روايات امام کاظم درباره غيبت امام دوازدهم
1- امام هفتم موسي بن جعفر فرمود چون پنجمين فرزند هفتمين امام غائب شود خدا را خدا را در دين خود کسي شما را از آن برنگرداند ايفرزندان من ناچار صاحب الامر غيبتي دارد که هر کس بدين امر معتقد است از آن برگردد اين يک آزمايشي است از طرف خداي عز و جل که خلقشرا بدان آزموده و اگر پدران و نياکان شما ديني بهتر از اين ميدانستند پيروان آن ميشدند - علي بن جعفر راوي حديث گويد عرض کردم اي آقاي من پنجمين فرزند هفتمين امام چيست؟ فرمود فرزند جانم عقل هاي شما از درک اين حقيقت ضعيف است و اخلاق شما تاب تحمل آنرا ندارد ولي اگر بمانيد در آينده آنرا درک خواهيد کرد.
2- عباس بن عامر قصباني گويد شنيدم امام هفتم ميفرمود صاحب الامر را مردم گويند هنوز متولد نشده.
3- علي بن جعفر گويد از امام هفتم پرسيدم از تاويل گفته خداي عز و جل (در سوره ملک آيه
[ صفحه 30]
آيه 30) بگو اگر آب شما فرو کشد کيست که آب گوارا براي شما آورد؟ فرمود چون امام شما مفقود گردد و او را نبينيد چه خواهيد کرد؟
4- داود بن کثير الرقي گويد از امام هفتم موسي بن جعفر از صاحب الامر پرسيدم، فرمود اوست رانده شده و تنها و غريب و غائب از خاندان خود که خونخواه پدرش ميباشد
5- يونس بن عبد الرحمن گويد شرفياب حضور امام هفتم موسي بن جعفر عليه السلام شدم و باو عرض کردم يابن رسول الله تو قائم بالحق ميباشي؟ فرمود منهم قائم بالحق هستم ولي آن قائمي که زمين را از دشمنان خداي عز و جل پاک کند و آنرا پر از عدالت نمايد چنانچه پر از جور و ستم شده است پنجمين فرزند من باشد و براي او غيبتي است طولاني چون بر جان خود ميترسد مردمي در اينمدت برگردند و مردمي در آن ثابت بمانند سپس فرمود خوشا بر شيعيان ما که برشته ولايت ما چسبيده اند در غيبت قائم ما و بر دوستي ما برجا هستند و از دشمنان ما بيزارند آنان از مايند و ما از آنهائيم بتحقيق ما را بامامت پسنديده اند و ما هم آنها را بشيعه بودن پسنديديم خوشا بر آن ها و خوشا بر آنها ايشان بخدا در روز قيامت همدرجه ما باشند. مصنف اين کتاب گويد يکي از علتهائي که باعث غيبت گرديده است همان ترس است چنانچه در اين حديث ياد شده است و خود موسي بن جعفر عليه السلام با اين که آشکار بود امر امامت خود را پنهان ميکرد و شيعيان او رسما نزد او رفت و آمد نميکردند و جرات نداشتند. که او را بامامت خود معرفي
[ صفحه 31]
کنند براي ترس از سرکشي زمان (هرون الرشيد) تا بجائيکه چون در مجلس يحيي بن خالد از هشام بن حکم راجع بدلائل امامت پرستش شد بدانها خبر داد و چون از او سئوالشد که متصف باين علامات کيست گفت صاحب اين قصر اميرالمومنين است و او خود در پشت پرده سخنشرا شنيد و گفت بخدا از در تقيه سخن گفت از انبان نوره بما عطا کرده و چون هشام دانست که مورد تعقيب قرار گرفته گريخت و از او جستجو شد و دست بر او نيافتند، محرمانه بکوفه رفت و آنجا در خانه يکي از شيعيان مرد و هنوز در تعقيب او بودند تا جنازه او را در ميدان کوفه گذاشتند و نامه بر سر او نهادند که در آن نوشته بود: (اين هشام بن حکم است که مورد تعقيب اميرالمومنين است) تا آنکه قاضي و عدول و حاکم و معاون او را بررسي کردند و بر آنها فوتش معلوم شد و دست از تعقيب او کشيدند در ذکر سخن هشام بن حکم در اين مجلس و بيان سرانجام کار او