بازگشت

اخبار اميرالمؤمنين از غيبت امام دوازدهم


اصبغ بن نباته گويد خدمت اميرالمومنين علي بن ابيطالب رسيدم و ديدم در انديشه فرو



[ صفحه 406]



است و انگشت بزمين ميکوبد، عرض کردم يا اميرالمومنين چه شده است که شما را انديشناک ميبينم و با انگشت زمين را ميکوبي آيا در خلافت رغبتي کردي؟ فرمود نه بخدا نه بدان و نه بدنيا هرگز روزي رغبتي نداشته ام ولي در فکر مولودي هستم که از پشت يازدهمين فرزندم ميباشد و او همان مهدي است که زمين را پر از عدل کند چنانچه پر از جور و ستم گرديده است براي او يک حيرت و غيبتي است که مردمي در آن گمراه شوند و وعده ديگري هدايت يابند عرض کردم يا اميرالمومنين چنين چيزي خواهد بود آقا فرمود آري او آفريده شده است اي اصبغ کجا شما آنرا ميدانيد؟ آنان بهتران اين امت باشند که با نيکان عترت هستند عرض کردم بعد از آن چه خواهد شد؟ فرمود هر چه خدا خواهد کند زيرا براي او ارادت و غايات و نهاياتي است



[ صفحه 407]



به پنج طريق از کميل بن زياد نخعي روايت شده است که گويد اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلام دست مرا گرفت و را به پشت کوفه بيرون برد و چون بياباني شد آهي کشيد و سپس فرمود اي کميل اين دلها ظرفهاي پس اندازند بهترشان آنست که بيشتر در خود جا دهد و نگهدارد آنچه با تو گويم حفظ کن، مردم سه دسته اند عالم رباني، دانش آموز در راه نجات، همج رعاع و هر دم بيل پيروان بنک خران که با هر بادي بچند بپرتو دانش تابنده نشده اند و بستون محکم تکيه نداده اند، اي کميل علم بهتر است از مال، علم تو را پاسبانست و تو بايد پاسبان مال باشي، مال از بخشش کم آيد و دانش از بخشش بيفزايد، اي کميل دانش دوستي ديني است که بايد بدان پابند بود انسان بدانش و زندگي کسب طاعت کند و بعد از مردن نام نيک گذارد، مال که از ميان برود بهره ندهد، اي کميل پس اندازکنندگان مال در زندگي مرده اند و دانشمندان تا روزگار هست پاينده اند اعيانشان از ديده ها ناپديد گردد و نمونه هاي آنان در دلها موجود باشد آه آه در اينجا (اشاره بسينه خود نمود) دانش انبوهي نهفته است کاش شاگردان آماده اي بدست مياوردم، آري شاگردي آيد که زود فرا گيرد ولي امين نيست ابزار دين را در دنيا بکار بندد و بحجتهاي خداي عز و جل بر خلق او چيره گي کند و بنعمت او بر بندگانش پيشدستي نمايد تا مردم سست عقيده در برابر ولي حق او را پشتيبان خود دانند، يا شاگردي پيشدستي نمايد تا مردم سست عقيده در برابر ولي حق او را پشتيبان خود دانند، يا شاگردي که براي استاد بر حق خود منقاد است ولي بصيره و هوش سرشارش ندارد، بمجرد يک پيش آمدي شک و شبهه در دلش افتد، يا نه اين و نه آن شاگردي سومي که غرق لذات دنيا است و مهار خود را بشهوات سپرده است يا چهارمي که حرص جمع مال دنيا دارد و آنرا پس انداز ميکند اينها هم بهيچوجه سريرت دين نباشند و همانند چهارپايان بيابان



[ صفحه 408]



