بازگشت

اتصال وصيت از آدم تا روز قيامت


در اثبات اينکه وصايت بر خلافت از زمان حضرت آدم پيوسته بوده است زيرا زمين تا روز قيامت از حجت خدا بر خلقش خالي نباشد.. امام ششم فرمايد رسول خدا (ص) فرمود من سيد پيغمبرانم و وصيم سيد اوصياء است و اوصياء او سادات اوصيائند همانا آدم عليه السلام از خداي عز و جل خواهش کرد برايش يک وصي شايسته قرار دهد، خداي عز و جل باو وحي کرد که من پيغمبران را بنبوت گرامي داشتم و سپس خلق خدا را بررسي کردم و نيکانشان را اوصياء نمودم آدم عليه السلام عرض کرد پروردگارا



[ صفحه 319]



اينک وصي مرا بهترين اوصياء قرار ده خداي عز و جل باو وحي کرد اي آدم بشيث که هبه الله پسر آدم است وصيت کن و شيث بپسرش وصيتکرد و او زاده همان حوريه اي بود که خداي عز و جل از بهشت آورد و بشيث تزويج کرد و شبان بمجلث وصيت کرد و مجلث بمحوق و محوق بغثميشا و غثميشا باخنوخ و او ادريس پيغمبر است. ادريس بناخور وصيت کرد و ناخور بنوح عليه السلام، نوح بسام وصيت کرد و سام بعثام و عثام ببرعيثاثا و برعيثاثا بيافت وصيت کرد و يافث ببره و بره بجفسيه و جفسيه بعمران و عمران بابراهيم خليل عليه السلام ابراهيم بفرزندش اسمعيل وصيت کرد و اسمعيل باسحق و اسحق بيعقوب و يعقوب بيوسف و يوسف ببثريا و بثريا بشعيب و شعيب بموسي بن عمران وصيتکرد و موسي بيوشع و يوشع بداود وصيت کرد و داود بسليمان و سليمان باصف بن برخيا و آصف بن برخيا بزکريا و زکريا آنرا بعيسي (ع) رد کرد و عيسي بشمعون بن حمون الصفا وصيت کرد و شمعون بيحيي بن زکريا وصيتکرد و يحيي بن زکريا بمنذر و منذر بسليمه وصيتکرد و سليمه ببرده. سپس رسول خدا فرمود برده آن وصيت را بمن ادا کرد و يا علي من آنرا بتو ادا ميکنم و تو آنرا بوصي خود رد ميکني و وصي تو آنرا باوصياء از اولاد تو يکي پس از ديگري رد ميکند تا برسد بدست بهترين خلق زمين بعد از تو و هر آينه امت بتو کافر شوند و اختلاف سختي پديد آورند آنکه بتو رو آورد چون کسي است که با من اقامت کرده و آن که از تو کناره کند در آتش است و آتش جايگاه کفار است.



[ صفحه 320]



امام پنجم فرمود براستي خداي تبارک و تعالي از آدم عهد گرفت که بدان درخت نزديک نشود چون وقتي آمد که در علم خدا گذشته بود که از آن درخت خواهد خورد عهد خدا را فراموش کرد و از آن خورد و اين گفتار خدايتعالي است (در سوره طه آيه 115) هر آينه بادم عهد کرديم پيش از آن، فراموش کرد و استقامتي نداشت، چون آدم از آن درخت خورد بزمين فرود آمد و هابيل و خواهرش دوقلو براي او زائيده شدند و قابيل و خواهر او هم دوقلو زائيده شدند سپس آدم هابيل و قابيل را فرمان کرد که يک قرباني بگذرانند هابيل گوسفندار بود و قابيل زراعت کار هابيل يک چپش بقربانگاه آورد و قابيل يکدسته زراعت چپش هابيل از بهترين گوسفندانش انتخاب شده بود و دسته زراعت قابيل پاک و خوب نبود، قرباني هابيل قبول شد و از قابيل قبول نشد و اينست موضوع فرموده خداي عز و جل (در سوره مائده آيه 27) بخوان براي آنها داستان دو فرزند آدم را براستي آنگاه که قرباني پيش داشتند و از يکي قبول شد و از ديگري قبول نشد تا آخر آيه و نشانه قبولي قرباني اين بود که آتش او را ميخورد قابيل همت گماشت و براي آتش خانه اي ساخت و اول کسي بود که آتشکده ساخت و گفت من آتشرا بپرستم تا قربانيم را بپذيرد. سپس دشمن خدا ابليس بقابيل گفت قربان هابيل قبول شد و قربان تو قبول نشد اگر او رازنده گزاري فرزنداني آورد که بفرزندان تو افتخار کنند قابيل او را کشت و چون نزد آدم برگشت باو گفت اي قابيل هابيل کجا است گفت من نميدانم تو مرا نفرستاده بوديکه او را نگهداري کنم آدم بجستجوي او رفت و کشته او را يافت فرمود لعنت باد بر تو زمين که خون هابيل را پذيرفتي آدم چهل شب بر هابيل گريست و سپس از پروردگار عز و جل خود خواست که يک پسر باو عطا کند و پسري براي او زائيده شد و او را هبه الله



