف از ما برداشته نشود رسولان خود را مبعوث کند و اين موضوع را خداي عز و جل بگفته خود بيان کرده است خطاب به پيغمبر خود که انما انت منذر و لکل قوم هاد تو ترساننده اي و براي هر قومي رهبري و براي خداي جل جلاله بهمين وسيله بر ما حجت دريافت شده ايست و زمين از رسولان و پيغمبران يا اوصياء خالي نماند ول يگاهي بوده که دوران فترت داشته اند و براي ترس از دشمن يا اسباب ديگر دعوت خود را آشکار ننمايند و امر خود را عيان نکنند مگر نزد محرمان خود تا آنکه خداي عز و جل محمد (ص) را مبعوث کرد و آخرين اوصياء حضرت عيسي مردي بود که او را ابي ميناميدند و باو بالط نيز گفته ميشد

4 - امام ششم فرمود آن کسي که وصيت حضرت عيسي بن مريم باو پايان يافت مردي بوده است بنام ابي

5- ابي عبد الله الصادق عليه السلام فرمود آخرين وصي حضرت عيسي (ع) مردي بود که او را بالط ميگفتند

6- امام ششم فرمود سلمان نزد چند نفر از علماء و دانشمندان رفت و آخر کسي که نزد او رفت



[ صفحه 381]



ابي بود و چون که پيغمبر (ص) ظهور کرد ابي بسلمان گفت ايسلمان آن رفيقت که جستجو ميکني در مکه ظهور کرده است و سلمان رحمه الله بسوي او روي آورد

7- درست بن ابي منصور واسطي از ابو الحسن اول امام هفتم پرسيد که رسول خدا تابع ابي بود فرمود نه ولي ابي سفارشاتي بامانت در دست داشت که آنها را به پيغمبر داد گويد گفتم باين حساب آن وصايا را باو داد که از او تبعيت کند؟ فرمود اگر پيغمبر تابع او بود وصايا را باو نميداد، عرض کردم حال خود ابي چگونه بود؟ فرمود اقرار به پيغمبر (ص) و آنچه از طرف خدا آورد و داشت وصايا را هم باو داد همان روز هم مرد اين روايات دلالت دارند که معني فترت همان پنهان بودن وزير پرده بودن و امتناع از ظهور و اعلان دعوت است نه از ميان رفتن شخص و ارتفاع عين ذات و وجود، خداوند هم راجع بحال فرشتگان فرموده است (در سوره انبياء آيه 20) شبانه روز تسبيح کنند و فترت ندارند اگر معني فتور نابود شدن خود چيزي بود اين آيه معني محال داشت زيرا فرشتگان ميخوابند و شخص خواب از نظر وجود در نهايت فتور است و شخص خواب تسبيح ندارد زيرا شخص وقتي خوابيد از تسبيح باز ميماند و خواب چون مرگ است و خداي عز و جل (در سوره زمر آيه 52) ميفرمايد خدا است است که دريافت ميکند جان ها را وقت مرگ آنها و آنها که نميرند هنگام خواب آنها و (در سوره انعام آيه 60) ميفرمايد



[ صفحه 382]



و او است ان کسي که در شب شما را ميميراند و ميداند آنچه را در روز بکنيد و شخص خواب فاتر است و چون ميت است و آنکه نخوابد و چرت و خوابش نگيرد و فتور در راه ندارد همان خدائيست که معبود حقي جز او نيست و خبر دليل بر آنست

8 - داود بن فرقد گويد يکي از اصحاب ما بمن گفت بگو بدانم فرشته ها ميخوابند؟ گفتم نميدانم گفت خداي عز و جل ميفرمايد که شبانه روز تسبيح ميگويند و فترت ندارند سپس گفت آيا چيز تازه اي در اين باره از امام ششم بتو نگويم؟ گفتم چرا گفت امام ششم از اين موضوع پرسش شد، فرمود هيچ زنده اي نيست جز آنکه خواب دارد مگر خداي يگانه عز و جل فرشته ها هم ميخوابند من عرض کردم خداي عز و جل ميفرمايد شبانه روز تسبيح کنند وا نگيرند؟ فرمود نفس کشيدن آن ها هم تسبيح است پس فترت همانا خودداري از اظهار امر و نهي است و لغت هم بر اين معني دلالت دارد گويند فتر فلان عن طلب فلان و فتر عن مطالبته و فتر عن حاجته و معني فتور در اين جمله ها اينستکه سستس و خودداري کرده است نه اين که شخص او و عين از ميان رفته است و از اين معني است گفتار کسي که ميگويد اصابني فتره يعني بمن ضعف و سستي عارض شده و جمعي مردم براي اين موضوع آياتي از قرآن استدلال کرده اند

1 - (در سوره الم سجده آيه 3) تا انذار کني مردمي را که پيش از تو نذيري براي آنها نبوده است.

