بازگشت

روايات ميلاد قائم


1- حکيمه (خواهر امام دهم) گويد حسن بن علي فرستاد نزد من و فرمود عمه جان امشب که



[ صفحه 97]



نيمه شعبانست در منزل ما افطار کن زيرا خداي تبارک و تعالي امشب حجه خود را آشکار کند او حجت وي در زمين باشد، گويد عرض کردم مادرش کيست؟ فرمود نرجس عرض کردم قربانت بخدا در او اثري نيست، فرمود همين است که بتو مي گويم، گويد آمدم و چون سلام کردم و نشستم نرجس آمد کفش مرا بکند و گفت ايسيده من و سيده خاندانم شب شما خوبست؟ گفتم تو سيده من و سيده خاندان مني، گفتار مرا ناستوده شمرد و گفت اينچه فرمايشي است عمه جان باو گفتم دختر جانم خداي تعالي امشب پسري بتو کرامت کند که در دنيا و آخرت آقا است گويد خجالت کشيد و حيا کرد و چون نماز عشا را خواندم افطار کردم و در بستر خوابيدم و خوابم برد چون نيمه شب شد برخواستم، نماز خواندم و فارغ شدم و نرجس در خواب راحت بود و پيشامدي نداشت سپس نشستم تعقيب خواندم و دراز کشيدم و هراسان بيدار شدم و او باز هم خواب بود برخاست نماز خواند و خوابيد حکيمه گويد من در شک افتادم ابو محمد از محل خود فرياد زد عمه جان شتاب مکن اينجا است که مطلب نزديک است. گويد نشستم و مشغول قرائت سوره الم سجده و يس شدم در اين ميان بود که هراسان بيدار شد بالين او جستم و گفتم بسم الله عليک چيزي درک ميکني؟ گفت آري ايعمه باو گفتم خود را جمع کن



[ صفحه 98]



دل آسوده دار همانيست که بتو گفتم حکيمه گويد مرا يک از خود رفتگي عارض شد و هم او را و باواز مولاي خود بخود آمدم و جامه را از روي نرجس عقب زدم و مولاي خود را ديدم که در حال سجده است و مواضع سجودش بر زمين است او را برگرفتم ديدم پاک و نظيف است ابو محمد فرياد زد پسرم را نزدم بياور عمه جان او را نزد وي بردم دستشرا زير دو ران و پشتش گذاشت و دو پايش را روي سينه خود جا داد و زبانش را در دهان او نهاد و دو دستش را بر دو چشم و دو گوش و بندهاي او کشيد سپس فرمود اي پسر جانم سخن بگو گفت اشهد ان لا اله الا الله لا شرک له و ان محمدا رسول الله سپس صلوات بر اميرالمومنين و هر يک از امام فرستاد تا بر پدرش واقف شد و زبان در کشيد ابو محمد فرمود عمه جان او را نزد مادرش ببر تا بر او سلام بدهد و نزد منش بياور او را نزد مادرش بردم و سلام داد و برگردانيدم در مجلس امام گذاشتم فرمود عمه جان روز هفتم که شد نزد ما بيا. حکيمه گويد چون صبح شد و آمدم سلام به ابي محمد بدهم و پرده را بالا زدم تا از سيد خود تفقد کنم او را نديدم گفتم قربانت سيدم چه کرد؟ فرمود عمه جان او را سپرديم بان که مادر موسي پسرش را سپرد حکيمه گويد روز هفتم آمدم و سلام کردم و نشستم و فرمود فرزندم را نزد من آور سيد خود را نزد وي بردم در پارچه اي بود همان کاريرا که اول بار با او کرد تکرار کرد و زبانشرا در دهان او گذاشت گويا شير و عسل بوي غذا ميداد. سپس فرمود سخن بگو پسر جانم گفت اشهد ان لا اله الا الله و صلوات بر محمد و اميرالمومنين و



[ صفحه 99]



ائمه طاهرين فرستاد تا بر پدرش توقف کرد و سپمس اين آيه را خواند سوره قصص آيه 6 - 5 ميخواهيم منت نهيم بر کسانيکه در زمين ناتوان شمرده شدند و آنها را وارث نمائيم و بان ها در زمين اقتدار بدهيم و بفرعون و هامان و لشکرشان از دست آنها بنمائيم آنچه را از آن در حذرند راوي گويد از عقبه خادم راجع باين موضوع پرسيدم گفت حکيمه راست گفته است