[ صفحه 321]



ناميد زيرا خداي عز و جل ويرا باو بخشيده بود آدم او را بسيار دوست ميداشت و چون دوره نبوت آدم بسر رسيد و روزگارش تمام شد خدايتعالي باو وحي کرد که اي آدم نبوت تو گذشت و روزگارت تمام شد اکنون علمي که نزد تو است با ايمان و اسم اکبر و ميراث نبوت بايد در فرزندان آينده تو بماند آنها را به پسرت هبه الله بده زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اکبر و ميراث علم و آثار نبوت را از ذريه آينده تو تا روز قيامت قطع نميکنم و زمين را وانگذارم مگر آنکه در آن عالمي باشد که دين من باو شناخته شود و راه طاعت من باو فهميده شود و وسيله نجات کساني باشند که ميان تو و نوح عليه السلام بدنيا آيند آدم عليه السلام نوح را يادآور شد و گفت خدايتعالي يک پيغمبري فرستد که نامش نوح است او بخداي عز و جل دعوت کند و او را تکذيب کنند و خدا همه آنان را با طوفان هلاک کند، ميان آدم و نوح ده پشت بود که همه پيغمبران خدا بودند و آدم بهبه الله وصيت کرد که هر کدام شما او را درک کرديد بايد باو بگرويد و از او پيروي کنيد و او را تصديق کنيد که بدين وسيله از غرق نجات يابيد سپس چون آدم عليه السلام ببستر بيماري مرگ افتاد هبه الله را خواست باو گفت اگر جبرئيل را يا هر کدام فرشتگان را ملاقات کردي سلام مرا برسان و بگو اي جبرئيل پدرم يک هديه از ميوه هاي بهشت از تو خواسته اين پيغام را بجبرئيل رسانيد و جبرئيل باو گفت پدرت مرده و من آمدم بر او نماز بخوانم برگرد برگشت ديد پدرش مرده جبرئيل باو ياد داد که چگونه او را غسل دهد او را غسل داد چون وقت نمازش رسيد هبه الله بجبرئيل گفت اي جبرئيل پيش بايست و بر آدم نماز بخوان جبرئيل باو عرض کرد اي هبه الله براستي خدا بما دستور داد که در بهشت بر پدرت آدم سجده کنيم و حق نداريم بر هيچکدام از مقدم فرزندانش باشيم هبه الله پيش ايستاد و بر آدم نماز خواند و جبرئيل پشت سرش بود با گروهي از فرشتگان بر او سي تکبير گفت و جبرئيل



[ صفحه 322]