2- قول خداي عز و جل (در سوره سبا آيه 44) ما نداديم بانها کتبي که آنها را درس گيرند و نفرستاديم بانها پيش از تو نذير و ترساننده اي



[ صفحه 383]



و اين آيات را دليل گرفته اند که ميان عيسي و ميان محمد (ص) رسول و پيغمبر و حجتي نبوده است ولي تاويل اين آيه باين معنا خظائي است آشکار زيرا معني نذر که جمع نذير است همان رسولان صاحب شريعت هستند نه پيغمبران و نه اوصياء زيرا خداي عز و جل براي محمد (ص) (در سوره رعد آيه 7) ميفرمايد همانا تو منذر هستي و براي هر مردمي هدايت کننده اي، نذر هم آن رسولان صاحب شريعت هستند و پيغمبران و اوصياء هادي ميباشند و در گفتار خداي عز و جل که ميفرمايد براي هر مردمي و ملتي يک هدايت کننده اي هست دليل است بر اين که زمين و هر ملتي در هر عصري بي رهبر ديني نباشند تا بوسيله آن ها که پيغمبران يا اوصياء باشند حجت خدا بر مردم تمام شود و تا وقتي تکليف از طرف خداي عز و جل براي بندگان لازم است رشته آنان بريده نگردد چون که آنها از طرف نذيران که رسولان دين آورند تبليغ مي کنند و آنها بعد از پيغمبر خاتم پايان يافتند و رشته آنان قطع شد زيرا بعد از او رسول شريعت گذاري نيست.

9 - محمد بن مسلم گويد بامام ششم گفتم تفسير قول خداي عز و جل انما انت منذر و لکخل قوم هاد چيست؟ فرمود هر امامي رهبر مردم زمان خود ميباشد

10 - بريد بن معاويه عجلي گويد بابي جعفر امام پنجم عرض کردم معني انما انت منذر و لکل قوم هاد چيست، فرمود منذر رسول خدا (ص) بود و علي عليه السلام هادي بود و در هر زماني امامي از ما هست که مردم را بانچه رسول خدا (ص) آورده است رهبري مينمايد، اخبار وارده در اين معني بسيار



[ صفحه 384]



است خدا فرموده است براي آنها پيش از تو نذيري نيامده است يعني پيغمبريکه دين آنها را عوض کند و ملت آنها را تغيير دهد و از آنها وجود رهبران و مبلغين از اوصياء را نفي نکرده است و چگونه اين معنا را دارد با اين که خدا در قرآن مجيد از گفته آنها حکايت کرده است (در سوره فاطر آيه 42) سوگند شديد بخدا ياد کرده اند که اگر نذيري براي آن ها بيايد هر آينه از هر کدام امتها بهتر هدايت شوند و چون نذيري براي آنها آمد جز نفرت از دين براي آنها نيفزود و اين خود دلالت دارد که در ميان آنها رهبري بوده است که آنها را بدين مورد تکليفشان دعوت ميکرده زيرا اين گفتار آنان پيش از مبعث محمد (ص) بوده است و اخباري هم که راجع باين موضوع در اين کتاب ذکر کرديم بر آن دلالت دارد

11- محمد بن اسمعيل گويد حضرت رضا فرمود هر کس بميرد و امامي را معتقد نباشد چون جاهليت مرده است، باو عرض کردم هر کس بميرد و امامي ندارد چون جاهليت مرده است؟ فرمود آري واقف کافر است و ناصب مشرک است

12- امام ششم فرمود اين آيه 16 سوره حديد نباشند چون آن کسانيکه کتاب بانها داده شد پيش از اين، روزگار بر آنها طولاني شد و دلهايشان سخت و تيره گرديد و بسياري از آنها فاسق شدند درباره قائم عليه السلام نازلشده



[ صفحه 385]



13- امام پنجم درباره قول خداي عز و جل (در سوره حديد آيه 17) بدانيد که خدا زمين را پس از مردنش زنده کند فرمود که خداي عز و جل زمين را بقيام قائم زنده ميکند بعد از آن که مرده است مقصود از مردن زمين کفر اهل زمين است کافر همان مرده است

14- اصبغ بن نباته گويد از اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلام شنيدم ميفرمود که از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود بهترين سخن قول لا اله الا الله است، بهترين خلق کسي است که اول بار لا اله الا الله گفته عرض شد يا رسول الله کيست که اول بار آن را گفته است فرمود منم، من نوري بودم پيش خداي جل و جلاله او را يگانه ميشمردم تسبيح مي گفتم و تکبير مي گفتم و تمجيد ميکردم و تقديس ميکردم و نور ديگريکه گواه من بود پهلوي من قرار داشت، عرض شد يا رسول آن گواه کي بود؟ فرمود علي بن ابيطالب برادرم و برگزيده ام و وزيرم و خليفه ام و وصيم و امام امتم و صاحب حوضم و پرچمدار عرض شد يا رسول الله پهلوي او کي بود؟ فرمود حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت سپس امامان از فرزندان حسين تا روز قيامت