2- محمد بن عبد الله مطهري گويد رفتم خدمت حکيمه دختر محمد (امام نهم) بعد از وفات امام حسن عسکري تا از او راجع بامام و اختلاف و سرگرداني که مردم را درباره آن فرا گرفته بپرسم مرا اذن جلوس داد و فرمود ايمحمد بدرستي خداي تبارک و تعالي خالي نگذارد زمين را از حجتي گويا يا خاموش و امامت را بعد از حسن و حسين (ع) در دو برادر ننهاده و اين شرافت را مخصوص حسن و حسين ساخته و آن ها را از عديل و نظيري در روي زمين باين فضيلت بر کنار داشته و بدرستي که خداوند تبارک و تعالي فضل امامت را خاص فرزندان حسين نموده نه حسن چنانچه فرزندان هرون را بفضل نبوت بر فرزندان موسي ترجيح داده و اگرچه خود موسي حجت بر هرون بوده ولي فضل نبوت تا روز قيامت در اولاد هرون است و بناچار بايد امت يک سرگرداني و امتحاني بکشند تا مبطلان از مخلصان جدا گردند و از براي مردم بر خدا حجتي نباشد و اکنون بعد از وفات حسن عسکري عليه السلام دوره حيرت رسيده است عرض کردم ايسيده من از براي امام حسن پسري بود؟ تبسمي کرد و فرمود اگر امام حسن پر نداشت امام بعد از او چه کسي بود با آن که من بتو خبر دادم که بعد از حسن و حسين امامت در دو برادر نيست. عرض کردم ايسيده من براي من ولادت مولايم و غيبت او را بازگو فرمود آري من کنيزي داشتم



[ صفحه 100]



بنام نرجس برادرزاده ام بديدن من آمد و تيز باو نگريست، گفتم اي آقاي من شايد او را دوست داري؟ گفت نه عمه جان ولي از او خشم آمد گفتم از برايچه از او خوشت آمده؟ فرمود بزودي پسري از او پديد آيد که نزد خدا گرامي است و خدا بدو زمين را پر از عدل و داد کند چنانچه پر از جور و ظلم شده، گفتم او را خدمت شما بفرستم؟ فرمود از پدرم در اين باره کسب اجازه کن گفت جامه پوشيدم و خدمت امام علي النقي رسيدم و سلام کردم و نشستم و او آغاز سخن کرد و فرمود ايحکيمه نرجس را نزد پسرم ابي محمد بفرست عرض کردم ايسيد من براي همين خدمت شما رسيدم که در اين موضوع اذن بگيرم، فرمود ايمبارکه خداي تبارک و تعالي دوست داشته است که تو را در اجر اينکار شريک کند و بهره از نيکي بتو دهد، حکيم گفت بيدرنگ بمنزل برگشتم و او را آرايش کردم به ابو محمد بخشيدم و در منزل خودم حجله آنها را فراهم کردم و چند روزي در منزل من بود و سپس نزد پدر رفت او را با وي فرستادم حکيمه گفت ابو الحسن درگذشت و ابو محمد بجاي پدرش نشست و من چنانچه بديدن پدرش ميرفتم بديدن او ميرفتم يک روز نرجس آمد کفش مرا بيرون آورد، گفت ايخانم من کفش خود را بمن بده گفتم تو سيده و خانم مني بخدا من کفش خود را بتو نميدهم که بکني و خدمت مرا نبايد بکني بلکه من روي چشمم خادمه تو هستم ابو محمد اين سخن مرا شنيد و فرمود عمه جان خدا جزاي خيرت دهد تا هنگام غروب آفتاب نزد او نشستم و بکنيزکي فرياد کردم جامه مرا بياور تا بروم آن حضرت فرمودند امشب را نزد ما باش زيرا محققا امشب متولد ميشود آن مولوديکه نزد خداي عز و جل کريم است و خدا باو زمين را پس از مردنش زنده کند عرض کردم از که اي آقايم و من در نرجس اثر آبستني



[ صفحه 101]