باو دستور داد که بيست و پنج تکبير را بردارد و بهمان پنج تکبير اکتفاء شود که امروز روش معمول ميان ما است و بسا بود که ببدريان هفت تا نه تکبير گفته ميشد سپس چون هبه الله آدم را دفن کرد قابيل نزد او آمد و گفت من ديدم آدم علمش را مخصوص تو ساخت و بمن نداد و اين همان علمي بود که هابيل برادرت با آن دعا کرد و قربانيش قبول شد من او را کشتم تا براي او فرزندي نشود که بر فرزندان من افتخار کند و بگويند ما فزرندان آن کسي هستيم که قربانيش قبول شد و شما فرزندان آن کسي هستيد که قربانيش قبول نشد، اگر تو ازان علمي که پدر بهره خاص تو کرده چيزي اظهار کني من تو را ميکشم چنانچه برادرت هابيل را کشتم و هبه الله فرزندان او تا در اين جهان پائيدند آنچه در دستشان بود از ايمان و علم و اسم اکبر و ميراث علم نبوت همه را پنهان کردند تا حضرت نوح مبعوث شد وصيت هبه الله را اظهار کرد چون در وصيت نامه آدم نگاه کردند و دريافتند که پدرشان آدم بنوح مژده داده است باو ايمان آوردند و از او پيروي کردند و او را تصديق نمودند و آدم عليه السلام بهبه الله سفارش کرده بود که در سر هر سال اين وصيت را بررسي کند و آن روز را عيد بگيرد او بياد بياورند بعثت نوح عليه السلام و زمانيکه در آن ظهور ميکند و همين طور جاري شد در وصيت هر پيغمبري تا آنکه خدا محمد (ص) را مبعوث کرد همانا نوح را بهمان علمي شناختند که نزد ايشان بود و آن گفته خداي عز و جل است در سوره نوح: بتحقيق فرستاديم نوح را بقومش تا آخر و پيغمبراني که ميان آدم و نوح بودند پنهان بودند و آشکار و از اينرو نام آنان در قرآن پنهان ياد شده و چنانچه درباره پيغمبران آشکار تصريح شده درباره آنها تصريح نشده و اين است منظور از گفتار خداي عز و جل پيغمبراني از پيش که داستان آنها را گفتيم و



[ صفحه 323]



پيغمبرانيکه داستان آنها را نگفتيم براي تو يعني نام آنها را نبرديم و از آنها که پنهان بودند چنانچه نام پيغمبراني که آشکار بودند ذکر کرديم نوح در ميان قوم خود هزار جز پنجاه سال ماند هيچکس با او در نبوتش شرکت نداشت ولي او نزد مردمي رفته بود که انبياء را دروغ ميدانستند يعني آنها که ميان آدم و نوح بودند و اينست مقصود از قول خداي تبارک و تعالي در سوره شعراء آيه 105 تا ميرسد بايه 122 براستي پروردگار تو هم او است عزيز و مهربان سپس چون دوره نبوت نوح بسر رسيد و روزگارش گذشت آن علمي که پيش تو است با ايمان و اسم اکبر و ميراث علم و آثار نبوت بايد در نسل تو بماند آنها را بسام بسپار من آنها را از خاندان پيغمبراني که ميان تو و آدم بوده قطع نکردم و زمين را بي علميکه بوسيله او دينم دانسته شود و راه طاعتم شناخته گردد وانگذارم تا وسيله نجات کساني باشد که در ميانه مردن پيغمبري تا بعثت پيغمبري ديگر بدنيا ميايند و بعد از سام پيغمبري نيست جز هود و آنچه ميان نوح و هود از انبياء بودند پنهان بودند و آشکار و نوح عليه السلام گفته بود که خداي تبارک و تعالي پيغمبري مبعوث کنند که نامش هود است و او قوم خود را بخداي عز و جل دعوت کند و او را تکذيب کنند و براستي خداي آنها را با باد هلاک کند هر کدام شما او را درک کرديد باو ايمان بياوريد و پيرو او باشيد تا خداي تبارک و تعالي او را از عذاب باد نجات بخشد و نوح بفرزندنش سام دستور داد در سر هر



[ صفحه 324]