15- امام ششم فرمود براستي خداي جل جلاله بر پيغمبرش (ص) پيش از مرگ وي نامه اي فرستاد و باو فرمود ايمحمد اين نامه وصيت تو است به نجيب از خاندانت، گفت اي جبرئيل نجيب از خاندانم کيست فرمود علي بن ابيطالب بر آن نامه مهرهاي طلائي بود پيغمبر آن نامه را سربسته بعلي (ع) داد و فرمان



[ صفحه 386]



داد يکي از آن مهرها را بردارد و بدانچه در آنست عمل کند، علي عليه السلام يک مهر را برداشت و بدانچه در آن بود عمل کرد و آن را بپسرش حسن عليه السلام داد او هم يک مهر را برداشت و بدانچه در آن بود عمل کرد و سپس آن را بحسين عليه السلام داد و او مهريرا که داشت در آن يافت که مردمي را بردارد بميدان شهادت ببر که با جز تو سعادت شهادت را درک نتوانند و خود را براي خدا بفروش همين کار را کرد و آن را بعلي بن الحسين (ع) داد و مهريرا برداشت و در آن يافت که لب بر بند و در خانه ات بنشين و پروردگارت را بپرست تا مرگت برسد همين کار را کرد و سپس آن را بمحمد بن علي باقر (ع) داد و او مهري برداشت و در آن يافت که براي مردم حديث بگو و فتوي بده و از جز خداي عز و جل بيم مکن که کسي را بر تو راه آزار نيست همان کار را کرد و آنرا بمن داد و من مهريرا گشودم و ديدم نوشته است براي مردم حديث بگو و فتوي بده و علوم خاندانت را منتشر کن و پدران نيکوکارت را تصديق کن و جز از خداي عز و جل مترس و تو در پناه و امان هستي من اينکار را کردم و آن را بموسي بن جعفر ميدهم و موسي همچنان آنرا بامام پس از خود ميدهد سپمس هميشه چنين است تا روزي که مهدي عليه السلام قيام کند

16- ابو بصير گويد امام ششم عليه السلام در تفسير گفته خداي عز و جل (در سوره توبه آيه 33) او است آنچنان کسي که فرستاد رسول خود را براي رهبري و دين درست تا او را بر همه دين ها چيره کند و اگرچه مشرکانرا بد آيد فرمود بخدا هنوز تاويلش فرود نيايد تا قائم عليه السلام ظهور کند و چون قائم عليه السلام ظهور کند کافري بخداي بزرگ بجا نماند و هيچ مشرکي بامام



[ صفحه 387]



نباشد جز آنکه از ظهور او بدش آيد جز آنکه از ظهور او بدش آيد تا آنجا که اگر کافر يا مشرکي در دل سنگي باشد آن سنگ فرياد کشد اي مومن در دل من کافريست آنرا بشکن و او را بکش

17 - امام پنجم ابوجعفر عليه السلام فرمود هر گاه قائم عليه السلام ظهور کند، جارچي از مکه جار کشد هلا کسي خوردني و نوشيدني با خود بر ندارد و آنحضرت حجر موسي بن عمران عليه السلام را که باريک شتري است با خود بردارد و بمنزلي باز نيندازد مگر آنکه چشمه از آن روان شود هر کس گرسنه باشد و از آن نوشد سير شود و هر کس تشنه باشد سيراي گردد و مراکب ايشان هم سيراب شود تا وارد نجف که در وادي کوفه است بشوند

18 - امام ششم فرمود نخست کسي که با قائم (ع) بيعت کند جبرئيل باشد در صورت پرنده سپيدي فرود آيد و با او بيعت کند سپس يک پاي خود را بر مسجد الحرام گذارد و پاي ديگر را بر بيت المقدس و باواز رساني که همه مردم بشنوند فرياد کند اتي امر الله فلا تستعجلوه امر خدا آمد در آن شتاب نکنيد

19- ابان بن تغلب گويد امام ششم فرمود در همين مسجد شما يعني در مکه بزودي سيصد و سيزده



[ صفحه 388]



مرد ميايند که اهل مکه بخوبي بدانند آنها را پدران و نياکان آنان نزائيده اند بر دست آنها شمشيرها باشد و بر شمشيري کلمه نوشته باشد که از آن هزار کلمه گشوده گردد پس خداي تبارک و تعالي بادي فرستد تا هر وادي جار کشد اين است مهدي به روش داود سليمان و قضاوت کند و گواه بر حکم خود نطلبد