چراند چنين است که با مرگ استادان دانش بميرد. بار خدايا آري باز همن زمين از عالمي خالي نماند که قائم بحجت باشد، يا ظاهر و آشکار باشد يا ترسناک و پنهان تا حجتهاي خدا و بينات او از ميان نروند اينها چند باشند و آنها کي باشند بخدا بسيار کم شماره و بزرگ مقامند بدانها خدا حجتهاي خود را حفظ کند تا آنها بهمکنان خود سپارند و در دل همانندان خويش بکارند دانش آنان را بحقايق امور هل داده است تا جان يقين را در دل گرفته اند و از آنچه را خوشگذرانهاي اين جهان سخت و ناهموار شمارند نرم و هموار دانند و از آنچه نادانان در هراسند دل آرام باشند، با تني دنيا را همراهند که روحش بمحل اعلا آويخته است، اي کميل آنانند خلفاي خدا در زمينش و داعيان بدينش ها هاي چه اندازه مشتاق ديدارشانم از خدا براي خود و شما آمرزش خواهم در روايت عبد الله بن جندب است که در پايان فرمود اي کميل هر وقت خواستي برگرد در روايت عبد الرحمن بن جندب فرازي گويد کميل بن زياد نخعي گفت امير المومنين (ع) دست مرا گرفت و مرا بناحيه جبان بيرون برد و چون بياباني شد نشست و سپس فرمود اي کميل بن زياد آنچه گويمت از گفته من حفظ کن دلها ظرفها است و بهترشان ظرفيت دارترشان است و حديث را مانند آن ياد کرده جز آنکه در ضمن آن گويد بار خدايا آري خالي نشود زمين از قائم بحجت تا از ميان نرود حجج و بيانات خدا و در آن ظاهرا و خاف مغمور ذکر نشده است و در آخرش گفته است هر گاه خواستي برخيز و اين حديث را حاکم ابو محمد بکر بن علي بن محمد بن فضل حنفي شاشي در ايلاقي بسند



[ صفحه 409]



خود از کميل بن زياد نخعي روايت کرده که گفت علي بن ابيطالب دست مرا گرفت و بناحيه جنان بيرون شهر برد و چون بياباني شد نشست و آهي کشيد و سپس فرمود اي کميل بن زياد آنچه را براي تو گويم حفظ کن دلها ظرفهايند و بهترشان ظرفيت دارتر شانست مردم سه دسته اند عالم رباني، دانش آموز در راه نجات و همج رعاع پيروان بنک خزان و حديث را تا باخر با همه طول آن نقل کرده است مکي بن احمد اين حديث را بسند خود از کميل بن زياد روايتکرده که گفت علي بن ابيطالب عليه السلام دست مرا گرفت و مرا بناحيه جبان بيرون برد و چون ببيابان رسيد نشست و سپس آهي کشيد و فرمود ايکميل بن زياد، دلها ظرفهايند و بهترشان ظرفيت دارترشان است و حديث طولاني را تا آخر بمانند آن ذکر کرد



[ صفحه 410]



ابوالحسن احمد بن صقر صائغ معدل بسند خود از کميل بن زياد همه اين حديث طولاني را روايتکرده است حاکم ابو محمد بکر بن علي.. شاشي در ايلاق بسند ديگر خود اين حديث را از فضيل بن خديج از کميل بن زياد نخعي روايت کرده است که گفته اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلام در کوفه دست مرا گرفت و با هم بيرون رفتيم تا رسيديم به جبانه و در آن ذکر کرده است بار خدايا آري بار خدايا خالي نماند زمين از قائم بحجت که ظاهر و آشکار يا پنهان ترسناک باشد تا از ميان نرود حجج خدا و بيناتش و در آخرش گفته است برگرد هر گاه خواستي پدرم بسند خود از کميل بن زياد روايتکرده استکه اميرالمومنين در ضمن کلامي طولاني باو فرمود بار خدايا براستي تو زمين را خالي نگذاري از قائم بحجت ظاهر باشد يا پنهان و مستور باشد تا آنکه حجج و بينات خدا از ميان نرود محمد بن علي ما جيلويه بسند خود از کميل بن زياد روايتکرده استکه امير المومنين در کلامي طولاني فرمود بار خدايا آري زمين تهي نماند از قائم بحجت خدا ظاهر باشد يا مخفي و پنهان تا حجج خدا و بيناتش از ميان نرود. جعفر بن محمد بن مسرو رضي بسند خود از کميل بن زياد روايتکرده که شنيدم علي عليه السلام در آخر کلامش فرمود بار خدايا براستي تو زمين را خالي از قائم بحجت