نبينم فرمود از همان نرجس نه از ديگري گويد نزد او هستم او را از پس و پيش وارسي کردم و در او اثر آبستني نديدم و خدمت او برگشتم و باو خبر دادم حضرت تبسم کرد و فرمود در هنگام فجر اثر آبستني او بر تو نمايان شود زيرا مثل او مثل مادر موسي است که اثر آبستني در او نمايان نشد و کسي آنرا تا هنگام زايش ندانست زيرا فرعون براي جستجوي موسي شکم زنان آبستن را ميدريد و اين نظير موسي است حکيمه گويد نزد نرجس برگشتم و سخن امام را باو گفتم گفت ايخانم من چيزي در خود احساس نميکنم حکيمه گويد من تا طلوع فجر مراقب او بودم و او هم پيش من خوابيده بود و پهلو بپهلو نمي گرديد تا چون آخر شب هنگام فجر رسيد هراسان از جا جست او را بسينه چسبانيدم و نام خدا بر او بردم ابو محمد بمن فرياد زد که انا انزلناه في ليله القدر بر او بخوان من شروع کردم بر او خواندم و گفتم حالت چونيست؟ گفت همان امريکه آقايم خبر داد در من نمايان شده من شروع کردم و چنانچه بمن دستور داده بود بر او قرائت ميکردم و جنين در شکم او بمن جواب داد مانند من قرائت ميکرد و برن من سلام کرد حکيمه گويد من ترسيدم، ابو محمد فرياد کرد از امر خدا تعجب مکن زيرا خداي عز و جل از کودکي ما را بحکمت گويا کند و در بزرگي ما را حجت خود در زمين سازد سخن او تمام نشده بود که نرجس از ديده ام نهان شد و گويا ميان من و او پرده ايست من خدمت ابي محمد دويدم فرياد کشيدم، فرمود عمه جان برگرد محققا او را خواهي ديد در جاي خودش گويد برگشتم و طولي نکشيد که پرده ميان



[ صفحه 102]



من و او کنار شد و ديدم نوري نرجس را در خود گرفته است که چشمم را تار ميکند و کودک را ديدم که در حال سجده است و بر دو زانو تکيه کرده است و دو انگشت سبابه را بلند کرده و ميگويد اشهد ان لا اله الا الله و ان جدي محمدا رسول الله و ان ابي اميرالمومنين سپس امامان را يک يک شمرد تا بخودش رسيد و سپس فرمود بار خدايا بمن آنچه وعده دادي انجام ده و کارم را تمام کن و قدمم را استوار دار و زمين را بمن پر از عدل و داد فرما ابو محمد فرياد کرد عمه جان او را بياور، او را برگرفتم نزد او آوردم و چون سر دست خود او را برابر پدرش نگهداشتم بر پدر سلام کرد امام حسن او را از من گرفت و زبان خود را در دهان او گذاشت و از آن نوشيد و فرمود او را نزد مادرش ببر تا شيرش بدهد و بمنش برگردان او را بمادرش دادم شيرش داد و برش گردانيدم نزد ابي محمد و مرغاني بالاي سرش در طيران بودند بيکي از آنها را فرياد زد و فرمود او را بگير و نگهدار و در هر چهل روز يکبار بما برگردان آن مرغ او را گرفت و باسمان پرواز کرد و مرغان ديگر دنبال او رفتند و شنيدم ابي محمد مي فرمود من تو را امانت سپردم بدانکه مادر موسي امين خود کرد نرجس گريست فرمود ساکت باش شير خوردن از غير پستان تو بر او قدغن است و بزودي نزد تو برگردد چنانچه موسي بمادرش برگشت و اين گفتار خداي عز و جل است (در سوره قصص آيه 13) او را بمادرش برگردانيديم تا چشمش روشن شود و اندوه نخورد، حکيمه گويد گفتم اين مرغ چه بود؟ فرمود روح القدس است که موکل امامان عليه السلام است آنها را موفق و مسدود ميدارد و دانش بانها مياموزد. حکيمه گويد پس از چهل روز آن بچه را برگردانيدند و برادرزاده ام مرا خواست و خدمتش رسيدم ديدم آن بچه جلوش راه ميرود، گفتم اي آقايم اين کودک دو ساله است، تبسم کرد و فرمود



[ صفحه 103]