20- ابان بن تغلب از امام ششم روايت که فرمود چون قائم (ع) ظهور کند کسي از خلق خداوندگار جلوش نايستد جز آنکه او را بشناسد و بداند که صالح است يا بد است هلا در او نشانه ايست از خود دريابان و آن نشانه در روش برقرار است

21- ابان بن تغلب گويد امام ششم (ع) فرمود در اسلام دو خون مباح است که احدي بحکم خداي عز و جل در آنها قضاوت نکند تا خدا امام قائم را برانگيزد و بحکم خداي عز و جل در آن حکم کند و بينه خواهد يکي زاني محصن است که او را سنگسار کند و ديگري مانع الزکوه است که او را گردن زند

22- ابان بن تغلب گويد امام ششم فرمود گويا نگاه ميکنم که قائم عليه السلام پشت نجف رسيده است و چون در پشت نجف مستقر گردد سوار اسب تيره رنگ ابلقي شود که ميان دو چشمش خط سپيدي باشد سپس اسبش او را از جا بپراند و هيچ شهري نماند که گمان نبرند قائم در شهرهاي خودشان با آنها است و چون پرچم رسول خدا را بيفشاند سيزده هزار و سيزده فرشته از آسمان بر او فرود آيد که همه بر قائم (ع) نگاه کنند تا چه فرمايد و آنها هم آنفرشته هايند که با نوح عليه السلام در



[ صفحه 389]



کشتي بودند و با ابراهيم وقتي که در آتش افکنده شد همراه بودند و با عيسي (ع) بودند هنگامي که بالا برده شد و چهار هزار فرشته نشان دار و رديف و سيصد و سيزده فرشته که در روز بدر فرود آمدند و چهار هزار فرشته اي که در زمين کربلا فرود آمدند تا بهمراهي حسين بن علي السلام با لشگر يزيد نبرد کنند و بانها اجازه داده نشد و باز باسمان رفتند تا کسب تکليف کنند و پس از شهادت حسين عليه السلام باز بزمين کربلا هبوط کردند و پريشان و گردآلود بالاي قبر او تا روز قيامت گريه ميکنند و فراز ميان قبر حسين عليه السلام تا آسمان محل رفت و آمد فرشتگانست

23- ايو حمزه ثمالي گويد امام پنجم فرمود گويا قائم را منيگرم که در کوفه پشت نجف ظهور کرده است و چون بنجف برآيد پرچم رسول خدا را بر افرازد که عمودش از عمودهاي عرش خدايتعالي است و ابزار ديگرش از نصرت خداي جل جلاله ميباشد و آن را بر کسي فرود نياورد مگر آن که خدايتعالي او را نابود سازد، گويد عرض کردم اين پرچم با او بوده است يا براي او مياورند؟ فرمود بلکه براي او مياورند جبرئيل عليه السلام آن را مياورد

24- مفضل بن عمر گويد امام ششم فرمود اين آيه درباره آن کساني از ياران قائم عليه السلام نازلشده که مفقود شدگانند و آن گفته خداي عز و جل است هر جا باشيد خدا شما را بياورد آنان شب از بستر خود گم شوند و بامداد در مکه باشند و برخي در را بر سير کنند و هر کدام بنام خود و پدر و شمائل و فاميل معرفي شوند، گويد عرض کردم قربانت کدام يک ايمانشان قويتر است: فرمود آنها که در روز با ابر سفر کنند



[ صفحه 390]



25- مفضل بن عمر گويد امام صادق عليه السلام فرمود گويا بقائم (ع) نگاه ميکنم بالاي منبر کوفه است و سيصد و سيزده تن يارانش بشماره اهل بدر اطرافش هستند و آنان پرچمداران و حکام خدايند در روي زمين بر خلقش تا آن که امام عليه السلام از قباي خود يک نامه با مهر طلائي بيرون ميکند که سفارشي است از طرف رسول خدا براي او و چون آن را اعلام ميدارد مانند گوسفند وحشت زده گنک از دورش ميرمند و جز يک وزير و يازده نقيب و سرهنگ کشي نميماند همان اندازه که با حضرت موسي ماندند اين ها در سراسر زمين ميگردند و جز او مرجعي بدست نمياورند و بسوي او بر ميگردند بخدا من ميدانم براي آن ها چه ميگويد که کافر ميشوند

26- جابر بن يزيد از امام پنجم ابي جعفر عليه السلام روايت کرده که فرمود گويا ياران قائم عليه السلام را مي بينم که به سراسر زمين از مشرق تا مغرب احاطه کرده اند و همه چيز در فرمان آن ها است تا درندگان زمين و پرندگان درنده خشنودي آن ها را در هر باره ميجويند تا بجائي که زميني بزمين ديگر ميبالد و ميگويند امروز يکي از ياران قائم بر من گذشته