سال اين وصيت نامه را بررسي کند و آن روز را عيد بگيرند و بعثت هود را يادآور شوند و زماني که ظهور ميکند در نظر آورند، چون خداوند تبارک و تعالي هود را مبعوث کرد در آن علمي که پيش آنها بود نظر کردند و در ايمان و ميراث علم و اسم اکبر و آثار علم نبوت و دانستند که هود پيغمبر است و پدرشان نوح عليه السلام بوجود او بشارت داده باو ايمان آوردند او را پيروي کردند و تصديق نمودند و از عذاب باد نجات يافتند و اين گفته خداي عز و جل است در سوره اعراف آيه 65 بسوي عاد برادرشان هود را و گفته او در سوره شعراء آيه 123 تکذيب کردند قوم عاد پيغمبران مرسل را چون برادرشان هود بانها گفت آيا پرهيزکار نميشويد و خداي عز و جل در سوره بقره آيه 132 فرمود وصيت کرد بدان ابراهيم پسرانش را و يعقوب و گفته او که باو اسحق و يعقوب داديم و همه را رهبري کرديم تا امامت را در خاندانش بگزاريم و نوح را هم پيش از آن رهبري کرديم تا آنرا در خاندانش بگذاريم نسل خاندان پيغمبراني که پيش از حضرت ابراهيم بودند باو ايمان آوردند و ميان هود و ابراهيم ده پيغمبر بود و اينست گفته خداي عز و جل در سوره هود آيه 89 نيستند قوم لوط دور از شما و گفته خداي عز و جل در سوره عنکبوت آيه 26 لوط بابراهيم ايمان آورد و گفت من بسوي پروردگارم هجرت کنم و گفته خداي عز و جل (در سوره عنکبوت آيه 16) آنگاه که بقومش گفت خدا را بپرستيد و از او بپرهيزيد اين براي شما بهتر است، ميان هر پيغمبري تا پيغمبر ديگر ده پدر بود يا نه يا هشت که همه پيغمبر بودند، براي هر پيغمبري همان جريان پيش آمد که براي نوح و براي آدم عليه السلام و هود و صالح و شعيب و ابراهيم تا رسيد بيوسف بن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم عليه السلام سپس نبوت از يوسف باسباط برادرانش منتقل شد تا رسيد بموسي بن عمران و ميان يوسف و موسي ده پيغمبر بود و خداي عز و جل موسي و هرون را بفرعون و هامان و قارون فرستاد سپس خداي عز و جل رسولاني پي در پي فرستاد هر امتي که پيغمبرش ميامد او را تکذيب ميکردند، بعضي را پيرو بعضي هلاک کرديم و آنها را داستان نموديم بنو اسرائيل



[ صفحه 325]



در هر روزي سه و چهار از پيغمبران را ميکشتند تا آنکه يک روز هفتاد پيغمبر کشتند و هنوز باز ارشان باز بود و چون تورات بموسي بن عمران نازل شد به محمد (ص) بشارت داد و ميان موسي و يوسف پيغمبراني بود و وصي موسي بن عمران يوشع بن نون بود و همانست فتاي او که خداي تبارک و تعالي در کتاب خود خبر داده و هميشه پيغمبران گذشته بامدن محمد بشارت ميدادند و اينست گفته خدا در سوره اعراف آيه 157 مييابند او را (مقصود يهود و نصاري است) يعني صفت محمد و نام او را نوشته نزد خود در تورات و انجيل که امر بمعروف ميکند و نهي از منکر و اينست گفته خداي عز و جل که از عيسي بن مريم نقل ميکند در سوره صف مژده بخت است برسولي بعد از خود که نامش احمد است پس موسي و عيسي بامدن محمد (ص) بشارت دادند چنانچه انبياء بامدن يکديگر بشارت ميدادند تا دوره نبوت محمد رسيد چون محمد دوران نبوت را گذراند و روزگارش بسر رسيد خداي عز و جل باو وحي کرد اي محمد نبوت خود را گذراندي و روزگارت بسر آمد آن علمي که نزد تو است با ايمان و اسم اکبر و ميراث علم و آثار نبوت را بعلي بن ابيطالب عليه السلام بسپار زيرا من علم و



[ صفحه 326]