[ صفحه 411]



نگذاري ظاهر باشد يا پنهان و مستور تا حجج و بيناتت از ميان نرود - اين حديث طرق بسياري دارد موسي بن متوکل رضي بسند خود از کميل بن زياد روايتکرده است که امير المومنين در ضمن کلامي طولاني فرمود بار خدايا تو زمين را خالي نگذاري از قائم بحجت يا ظاهر باشد يا پنهان و مستور باشد تا آنکه حجج و بيناتت از ميان نروند

12 - ابوالطفيل عامر بن وائله گويد ما در نماز بر جنازه ابوبکر حاضر بوديم سپس دور عمر بن خطاب جمع شديم و با او بيعت کرديم و چند روز در مدينه مانديم و هر روز بمسجد نزد او رفت و آمد داشتيم در اين ميانه که نزد او نشسته بوديم بناگاه يکي از يهودان مدينه که بعقيده آنها از فرزندان هرون برادر موسي بود بمسجد آمد و برابر عمر ايستاد و باو گفت اي اميرالمومنين کدام شما بعلم پيغمبر خود و کتاب پروردگار خود داناتريد تا من آنچه را خواهم از او بپرسم گويد عمر بسوي علي عليه السلام اشاره کرد، يهودي باو عرض کرد يا علي تو چنين هستي؟ فرمود آري از هر چه خواهي بپرس، گفت از تو سه چيز و سه چيز و يک چيز ميپرسم، امير المومنين فرمود چرا نگفتي من تو را از هفت چيز پرسش کنم؟ عرض کرد من از سه تا ميپرسم اگر درست جواب دادي از سه ديگر ميپرسم اگر از آنها درست جواب دادي از آن يکي ميپرسم و اگر در سه اولي خطا رفتي ديگر سئوالي از تو ندارم، علي عليه السلام باو فرمود چه ميداني که من در جواب پرسشهاي تو خطا مي روم پا درست



[ صفحه 412]



ميگويم راوي گويد آن يهودي دست در آستين خود کرد و کتاب کهنه و قديمي درآورد و عرض کرد اين کتاب را از پدران و نياکان خود بارث بردم گفته موسي بن عمران و خط هرون است و اين مسائلي که ميخواهم از شما بپرسم در آن نوشته است، علي عليه السلام باو فرمود اگر من جواب درست بپرسشهاي تو دادم بر تو حق دارم که اسلام را بپذيري يهودي عرض کرد بخدا اگر درست جواب گفتي همانساعت بدستت مسلمان ميشوم، علي عليه السلام باو فرمود بپرس گفت مرا خبر ده از اول سنگي که روي زمين گذاشته شده و مرا خبر ده از اول درختي که بر روي زمين روئيده شده و مرا خبر ده از اول چشمه اي که بر روي زمين جوشيده؟ علي عليه السلام فرمود اي يهودي اما اول سنگي که روي زمين نهاده شده است يهود عقيده دارند که آن صخره بيت المقدس است و دروغ گفته اند ولي آن حجر الاسود است که آدم آنرا با خود از بهشت آورده و در رکن خانه کعبه نهاد و مردم بدان مسح ميکنند و آن را ميبوسند و بوسيله آن ميان خود و خدا تجديد عهد و پيمان مينمايند يهودي عرض کرد بخدا گواهم که درست فرمودي، باو فرمود اما اول درختيکه بر زمين روئيده است يهود عقيده دارند که درخت زيتونست و دروغ گفته اند آن درخت خرماي عجوه استکه آدم عليه السلام آنرا با خود از بهشت آورد با زوج آن و اصل همه نخله هاي خرما همان عجوه استکه از بهشت آمده، يهودي عرض کرد بخدا گواهم که درست فرمودي، علي عليه السلام باو فرمود اما اول چشمه ايکه بر روي زمين روئيده يهود معتقدند که چشمه ايست زير صخره بيت المقدس و دروغ گفته اند آن چشمه آب زندگاني استکه رفيق سفر موسي ماهي شور را نزد آن فراموش کرد و چون از آب چشمه باو رسيد زنده شد و براه افتاد و موسي با رفيقش دنبال او رفتند و بخضر برخوردند يهودي گفت بخدا گواهم که راست گفتي علي عليه السلام فرمود از سه ديگر



