بازگشت

تولد بوذاسف


بعد از آن که پادشاه از پسر نوميد شده بود در همين ايام پسري براي او متولد شد که در زيبائي و جمال کسي چون او نديده بود و باندازه اي بوجود او شاد شد که نزديک بود از شادي بميرد و گمان برد بتهائي که آن ها را ميپرستد اين پسر را باو بخشيده اند و هر چه در خزانه داشت به بتخانه ها پخش کرد و دستور داد مردم يکسال جشن بگيرند و نام آن پسر را بوذاسف نهاد و دانشمندان و ستاره



[ صفحه 274]



شناسان را جمع کرد تا طالع آن پسر را به بينند منجمين باو گزارش دادند که اين پسر طالع بلندي دارد و بمقامي ميرسد که در سرزمين هند کس بدان مقام نرسيده و همه بر اين قول اتفاق داشتند جز اينکه يکي از آن ها که بيشتر مورد وثوق آن پادشاه بود گفت بگمانم اين مقام ارجمنديکه اين اين پسر بدان ميرسد شرافت اخروي و معنويست و او رهبر ديني و زاهد بزرگي خواهد شد و بدرجات عاليه اخروي خواهد رسيد زيرا اين شرفيکه من براي او در طالعش ديدم مانند شرف دنيوي نيست و بشرف اخروي مانند است اين گفتار در مزاج پادشاه اثر بدي کرد و او را نسبت بدان فرزند دلخور نمود چون آن ستاره شناسيکه اظهار اين عقيده را کرد از ديگران دانشمندتر و راستگوتر بود پادشاه دستور داد کاخي مخصوص آن پسر آماده کردند و شهريرا باو اختصاص داد و براي او تخليه نمود و يکعده دايه و پرستار مورد وثوق براي از گماشت و دستور داد که بهيچوجه نام مرگ و آخرت و اندوه و بيماري و فناء و زهد نبرند تا زبانشان بدان عادت کند و بکلي اين امور از ياد آن ها برود و دستور داد که چون آن پسر چيز فهم شود بهيچوجه نامي از اين امور نزد او نبرند تا دلش بدان آشنا نشود و بفکر دين و عبادت نيفتد و بهيچوجه توجه باين مطالب پيدا نکند و آن ها را بازرس يکديگر کرد از اين تاريخ خشم ملک بر نساک افزوده شد از ترس پسرش و براي آن ملک وزيري بود که همه امور او را کفايت ميکرد و باو خيانت نميکرد و دروغ نميگفت و چيزي از او پنهان نميداشت و در هيچ کاري از کارهاي او سستي نميکرد و اهمال روا نميداشت با اينحال مردي بود با محبت و خوش اخلاق و خير محبوبيت عامه داشت ولي اطرافيان شاه و خويشانش باو حسد ميردند و از او بد ميگفتند و او را گران ميشماردند.