ايمان اسم اکبر و ميراث علم و آثار نبوت را از نسل فرزندانت قطع نکنم چنانچه از خاندانهاي پيغمبراني که ميان تو و پدرت آدم بود قطع نکردم و اين همان گفته خداي عز و جل است در سوره آل عمران آيه 33 براستي خدا برگزيده آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان 34 نژادي که از همديگر باشند و خدا شنوا و دانا است، خداي تبارک و تعالي علم را جهل قرار نداده و کار خود را بهيچ فرشته مقرب و نبي مرسلي وانگذاشته ولي فرستادگاني از فرشتها بپيغمبرش گسيل داشته و باو چنين و چنان گفته و دستور بدانچه دوست داشته صادر کرده و از آنچه بد داشته غدقن فرموده و از ما قبل و ما بعد او داستان گفته و علم آنرا بپيغمبران و دوستان و نيکان از پدران و برادران آموخته همان نژادي که از همديگر باشند و اين همانگفته خداست در سوره نساء آيه 54 هر آينه بال ابراهيم کتاب و حکمت داديم و بانها ملک عظيم داديم مقصود از کتاب نبوت است و حکمت هم براي اين است که آنها حکمهاي انبياء بودند و برگزيده صفوت و همه آنها از نژادي بودند که بهم پيوسته بودند که خداوند نبوت و ارشاد و رهبريرا در ميان آنها نهاده و حفظ ميثاق با آنها است تا دنيا بسرايد هم آنانند علماء و واليان امور و سرچشمه هاي علم و هدايت اين بيان فضل رسولان و پيغمبران و حکماء و ائمه هدي و خلفاء ايستکه واليان امورند و سرچشمه علم خدا و اهل آثار علم خدا از نژاديکه از همديگرند از برگزيدگاني که بعد از انبياء هستند از آل و اخوان و ذريه خاندان انبياء هر کس با آنان همکاري کند و دستوراتشان را بکار بندد بياري ايشان پاداش شود و هر کس ولايت آنان را وانهد و اهل استنباط و علم خدا را در غير برگزيده از خاندان هاي پيغمبران داند دستور خدا را مخالفت



[ صفحه 327]



کرده و جهال را واليان امر خدا نموده آنها رهبري را بخود بستند بدون آن که راه هدايت را بدانند و گمان کردند اهل استنباط علم خدايند، بر خدا دروغ بستند و از سفارش و طاعت بيکسو شدند و فضيلت خدا در آنجا که نهاده نگذاشتند و خود گمراه شدند و پيروان خود را هم گمراه کردند آنان در روز قيامت حجت ندارند همانا حجت در خاندان ابراهيم است براي گفتار خداي عز و جل بتحقيق بال ابراهيم کتاب و حکمت داديم و بانها ملک عظيم داديم و حجت انبياء اند و اهل خاندان انبياء تا روز قيامت زيرا کتاب خدا بدان گويا است و وصيت خدا بر آن مجري است که امامت در نسل خانداني استکه خدايش برتري داده بر مردم و فرموده در سوره نور آيه 36) در خانه هائي که خدا اجازه داده برتر باشند و نامش در آنها برده شود و آنها خانه هاي پيغمبران و رسولان و حکماء و ائمه هدي است اين بيان دست آويز ايمانستکه هر که نجات يافته بدان نجات يافته پيش از شما و بدان نجات يابد هر کس پيروي ائمه هدي کند و خدا در کتاب خود ذکر کرده است در سوره انعام آيه 84 و نوح را پيش از اين هدايت کرديم و از نژادش داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هرون و چنين پاداش دهيم نيکوکاران را 85 و زکريا و يحيي و عيسي و الياس هر کدام از شايستگانند و اسمعيل و اليسع و يونس و لوط و هر يک را بر جهانيان فضيلت داديم 86 و از پدرانشان و نژادشان و برادرانشان و آنها را برگزيديم و براه راست هدايت کرديم 87 آنانند آن چنان کساني که کتاب و حکيم و نبوت آنها را داديم اگر اينان بدان کافر شوند ما بر آنها مردمي را گماشتيم که کافر نيستند، مقصود کساني است از اهل بيت از پدران و برادران و نژاد که گماشتگان بر فضلند و اينگفته خداي عز و جل است که در قرآن ميفرمايد.



[ صفحه 328]