[ صفحه 413]



بپرس عرض کرد بمن خبر ده که در اين امت چند امام عادل هست بعد از پيغمبر آنها و بمن خبر ده که منزل محمد در کجاي بهشت است و چه کس با او در منزلش سکونت کند؟ علي عليه السلام باو فرمود اي يهودي براي اين امت بعد پيغمبرشان دوازده امام عادل باشد که مخالفت مخالفين بانها زيان نرساند يهودي عرض کرد بخدا گواهم که تو درست گفتي علي فرمود منزل محمد در بهشت عدنست که وسط بهشتها است و بعرش خداي جل جلاله از همه نزديکتر است يهودي عرض کرد اشهد الله که راست فرمودي علي عليه السلام فرمود آنانکه با وي در اين منزل سکونت کنند هم آنان امامان دوازده گانه اند يهودي عرض کرد بخدا گواهم که راست فرمودي، علي عليه السلام فرمود از آن يکي بپرس عرض کرد بمن خبر ده که وصي محمد در خاندانش بعد از او چند زنده ماند و آيا بميرد يا کشته شود فرمود اي يهودي سي سال بعد از او بماند و اين از آن رنگين نشود و اشاره بريش مبارک و سر خود نمود راوي گويد آن يهودي از جا جست و گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و انک وصي رسول الله امام يکم عليه السلام فرمود براستي خداي تبارک و تعالي چهار چيز را در چهار چيز پنهان کرده است رضاي خود را در طاعت پنهان کرده است هيچ چيز از طاعت او را کوچک مشماريد بسا باشد موافق رضاي او باشد و تو نداني و سخطش را در همه معاصي پنهان کرده تو هيچ معصيتي را کوچک مگير بسا باشد سخطش در همان باشد و تو نداني و پنهان کرده است ولي خود را در ميان همه بندگانش هيچ بنده خدائي را کوچک مشمار بسا همان ولي او باشد و تو نداني و اجابت خود را در همه دعائي پنهان داشته هيچ دعائي را بدرگاه



[ صفحه 414]



او کوچک مشمار بسا باشد همان را اجابت کند و تو نداني - امام ششم گويد چون مردم بعد از مردن ابي بکر با عمر بيعت کردند مرد جواني از يهود در مسجد نزد او آمد و بر او سلام کرد و مردم اطراف او بودند باو گفت اي اميرالمومنين مرا به دانشمندترين خودتان بخدا و رسولش و بکتاب و سنتش رهبري کنيد با دست خود اشاره بعلي عليه السلام نمود و گفت اينست آن مرد نزد علي رفت و از او پرسيد تو چنيني؟ فرمود آري گفت من از تو از سه مساله و سه مساله و يک مساله ميپرسم اميرالمومنين فرمود چرا نگفتي از هفت مساله يهودي گفت نه همانا از سه مساله پرسش کنم و اگر جواب آنها را درست گفتي تو را از سه مساله ديگر پرسش کنم، و اگر درست نگفتي پرسشي ندارم اميرالمومنين باو گفت بمن بگو اگر من بدرستي و راستي جوابت را بدهم ميفهمي که درست است؟ (آن جوان از دانشمندان يهود بود و از احبار آنان و عقيده داشتند که از فرزندان هرون برادر موسي عليه السلام است) عرض کرد آري اميرالمومنين باو گفت بحق خدائيکه معبودي جز او نيست اگر راست و درست جوابت را گفتم مسلمان ميشوي و دست از کيش يهود بر ميداري؟ يهودي سوگند ياد کرد که من نيامدم مگر جوياي دين حق و مقصودم اسلام است، فرمود اي هروني از هر چه خواهي بپرس تا خبر داده شوي گفت مرا خبر ده از اول درختي که بر زمين روئيده و از اول چشمه ايکه بر آن جوشيده و از اول سنگي که بر روي زمين نهاده شده اميرالمومنين باو گفت اما پرسش تو از اول درختي که بر روي زمين روئيده براستي يهود گمان کنند زيتونست دروغ گفته اند