27- ابو بصير گويد امام ششم فرمود گفتار لوط بقومش (در سوره هود آيه 80) و کاش من در برابر شما توانائي داشتم تا بسوي رکن شديدي ماوي داشتم مقصودش جز اين نبود که نيروي قائم را آرزو داشت و رکن شديد ياران او هستند يک مرد آنها نيروي چهل مرد را دارد و دلش از کوه آهن



[ صفحه 391]



محکم تر است و اگر بکوه هاي آهن بگذرند آن را ببرند و شمشير باز نگيرند تا خداي عز و جل خشنود شود

28- امام ششم فرمود عصاي موسي از آن آدم بوده است و بشعيب رسيده بود و از شعيب به موسي بن عمران رسيد و آن عصا نزد ما است و بهمين تازگي که من آنرا ديدم هنوز سير بود چون روزيکه آن را از درخشش بريدند و چون بازپرسي شود سخن گويد و آن براي قائم ما آماده است و آنچه موسي با آن کرد قائم هم با آن ميکند و هر چه بدان عصا دستور دهند انجام ميدهد و هر جا افکنده شود آنچه جادو کرده اند با دندانهايش ميبلعد

29- مفضل بن عمر گويد از ابي عبد الله صادق عليه السلام شنيدم ميفرمود ميداني که پيراهن يوسف عليه السلام چه بود؟ گفتم نه فرمود که چون براي ابراهيم عليه السلام آتش افروختند جبرئيل براي او پيراهني آورد و بتن او کرد که گرما و سرما باو آسيب نرساند و چون وفات او رسيد آن را در جلد دعائي نهاد و به اسحق آويخت و او بيعقوب آويخت و چون که يوسف متولد شد آن را بوي آويخت و در بازويش بسته تا کارش بدانجا که بايد کشيد و چون يوسف آن را در مصر از ميان جلد دعا درآورد يعقوب عليه السلام بويش را شنيد و اين است گفتار خدا که از او حکايت کرده است من بوي يوسف را استشمام ميکنم اگر مرا بخطا نسبت ندهيد؟ و آن همان پيراهني است که از بهشت فرود آمده است عرض کردم قربانت اين پيراهن بدست چه کسي رسيده؟ فرمود بدست



[ صفحه 392]



اهل آنست و آن همراه قائم ما است وقتي ظهور کند، سپس فرمود هر پيغبريکه دانشي يا چيز ديگري ارث برده است همه آنها بمحمد (ص) رسيده است

30 - ابو بصير گويد امام ششم فرمود هر وقت کارها بدست صاحب الامر عليه السلام افتاد، خداي تبارک و تعالي همه پست و بلنديهاي زمين را برابر کند تا دنيا برابر او چون کف دستش بود کدام شما هست که در کف دستش موهائي باشد و نه بيند

31- امام پنجم فرمود چون قائم ما ظهور کند دستش را بر سر بندگان خدا گذارد و بوسيله آن خرد آنها کامل شود

32- عبد العزيز بن مسلم گويد در ايام علي بن موسي الرضا ما در مرو بوديم در آغاز ورود خود روز جمعه در مسجد جامع گرد آمديم و موضوع امر امامت را در ميان گذاشته و در اطراف آن بگفتگو پرداختيم و حاضران انجمن اختلافات بسياريرا که در در آن يادآورد شدند من شرفياب حضور سيد خود امام رضا شدم و بررسي هاي مردم راجع بامامت بعرض او رسانيدم آن حضرت لبخندي زد و فرمود اي عبد العزيز بن مسلم اين مردم نادانند و از دين خود فريب خورده اند، براستي خداي عز و جل جان پيغمبر خود را نگرفت تا دين او را کامل کرد و قرآني باو فرستاد که شرح هر چيزي در آنست حلال و حرام و حدود و احکام و آنچه مردم بدان نياز دارند همه را در آن بيان کرد و فرمود ما در اين کتاب



[ صفحه 393]