اگر امتت بدان کافر باشند ما اهل بيت تو را بر ايمان بدان چه تو را بدان فرستاديم گماشته ايم و هرگز بدان کافر نگردند و ايماني را که مورد رسالت تو است ضايع نگردانيم و تو را و اهل بيت تو را بعد از تو واليان امت و اهل دريافت علمي ساختيم که در آن دروغ و گناه و جعل و کبر و رياء و خودفروشي نيست اين توضيح آنستکه خداي عز و جل در امر اين امت فرموده بعد از پيغمبر (ص) براستي خدا اهل بيت پيغمبرش را پاکيزه کرده و اجر مودت را بدانها اختصاص داده و ولايت را بر آن ها مجري ساخته و آن ها را اوصياء و احياء خود نموده و بعد از پيغمبر حجيت ايشانرا در امت تثبيت نموده، اي مردم در آن چه من گفتم انديشه کنيد و از آن عبرت گيريد و متوجه باشيد که خداي عز و جل ولايت و طاعت و مودت و استنباط و حجت خود را کجا گذاشته است از او ياد گيريد و بدان چنگ زنيد تا نجات يابيد و براي شما در روز قيامت حجت باشد و وسيله رستگاري زيرا که آنان رابطه ميان شما و راه پروردگار شمايند ولايت بخداي عز و جل پيوست نشود جز بايشان تا هر کس بدان معتقد شود بر خداي عز و جل لازمست او را گرامي دارد و عذاب نکند و هر کس بر خلاف دستور او رود بر خدا شايد که او را خوار کند و عذاب نمايد، انبياء بعثت عمومي دارند و بعثت خصوصي نوح بعثت عمومي داشت و بر همه خلق زمين مبعوث بود و رسالت عامه داشت ولي هود بهمان خصوص قوم عاد مبعوث شده بود و صالح رسالت براي همان قوم ثمود داشت که آنها يکده کوچکي داشتند کنار دريا که چهل خانه نداشت، شعيب بهمان اهل مدين مبعوث بود که آنهم چهل خانه نبود، نبوت حضرت ابراهيم در کوثا آغاز شد که يکي از دهات سواد عراق بود سپس از آنجا هجرت کرد نه براي جهاد و اينست مقصود از گفته خداي عز و جل در سوره و الصافات آيه 99) من بسوي پروردگارم



[ صفحه 329]



ميروم و محققا مرا رهبري ميکند. هجرت ابراهيم بدون جنگ بود و اما اسحق بنوتش بعد از ابراهيم بود، يعقوب در سرزمين کنعان نبوت را آغاز کرد و بکشور مصر فرود آمد و در آنجا مرد و جسدش را آوردند در کنعان بخاک سپردند، آن خوابي که يوسف ديد يازده ستاره و آفتاب و ماه باو سجده کردند، ولي نبوت يوسف در مصر آغاز شد، سپس خداي تبارک و تعالي دوازده سبط را بعد از يوسف فرستاد و سپس موسي و هرون را در مصر بفرعون و پيروانش مبعوث کرد بخصوص همان مصر، سپس خداي تبارک و تعالي بعد از موسي يوشع بن نون را ببني اسرائيل مبعوث کرد و آغاز نبوتش در بيابان تيه بني اسرائيل بود سپس پيغمبران بسياري بودند که داستان بعضي را خدا براي محمد (ع) ياد کرده و داستان بعضي را ياد نکرده، سپس خداي عز و جل عيسي عليه السلام را بخصوص بني اسرائيل فرستاد و نبوتش در شهر بيت المقدس بود و پس از وي دوازده تن حواريون بودند و از آنگاه که خداي عز و جل عيسي را بالا برد ايمان در ميان بقيه خاندانش پنهان بود و خداي عز و جل محمد را بهمه جن و انس مبعوث کرد و خاتم پيغمبران بود و بعد از او دوازده وصي بود که بعضي را ما ادراک کرديم و بعضي پيش از ما بوده اند و بعضي هم باقي مانده اند اينست امر نبوت و رسالت هر پيغمبريکه ببني اسرائيل فرستاده شد چه خاص و چه عام براي او يک وصي و جانشين بود سنت بر اين جاري بود و روش اوصياي بعد از پيغمبر خاتم روش اوصياء عيسي بود و اميرالمومنين صلوات الله عليه بر روش خود مسيح عليه السلام بود اين شرح سنت وصايت است و نمونه هاي اوصياء بعد از انبياء.. امام هفتم فرمود خداي عز و جل هرگز زمين را بي امام نگذارد از آنگاه که آدم وفات کرده و او رهبري بخداي عز و جل کند و حجت بر



[ صفحه 330]