زادگان و انبياء و اوصياء هر گاه مقام امامت داشته باشند بر خلاف ديگران نشو و نما دارند، کودک ما در يکماه چون کودک يکساله باشد و در شکم مادر سخن گويد و قرآن خواند و پروردگار عز و جلش را از دوران شيرخوارگي عبادت کند و فرشتگان از او اطاعت کنند و صبح و شام نزد او آيند حکيمه گويد هميشه در سر هر چهل روز آن کودک را ميديدم تا آن که چند روز پيش از وفات ابو محمد ديدم مردي شده است و او را نشناختم ببرادرزاده ام گفتم اين مردي که دستور ميدهي جلو او بنشينم کيست؟ فرمود اين پر نرجس است اين خليفه من است بعد از من بزودي من از دست شما ميروم از او بشنو و او را اطاعت کن، حکيمه گفت چند روز گذشت ابو محمد درگذشت و کار مردم چنانست که مي بيني و بخدا من هر صبح و شام او را مي بينم و از هر چه مي پرسيد بمن خبر ميدهد و من بشما خبر ميدهم بخدا گاهي ميخواهم چيزي از او بپرسم او نپرسيده بمن ميگويد، امري بمن وارد ميشود و پرسش نکرده همان ساعت جوابش را صادر ميکند، شب گذشته از آمدن تو بمن خبر داد و دستور داد که تو را بحق مطلع سازم محمد بن عبد الله گويد بخدا حکيمه از چيزهائي بمن خبر داد که جز خدا کسي آنها را نميدانست و دانستم که اين امر درست است و راست است از طرف خداي تبارک و تعالي زيرا خدا آنها را بر آنچه مطلع ساخته است که احدي از خلق خود را مطلع نساخته

3 - محمد بن معلي بصري گويد توقيعي از امام يازدهم هنگام کشته شدن زبيري رسيد اين جزاي کسي است که بر خدا درباره دوستانش افتراء بسته است گمان ميبرد که مرا تا فرزندي ندارم ميکشد



[ صفحه 104]



قدرت خدا را چگونه ديد؟ فرزندي براي آنحضرت متولد شد و او را م ح م د ناميد در سال دويست و پنجاه و شش

4- کليني روايت کرده است که علي بن محمد بما گفت صاحب الزمان در نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و شش متولد شد

5- سياري گويد نسيم و ماريه براي من بازگو کردند که چون صاحب الزمان از شکم مادرش افتاد بسر دو زانو بر زمين تکيه داد و دو انگشت سبابه خود را باسمان بلند کرد و عطسه زد و فرمود حمد از آن خداي پروردگار جهانيانست و رحمت خدا بر محمد و خاندانش ستمکاران گمان کردند که حجه خدا از ميان رفته است و اگر براي ما اذن در سخن بود شک برطرف ميشد، ابراهيم بن محمد بن عبد الله گويد نسيم خادمه ابي محمد (امام يازدهم) گفت که صاحب الزمان يکشب پس از ولادتش هنگامي که نزد او وارد شدم عطسه زدم بمن فرمود رحمک الله گفت من از اين دعا خرسند شدم بمن فرمود نيمخواهي تو را راجع بعطسه مژده دهم گفتم چرا اي مولاي من فرمود عطسه امان از مرگ است تا سه روز

6- ابوجعفر عمري گويد چون سيد عليه السلام متولد شد امام يازدهم فرمود بفرستيد و ابي عمرو را بياوريد چون خدمت آنحضرت آمد باو فرمود ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بخر و ميان



[ صفحه 105]



بني هاشم تقسيم کن و چندان و چندان گوسفند از او عقيقه کن

7- ابوعلي خيزراني از قول کنيزي که بامام يازدهم هديه کرده بود و بعد از آنکه جعفر کذاب خانه امام را غارت کرده بود نزد خودش از دست جعفر گريخته بود و با او تزويج شده بود نقل کرده است که در ولادت سيد عليه السلام حاضر بود و نام مادرش صيقل بوده است و امام يازدهم از آنچه براي خانواده اش پيشامد ميکرده بمادر امام خبر داده است و او درخواست کرده که پيش از آن در زمان حيات خود امام مرگش برد و در زمان امام يازدهم مرده است و بر سر قبرش لوحي است که بر آن نوشته است اين قبر ام محمد است. ابو علي گويد از همين کنيزک شنيدم که ميگفت چون سيد (ع) متولد شد براي او نور درخشاني ديدم که از او آشکار شد و تا آسمان رسيد و مرغان سپيدي ديده بود که از آسمان فرود ميامدند و پرهاي خود را بسرور و سائر اعضاي تنش ميماليدند و پرواز ميکردند ما بامام خبر داديم خنديد و فرمود اين فرشتگانند و براي تبرک باين مولود نازل شدند و هم اينها ياران او باشند چون ظهور کند

8- ابو غانم خادم گويد چون خدا بامام يازدهم پسري داد نام او را محمد نهاد و روز سوم او را باصحاب خود نموده و فرمود بعد از من اين صاحب امر شما است و خليفه منست بر شما و او است قائميکه همه در انتظار ظهور او گردن کشند و چون زمين پر از چور و ظلم شود ظهور کند و آن را پر از عدل و داد کند.