چيزي فرو گذار نکرديم و در سفر حجه الوداع که آخر عمر پيغمبر (ص) بود نازل فرمود که (در سوره مائده آيه 3) امروز دين را براي شما کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براي شما پسنديدم تا دين شما باشد و امر امامت از کمال دين است و تماميت نعمت و آن حضرت از دنيا نرفت تا براي مردم معالم دين آنان را بيان کرد و راه آنها را روشن کرد و آنها را بر جاده حق واداشت و علي عليه السلام را براي آنها پيشوا ساخت و چيزيکه امت بدان حاجتمند باشند وانگذاشت که بيان نکرده باشد، هر کس گمان برد که خدا دينش را کامل نکرده کتاب خداوند عزيز را رد کرده و هر کس کتاب خدا را رد کند کافر است آيا شما قدر امامت و موقعيت آنرا در ميان ملت ميدانيد؟ تا اختيار و انتخاب آنان در آن روا باشد براستي امامت اندازه اي فراتر و مقامي بزرگوارتر و موقعيتي بالاتر و آستاني والاتر باطني عميق تر از آن دارد که خرد مردم بدان رسد و راي و نظرشان بدان اندازه دهد تا بتوانند براي خود امامي انتخاب کنند امامت امقامي است که حضرت ابراهيم خليل بعد از آنکه نبوت و مقام خلت را دارا شد از طرف خدا بدان مخصوص گرديد و اين سومين درجه و فضيلتي بود که بدان مشرف گرديد و خدايتعالي ذکره بدان اشاره فرموده است (در سوره بقره آيه 124) بدرستي که من تو را براي مردم امام نمودم حضرت خليل از شادماني اين درجه و مقام عرض کرد و از ذريه و نژاد من هم، خداي تبارک و تعالي فرمود عهد و فرمان من بدست ظالمان نخواهد رسيد و اين آيه امامت هر



[ صفحه 394]



ظالمي را تا روز قيامت باطل کرده است و آنرا مخصوص برگزيدگان دانسته، سپس خداي عز و جل او را گرامي داشت و امامت را در ذريه و نژاد برگزيده و پاک او نهاد و فرمود (در سوره انبياء) باو اسحق و يعقوب را بعنوان غنيمت بخشش کرديم و همه را شايسته قرار داديم و آنها را رهبراني نموديم که بدستور ما هدايت ميکردند و کارهاي خير را بانها وحي کرديم و بپا داشتن نماز و دادن زکوه را و براي ما عبادت کننده بودند و اين امامت هميشه در ذريه او بود و آنرا از هم ارث ميبردند قرن بقرن تا پيغمبر آنرا ارث برد و خدا فرمود در (سوره آل عمران آيه 68) براستي سزاوارتر مردم بابراهيم هر آينه آنانند که از او پيروي کردند و همين پيغمبر و آن کساني که ايمان آوردند و خدا ولي مومنانست و اين مقام امامت بان حضرت اختصاص داشت و بدستور خدا آنرا دريافت بروشي که خداي تعالي آن را واجب کرده بود و بذريه برگزيده او منتقل گرديد آنکساني که خدا و ايمان بانها داده بود براي گفتار خداي تعالي عز و جل (در سوره روم آيه 56) و گفتند آنکسانيکه علم و ايمان بان ها داده شده هر آينه درنگ کرديد در کتاب خدا تا روز قيامت و اين روز قيامت است ولي شما نميدانيد آنان فرزندان علي عليه السلام هستند تا روز قيامت زيرا بعد از محمد (ص) پيغمبري نيست اين نادانان چطور امام براي خود انتخاب ميکنند، بدرستي که امامت مقام انبياء وارث اوصياء است، بدرستيکه امامت خلافت از طرف خداي تعالي و از طرف رسول خدا (ص) است و مقام اميرالمومنين است و ميراث حسن و حسين است، بدرستي که امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مومنين است، بدرستي که امامت بنياد پاک اسلام و شاخه پر برکت آنست، بوسيله امامت نماز و زکوه و روزه و حج و جهاد درست ميشوند، غنيمت و صدقات وفور پيدا ميکنند حدود و احکام اجراء ميشوند، مرزها و نواحي کشور



[ صفحه 395]



نگهداري ميشوند، امام حلال و حرام خدا را بيان ميکند و حدود خدا را برپا ميدارد و از دين خدا دفاع ميکند و با حکمت و پند نيک و دليل رسا براه خدا دعوت ميکند، امام مانند آفتابي است که در عالم طلوع کرده و بر افق قرار دارد بوجهي که دست و ديده مردم بدان ميرسد، امام ماه تابنده و چراغ فروزنده و نور برافروخته و ستاره رهنماينده در تاريکي شب ها و بيابانهاي تنها و گرداب درياها است، امام آب گوارائي است که بکام تشنگان ريخته شود و راهنماي هدايت و نجات بخش از نابوديست، امام چون آتشي است بر تل بلند براي سرما زدگان و دليلي است در تاريکي ها که هر کس از آن مفارقت کند هلاک است امام ابريست بارنده و بارشي است سيل آسا و آفتابي است فروزنده و آسماني است سايه بخش و زميني است گسترده و چشمه ايست جوشنده و غدير و باغستانست امام اميني است يار و پدريست مهربان و برادريست دلسوز و پناه بندگان خدا است در موقع ترس و پيشامدهاي بد امام امين خداي عز و جل است در ميان خلقش و حجت او است بر بندگانش و خليفه او است در بلادش و دعوت کننده بسوي خداي عز و جل است و دفاع کننده از حرم خداي جل جلاله است امام آنکسي ستکه از گناهان پاک است و از عيوب بر کنار است، بدانش مخصوص است و بحلم و بردباري موسوم است نظام دين است و عزت مسلمين و خشم منافقين و هلاک کفار امام يگانه روزگار خود است کسي با او برابر نيست و دانشمندي با او همسر نيست و جايگزين ندارد و مانند و نظيري ندارد بي تحصيل مخصوص بفضل است و از طرف مفضل منان وهاب جواد کريم بدان اختصاص يافته کيست که بحق شناسائي امام برسد و تواند او را انتخاب کند هيهات هيهات خردها