[ صفحه 415]



همانا آن نخله ايست از خرماي عجوه که آدم آنرا با خود از بهشت فرود آورد و آنرا کشت و اصل نخلها است و همه از آنند و اما اينکه گفتي اول چشمه اي که بر روي زمين جوشيده است يهود معتقدند که چشمه ايست در بيت المقدس زير سنگ، دروغ گويند آن چشمه زندگانيست که موسي و جوانش بدان رسيدند و ماهي شور را در آن شست و زنده شد و هيچ مرده نباشد که بان آب رسد جز آنکه زنده شود و خضر در پيشرو ذي القرنين آب زندگاني ميجست و خضر آنرا جست و از آن نوشيد ولي ذو القرنين آنرا نيافت و اما گفته تو اول سنگي که بروي زمين نهاده شده يهود معتقدند آن سنگي استکه در بيت المقدس است ولي دروغ گويند همانا آن حجر الاسود است که آدم آنرا با خود از بهشت فرود آورده و در رکن نهاده و مردم آنرا استلام کنند و از برف سفيدتر بود و از گناهان بني آدم سياه شد گفت مرا خبر ده اين امت را چند امام هدي استکه هادي و مهديند و خذلان ديگران بامامت آنان زيان نرساند و بمن خبر ده که منزل محمد در کجاي بهشت است و از امتش چه کساني با او در بهشت هستند فرمود اما اينکه گفتي اين امت چند امام هادي و مهدي دارند که خذلان خاذلان بانها ضرر ندارد براستي براي اين امت دوازده امام هادي و مهدي است که خذلان خاذلان بانها ضرر ندارد اما اينکه گفتي منزل محمد در کجاي بهشت است در بهترين و شريفترين بهشت جنه عدن و اما اينکه گفتي در بهشت از امتش چه کساني با اويند همان دوازده امام بر حق آن جوان گفت راست گفتي سوگند بهمان خدائيکه معبودي جز او نيست براستي آنچه گفتي نزد من نوشته است از املاء موسي و خط هرون بدست خودش آن جوان عرض کرد بمن خبر ده که وصي محمد بعد از او چند زنده بماند و آيا بميرد يا کشته شود؟ باو گفت واي بر تو اي هروني من وصي محمدم (ص) بعد از او سي سال زنده باشم نه يک روز کم نه يک



[ صفحه 416]