[ صفحه 106]



9- محمد بن حسن کرخي گويد از ابو هرون که مردي از ياران ما بود شنيدم ميگفت من صاحب الزمان را ديدم روز ولادتش جمعه بود در سال دويست و پنجاه و شش

10- محمد بن ابراهيم کوفي گويد که امام يازدهم بيکي که نامش را برايم برد گوسفند سر بريده اي فرستاد و گفت اين از عقيقه پسرم محمد است

11- حسن بن ابي المنذر گويد روزي حمزه بن ابي الفتح نزد من آمد و گفت مژده باد ديشب در خانه براي ابي محمد (امام يازدهم) مولودي متولد شد و دستور داد او را پنهان کنند و دستور داد سيصد گوسفند براي او عقيقه کنند گفتم نامش چيست؟ گفت محمد است و از او به جعفر کنايه آورند

12- غياث بن اسيد گفت خلف مهدي (ص) روز جمعه متولد شد نام مادرش ريحانه بود باو نرجس گفته ميشد و بعضي گفته اند مادرش صيقل است و گفته اند که سوسن است جز آنکه گفته شده حمل از آن صيقل نبوده و ولادتش هشت شب از ماه شعبان گذشته بوده است در سال دويست و پنجاه و شش و وکيلش عثمان بن سعيد بود و چون عثمان مرد بپسرش ابوجعفر محمد بن عثمان وصيت کرد و ابوجعفر به ابا القاسم حسين بن روح وصيت کرد و ابو القاسم به ابي الحسن علي بن محمد سمري وصيت کرد و چون وفات سمري رسيد از او خواهش شد که وصيت کند گفت برايخدا امريستکه او رساننده



[ صفحه 107]



آنست، غيبت تامه آنستکه بعد از درگذشت سمري (ص) واقعشد

13- غياث بن اسيد گويد از محمد بن عثمان عمري شنيدم مي گفت چون خلف مهدي متولد شد از بالاي سرش نوري تا عنان آسمان تتق کشيد سپس برو افتاد و براي پروردگار خود تعالي ذکره سجده کرد سپس بر داشت و مي گفت (آيه 18 سوره آل عمران) خدا گواه است که جز او معبودي نيست و فرشتگان و دانشمندان او قائم است بعدالت نيست معبودي جز او که دانا و حکيم است بدرستيکه دين خدا اسلام است گفت ولادتش روز جمعه بود، و در ضمن روايت ديگر گفت سيد ختنه شده متولد شد و از حکيمه شنيدم ميگفت بمادرش خون زانيدن نديدم و روش مادران ائمه چنين است

14- محمد بن زياد ازدي گويد شنيدم از امام هفتم موسي بن جعفر (ع) که مي فرمود چون اين فرزندم رضا متولده شد ختنه شده و پاک و پاکيزه بود و هر امامي ختنه شده و پاک و پاکيزه متولد شود ولي ما براي مراعات سنت اسلام و پيروي دين حنيف تيغ دلاگيرا بختنه گاهش ميکشيم

15- احمد بن حسن بن اسحق قمي گويد چون خلف صالح متولد شد از مولايم امام حسن عسکري



[ صفحه 108]



بجدم احمد بن اسحق نامه اي رسيد و بخط خود در آن نوشته بود همان خطي که توقيعات با آن صادر ميشد که براي ما فرزندي متولد شده نزد تو مستور بماند و از همه مردم پنهان باشد، زيرا ما از آن مطلع نکنم مگر خويشان محرم يا دوستان صميمي شما را بدان اعلام کرديم تا خدا تو را بدان شاد کند چنانچه ما را بدان شاد کرد و السلام

ذکر کسانيکه امام يازدهم حسن بن علي عسکري را بولادت پسرش قائم تهنيت گفتند

1- ابوالفضل حسن بن حسين علوي گويد در سرمن راي خدمت ابي محمد حسن بن علي عليه السلام رسيدم و او را بولادت پسرش قائم (ع) تهنيت گفتم