[ صفحه 396]



درباره او گمراه است و خاطرها در گمگاه و عقلها سرگردان و چشم ها بي نور، بزرگواران در اينجا کوچکند و حکيمان در حيرت و خطيبان گنک و بردباران کوتاه نظر و هوشمندان گيج و نادان و شعراء لال و ادباء درمانده و شيوايان بي زبانند از وصف يک مقام او يا شرح يکي از فضائل او و همه اعتراف بعجز دارند و چگونه توان کنه او را وصف کرد و چيزي از اسرار او را فهم کرد يا کسي جاي او بايستد و حاجت مربوط باو را برآورد نه، چطور؟ از کجا؟ او در مقام خود ستاره ايستکه نمايان شود و از دسترس دست بازان و وصف واصفان فراتر است کجا پايه انتخاب بشر از اين مقام برتر؟ عقل کجا و مقام امام کجا؟ و کجا چنين شخصيتي يافت شود؟ گمان برند که در غير خاندان رسول (ص) امامي يافت شود؟ خودشان خود را دروغگو شمارند و به بيهوده آرزومند شده اند و بگردنه بلند لغزاني بالا رفته اند که آنها را به نشيب پرتاب کند و خواسته اند بعقل نارساي خود امامي بسازند و براي گمراه کننده پيشوائي بپردازند و جز دوري از مقصد حق نيفزودند خدا آنها را بکشد تا کي دروغ ميبافند؟ قصد پرتگاهي کردند و دروغ بافتند و سخت بگمراهي افتادند و در سرگرداني گرفتار آمدند که از روي بينائي امام بحق خود واگذاشتند و پرچم باطل افراشتند شيطان کارشان را برابرشان آرايش داد و آنها از راه بگردانيد با آنکه حق جلو چشم آنها بود سوره عنکبوت آيه 28) از انتخاب خداي جل جلاله روي گردانيدند و از انتخاب رسول خدا (ص) و بانتخاب باطل خود گرائيدند و قرآن بانها فرياهد ميزند (در سوره قصص آيه 68) پروردگارت بيافريند آنچه خواهد و انتخاب کند براي آنها اختباي در کار خود نيست منزه است خدا و برتر است از آنچه شريک او شمارند و خداي عز و جل فرموده است (سوره احزاب آيه 26) براي هيچ مرد مومن و زن مومنه اختياري در برابر قضاوت خدا و رسولش در امري از امور خود نيست



[ صفحه 397]



و فرموده است (در سوره قلم) چيست براي شما چگونه قضاوت ميکنيد؟ 37 يا بلکه کتاب داريد که از آن درس ميخوانيد؟ 38 که براي شما حق است در آنچه اختيار کنيد؟ 39 يا بر ما قسمي داريد که امضاء شده است تا روز قيامت که حق قضاوت داريد؟ 40 بپرس کدام يک آن ها پيشوائي اين را بعهده داد؟ 41 يا براي آنها شريکهائي وجود دارد بياورند شرکاي خود را اگر راست ميگويند؟ 42 و خداي عز و جل فرموده است (در سوره محمد آيه 24) آيا در قرآن تدبر نميکنند يا قفل بر دل آنها است؟ بلکه خدا بر دل آنها مهر نهاده است و آنها نميفهمند؟ (در سوره انفال آيه 23 - 20) گفتند ما ميشنويم و شنوائي ندارند - بدرستيکه بدترين جانوران نزد خدا کران گنگان آن چنانيند که عقل ندارند - و اگر خدا خيري در آنها ميدانست بانها شنوائي ميداد و اگر ميشنيدند پشت ميدادند و رو ميگردانيدند يا گويند شنيديم و عمدا مخالفت کنيم، بلکه آن فضلي است که خدا بهر که خواهد بدهد و خدا صاحب فضل بزرگ است، چگونه ميتوانند امام اختيار کنند با آنکه امام شخصيتي بايد باشد که؟

1 - دانا باشد و ناداني نداشته باشد

2 - راعي و سرپرستي باشد که سرباز نزند و نکول نکند

3 - معدن قدس و طهارت و نور و زهد و علم و عبادت باشد



[ صفحه 398]