روز بيش سپس بدبخت ترين امت برانگيخته شود که بدتر است از پي کننده ناقه ثمود و يک ضربتي بر فرق اين سرم زند و ريشم را از آن رنگين کند سپس آنحضرت گريه سختي سر داد و آن جوان فريادي کشيد و جامه يهوديت خود را دريد و گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و انک وصي رسول الله. ابوجعفر عبدي در حديث مرفوع خود گويد همه يهودان اعتراف داشتند که اينمرد يهودي اعلم آنان است و پدرش هم اعلم آنها بوده ابي الطفيل گويد من روزي که ابوبکر مرد در جنازه او حاضر بوده و هنگاميکه عمر بيعت شد شاهد بودم و علي عليه السلام در گوشه اي نشسته بود که يک جوان يهودي با جامه هاي زيبا از نژاد هورن آمد و بالاي سر عمر ايستاد و باو گفت يا اميرالمومنين تو اعلم اين امتي بدين و دستور پيغمبرشان؟ عمر سر بزير انداخت يهودي گفت مقصودم توئي و گفته خود را تکرار کرد عمر باو گفت چه کار داري و براي چه ميخواهي؟ گفت من نزد تو آمدم براي دين خود جستجو کنم و در دين خود شک دارم گفت بر تو باد باين جوان گفت اين جوان کيست؟ گفت علي بن ابيطالب است و پسر عم رسول خدا (ص) و او پدر حسن و حسين دو فرزند رسول خدا است و اين شوهر فاطمه دختر رسول خدا است يهودي رو بعلي عليه السلام کرد و گفت شما چنين باشيد؟ فرمود آري آن يهودي گفت من ميخواهم از شما سه مساله و سه مساله و يک مساله بپرسم علي (ع) تبسم کرد و فرمود اي هروني چه را نگفتي هفت مساله گفت من تو را از سه مسئله ميپرسم اگر آنها را دانستي از مسائل بعد ميپرسم و اگر ندانستي من ميفهمم که علمي نداري علي عليه السلام باو گفت من بان که او را ميپرستي از تو ميپرسم اگر هر چه



[ صفحه 417]



خواستي بتو جواب گفتم دين خود را وا ميگذاري و در دين من در ميائي؟ گفت نيامدم مگر براي همين فرمود بپرس گفت مرا خبر ده از اول قطره اي که بروي زمين چکيده کدامست و از اول چشمه ايکه بروي زمين جاري شده کدام چشمه است و کدام چيز استکه اول بار روي زمين جنبش کرده؟ اميرالمومنين باو جواب گفت، گفت اکنون مرا از سه ديگر جواب بگو از محمد که چند امام عادل بعد از او است و در چه بهشتي است و کي با او در بهشتش ساکن است؟ گفت اي هروني براستي براي محمد از خلفاء دوازده امام عادل استکه خذلان هر کس آنها را واگذارد بانها ضرري ندارد و از مخالفت مخالفان وحشتي ندارند و آنان در دين از کوههاي لنگر دار زمين محکمترند و مسکن محمد (ص) در بهشت عدن است و همين دوازده تن امامان عادل با اويند يهودي گفت راست فرمودي سوگند بان خدائيکه جز او معبود بر حقي نيست من اين مسائل را در کتاب پدرم هرون دريافتم که بدست خود از گفته موسي عمم نوشته است، فرمود از آن يکي بپرس گفت مرا خبر ده از وصي محمد چند بعد از او زنده بماند و آيا بميرد يا کشته شود؟ فرمود اي هروني سي سال بعد از او بي کم و بيش بماند، سپس ضربتي بر اينجا زده شود يعني بر فرق او و اين از اين رنگين گردد و راوي گويد هروني فرياد کشيد و نشانه يهوديت خود را دريد و ميگفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک وصيه شايسته است برتر باشي و بر تو برتري نباشد و بزرگ شناخته شوي و سست شمرده نشوي راوي گويد سپس او را بمنزل خود برد و معالم دين را باو آموخت



[ صفحه 418]