4- مخصوص باشد بدعوت رسول خدا و تعيين از جانب او

5 - از نژاد فاطمه زهراء مطهره بتول باشد

6 - در نسب او تيرگي و گفتگو نباشد و از بالاترين خانواده و فاميل باشد در خاندان قريش و کنگره رفيع بني هاشم و عترت رسول اکرم و پسند خداي عز و جل باشد

7 - شرف اشراف و زاده عبد مناف باشد

8 - شکافنده حقائق علم و داراي مقام کامل بردباري و حلم باشد

9 - آگنده از معنويات امامت و داناي بتدبير و سياست باشد

10 - واجب الاطاعه باشد و بامر خدا قيام کند

11 - ناصح بندگان خداوند حافظ دين خداي عز و جل است بدرستيکه پيغمبران و امامان عليهم السلام را خدا توفيق دهد و از مخزون علم و حکمت خود به آنها آنچه را عطا کند که بديگران ندهد و دانش آنها برتر از دانش همه اهل زمان آنها است از آنجا که گفته خداي عز و جل است (در سوره يونس آيه 35) : آيا کسي که رهبري کند شايسته تر است که پيروي شود يا کسي که هدايت نيابد جز آنکه هدايت شود چيست شما را چگونه قضاوت ميکنيد؟ گفته خداي عز و جل (در سوره بقره آيه 269) بهر کس حکمت داده شود خير بسياري داده شده است و جز خردمندان يادآور نشوند و گفته خداي عز و جل درباره طالوت (سوره بقره آيه 247) بدرستي که خدا او را بر شما برگزيده و فراواني در علم و جسم افزوده و خدا به هر کس خواهد ملکش را بدهد و خدا واسع و دانا است و براي پيغمبر خود (ص) (در سوره نساء آيه 113) فرموده فرو فرستاد بر تو کتاب و حکمت را و بتو آموخت آنچه را نبودي که بياموزي و فضل خدا بر تو بزرگ است



[ صفحه 399]



و درباره خاندان او از آل ابراهيم خداي عز و جل (در سوره نساء آيه 54) فرمود يا حسد برند بمردم بدآنچه از فضل خود بدان ها داده است پس بتحقيق که داديم بخاندان ابراهيم کتاب و حکمت را و بانها داديم ملک بزرگي 55 برخي بدان ايمان آوردند و برخي از ان رو گردانيدند و جهنم آتش افروخته ايست باندازه کفايت بدرستيکه چون خدا بنده ايرا براي اصلاح کارهاي بندگان خود انتخاب کند باو شرح صدر عطا کخند و در دلش چشمه هاي حکمت و فرزانگي بجوشاند و دانش را با الهام خود باو بياموزد و پس از آن در پاسخ هيچ سئوال و پرسشي در نماند و از درستي و حقيقت سرگردان نشود، زيرا او از طرف خداوند معصوم است و مورد تاييد و کمک است و از خطا و لغزش و برخورد ناصواب در امانست، خدا او را بدين صفات اختصاص داده است تا حجت بالغه باشد بر هر کس از خلقش که او را مشاهده کند و اين فضل الهي است که بهر کس خواهد عطا کند و خدا صاحب فضل بزرگ است آيا بشر قادر است که چنين امامي را انتخاب کند؟ آيا خداي عز و جل اين صفات را براي مردم اختيار کرده و بانها عطا کرده است تا بر او پيشي جويند؟ سوگند بخانه حق خدا که از حد خود تجاوز کردند و کتاب خدا را پشت سر انداختند مثل اينکه مطلب را نميدانند، در کتاب خدا هدايت و شفا است آن را دور انداختند و از هوسهاي خود پيروي کردند و خدا آنها را نکوهش کرد و دشمن داشت و بدبخت کرد و فرمود عز و جل (در سوره قصص آيه 50) کي است که گمراه تر باشد باشد از آن کسي که پيرو هواي نفس خود شده است بي رهبري از جانب خدا بدرستيکه خدا قوم ستکار را هدايت نکند و فرمود خداي عز و جل (در سوره محمد آيه 8) و از گوني باد براي آنها و نابود کند کارهاي آنها را و فرمود (در سوره غافر آيه 35) بزرگ دشمني است پيش کسانيکه



[ صفحه 400]



ايمان آوردند، همچنين خدا مهر ميگذارد بر دل هر متکبر و زورگوئي

کتاب کمال الدين و تمام النعمه در اثبات غيبت و کشف حيرت پايان يافت و از تصنيف شيخ سعيد ابوجعفر محمد بن علي بن موسي بن بابويه قدس الله روحه و نور ضريحه و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين

پايان ترجمه در روز 23 ماه محرم سال 1378 هجري قمري برابر 7 مرداد ماه 1338 هجري خورشيدي بقلم بنده پروردگار و پيرو خاندان احمد مختار محمد باقر بن محمد بن محمد رضا بن علي اصغر ور آباد کمره