امام ششم فرمود يک يهودي آمد پيش عمر مسائلي از او بپرسد او را بعلي بن ابيطالب رهبري کرد تا از او بپرسد علي عليه السلام فرمود بپرس عرض کرد بمن خبر ده بعد از پيغمبر شما چند امام عادل است و او در چه بهشتي است و چه کسي با او در بهشتش ساکن است فرمود اي هروني براي محمد (ص) بعد از او دوازده امام عادل است که خذلان خاذلان بدانها زيان نرساند و از خلاف مخالفان نهراسند و در دين خدا از کوههاي بلند پا بر جاتر باشند و منزل محمد (ص) در بهشت عدن است و کساني که با او ساکن ميشوند هم آن دوازده امامند آن مرد مسلمان شد و گفت تو اولي باين مسندي از اين مرد توئي که تفوق داري و تفوقي بر تو نيست و برتري و برتري بر تو نباشد امام ششم فرمود چون ابوبکر هلاک شد عمر بجاي او خليفه شد و در مسجد نشست مردي بر او درآمد و گفت من مردي هستم از يهود من علامه آنهايم و ميخواهم مسائلي از تو بپرسم و اگر جواب مرا دادي مسلمان شوم گفت کدام است؟ گفت سه و سه و يکي اگر خواهي از تو بپرسم و اگر در قوم تو کسي از تو اعلم است مرا باو رهبري کن گفت بر تو باد باين جوان يعني علي بن ابي طالب عليه السلام علي باو فرمود چرا گفتي سه و سه و يک و نگفتي هفت؟ گفت اگر در سه مرا جواب نگفتي بهمان اکتفا کنم، فرمود اگر جوابت گفتم اسلام مياوري گفت آري فرمود بپرس گفت از تو ميپرسم از اول سنگي که بروي زمين نهاده شده و از اول چشمه ايکه بروي زمين جوشيده و از اول درختي که بروي زمين روئيده؟ فرمود اي يهودي اما اول سنگي که بروي زمين نهاده شده شما ميگوئيد آن



[ صفحه 419]



سنگي استکه در بيت المقدس است و دروغ ميگوئيد همانا آن سنگي استکه آدم آنرا از بهشت فرود آورده گفت راست فرمودي بخدا آن بخط هرون و املاء موسي عليه السلام است، فرمود شما ميگوئيد اول چشمه ايکه بروي زمين جوشيد چشمه ايست که در بيت المقدس جوشيده و دروغ گفتيد آن چشمه زندگاني است که يوضع بن نون ماهي را در آن شست و آن چشمه ايست که خضر از آن نوشيد و هر کس از آن بنوشد زنده بماند عرض کرد راست گفتي بخدا آن بخط هرون و املاء موسي است فرمود شما ميگوئيد اول درختي که روي زمين روئيده است زيتونست و دروغ ميگوئيد آن درخت خرماي عجوه استکه آدم آنرا با خود از بهشت آورده عرض کرد راست فرمودي بخدا همان بخط هرون و املاء موسي عليه السلام است فرمود سه ديگر عرض کرد براي اين امت چند امام هدايت استکه خلاف مخالفان بدانها ضرر ندارد؟ فرمود دوازده امام عرض کرد راست گفتي بخدا اين بخط هرونست و املاء موسي عرض کرد پيغمبر شما در کجاي بهشت سکونت کند؟ فرمود در بالاترين درچه و شريفترين مکان آن در جنات عدن عرض کرد راست فرمودي بخدا آن بخط هرون و املاء موسي است عرض کرد کي با او در منزلش نزول کند؟ فرمود دوازده امام عرض کرد راست گفتي بخدا آن بخط هرون و املاء موسي است فرمود هفتم را بپرس عرض کرد از تو ميپرسم که وصيش بعد از او چند زنده باشد فرمود سي سال عرض کرد بميرد يا کشته شود؟ فرمود کشته شود ضربتي بسرش رسد که ريشش از آن رنگين شود عرض کرد راست فرمودي بخدا اين بخط هرون و املاء موسي است آن يهودي مسلمان شد



[ صفحه 42س]



اصبغ بن نباته گويد علي عليه السلام نام قائم را برد و فرمود هر آينه غائب شود تا آنکه جاهل گويد براي خدا در آل محمد حاجتي نيست ابي اسحق همداني گويد يک هم مذهب موثق براي من بازگو کرد که شنيده بود امام يکم عليه السلام ميگفت بار خدايا براستي تو زمين را خالي نميگذاري از حجتي براي خود بر خلقت که ظاهر باشد يا پنهان و مستور باشد تا حجت و بيناتت از ميان نرود امام ششم از پدرانش حديث کرده استکه علي عليه السلام بالاي منبر کوفه در ضمن خطبه اي فرمود بار خدايا ناچار است براي زمينت که حجتي بر خلقت براي تو در آن باشد که آنها را بدين تو رهبري کند و علم تو را بانان بياموزد تا حجت تو از ميان نرود و پيروان آنان بعد از آنکه هدايتشان کردي گمراه نشوند آن حجت يا ظاهر است و مطاع نيست يا مکتوم است و منتظر ظهور اگر شخص وي از چشم مردم هدايت شده غائب است علم او از آنها پنهان نيست و آدابش در دل مومنان بر جا است و آنان بدان آداب عمل کننده اند يزيد بن ضخم گويد شنيدم اميرالمومنين عليه السلام ميفرمود گويا ميبينم شما مانند چهارپايان ميگرديد و چراگاه ميجوئيد و آنرا نيابيد اصبغ بن نباته گويد از امام يکم شنيدم ميفرمود صاحب اين امر شريد است و طريد است و



[ صفحه 421]



فريد است و وحيد عبد العظيم بن عبد الله حسني از امام نهم روايت کرده است که از گفته پدرانش حديث کرده که اميرالمومنين (ع) فرمود براي قائم ما غيبتي استکه مدتش طولاني است گويا من شيعه را مي بينم که در غيبتش چون چهارپايان جولان ميزنند و چراگاه ميجويند و بدست نمياورند هلا هر کدامشان بر دين خود ثابت بماند و براي طول غيبت امام دلش دچار قساوت نشود او در روز قيامت در درجه من با من است سپس فرمود براستي قائم ما چون قيام کند براهي کسي در گردن او بيعتي نباشد و از اين جهت استکه ولادتش پنهان و شخص او غائب است.سعلي بن محمد وراق بسند خود اين روايت را از عبد العظيم بن عبد الله حسني از امام نهم نقل کرده است اصبغ بن نباته گويد حضور اميرالمومنين عليه السلام نام امام قائم برده شد فرمود غائب بماند تا جاهل گويد براي خدا در آل محمد حاجتي نيست امام سوم حسين بن علي (ع) از پدرش اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع) روايتکرده است که باو فرمود نهمين فرزندت اي حسين همان قائم بحق و مظهر دين است و باسط عدل حسين گويد



[ صفحه 422]



باو عرض کردم يا اميرالمومنين اين امر خواهد بود؟ فرمود آري بحق آنکه محمد را (ع) بنبوت مبعوث کرده و بر جميع خلق برگزيده ولي بعد از غيبت و حيرتي و ثابت نماند در آن غيبت بر دينش مگر مخلصانيکه روح يقين را دريافته اند آنکسانيکه خداي عز و جل پيمان ولايت ما را از آنها گرفته و ايمان در دلشان نوشته شده و آنها را بر وحي از جانب خود کمک کرده است عبد الله بن ابي عقبه شاعر گويد شنيدم اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلام ميفرمود ايگروه شيعه گويا ميبينم شما مانند شتران در جولانيد و چراگاه ميجوئيد و آنرا نيابيد بسند ديگر هم اين روايت از عبد الله بن ابي عقبه روايت شده است امام نهم عليه السلام از پدرانش حديث کرده است که اميرالمومنين صلوات الله عليه بابن عباس فرمود براستي شب قدر در هر سالي است و در اين شب کار تمام سال نازل مي شود و براي آن بعد از پيغمبر (ص) والياني است، ابن عباس گفت کيانند؟ فرمود من و يازده تن از صلب من که ائمه محدثون هستند



[ صفحه 423]