بندگانش باشد هر کس او را ترک کند گمراه باشد و هر کس باو بچسبد نجات يابد اين حقي است بر خداي عز و جل عمار بن موسي ساباطي گويد از امام ششم شنيدم مي فرمود از آن روز که زمين بوده خالي از يک حجت عالم نبوده که آن چه از حق را مردم از ميان ببرند زنده کند. سپس اين آيه را خواند (در سوره وصف آيه 8) مي خواهند نور خدا را با دهانهاي خود خاموش کنند و خدا نور خود را تتميم کننده است اگرچه مشرکان بد دارند. ابان ابن تغلب گويد امام ششم گفت حجت پيش از خلق است و با خلق و پس از خلق اسحق بن عمار گويد شنيدم امام ششم مي فرمود زمين خالي از هر چه باشد باز در آن عالمي است براي آن که اگر مسلمانان چيزي افزودند آن ها را بحق برگرداند و اگر چيزي کم کردند بر ايشان تتميم کنند.. امام ششم از پدرانش حديث مي فرمايد که پيغمبر (ص) فرمود در هر نسلي از امت من يک عادلي است از اهل بيت من که برطرف کند از اين دين تحريف غالين و انتحال مبطلين و تاويل جاهلين را براستي امامان شما نمايندگان شمايند نزد خداي عز و جل متوجه باشيد که در دين خود از چه کسي پيروي ميکنيد.. امام پنجم در تفسير گفته خداي عز و جل



[ صفحه 331]



(در سوره نساء آيه 59) اي آن چنان کسانيکه گرويديد خدا را فرمان بريد و رسول خدا را فرمان بريد و اولوالامر از خود را، فرمود اولوالامر امامان از فرزندان علي و فاطمه اند تا روز قيامت... احمد بن اسحق گويد شرفياب حضور امام يازدهم شدم، فرمود اي احمد در ميان اين شک و ارتياب که گريبان مردم را گرفته شما شيعه چه حالي داريد؟ عرض کردم اي آقاي من چون نامه رسيد، هيچ مرد و زن و بچه ايکه مميز شده نبود جز آنکه بحق عقيده مند شد، فرمود من خدا را بر اين موضوع حمد ميکنم اي احمد آيا نميدانيد که زمين بي حجت نباشد منم آن حجت يا فرمود منم حجت.. احمد بن اسحق گويد از ابي محمد امام دهم نامه اي بيکي از رجالش صادر شد در ضمن سخن گفته بود هيچکدام از پدران من مانند من گرفتار شک و ترديد جمعيت شيعه نبودند، اگر اين امر امامت امري بود که شما بطوري بدان معتقد بوديد که دنباله آن ميبريد شک زمينه اي داشت و اگر تا امور خداي عز و جل هست پيوست است اين شک چه معني دارد؟ عمرو بن اشعث گويد از امام ششم شنيدم مي فرمود شما گمان ميکنيد کار بدست ما است که امامت را بهر که خواهيم تفويض کنيم نه هرگز بخدا يک سفارش و عهديست از رسول خدا (ص) نسبت بهر فرد و فردي تا برسد بصاحبش.



[ صفحه 332]



حسن بن ابيحمزه ثمالي از پدرش باز گفته که شنيدم امام پنجم فرمود زمين خالي از اين نباشد که يک مردي از مادر آن باشد که حق را بداند تا اگر مردم بر آن افزودند بگويد افزودند و اگر کم کردند بگويد از آن کم کردند و اگر حق را آوردند مصدق آن ها باشد و اگر چنين نباشد حق از باطل شناخته نشود. عبد الحميد بن عواض طائي گويد بخدائي که معبودي جز او نيست هر آينه اين حديث را از امام پنجم شنيدم بخدائي که معبودي جز او نيست از او شنيدم.. امام پنجم فرمود علي (ع) عالم اين امت بود و علم بارث مي رود امامي از ما نميرد جز آن که يکي از خاندانش جاي او بماند که علم او با آن چه را خدا خواهد بداند فضيل بن يسار گويد شنيدم امام ششم و پنجم مي فرمودند، علمي که با آدم عليه السلام فرود آمد برداشته نشد، علم دين ارث مي رود و هر چه از علم و آثار مرسلين و انبياء که از دين خاندان نباشد باطل است و براستي علي عليه السلام عالم اين امت بود و براستي عالمي از ما خانواده نميرد تا جاي او بماند عالم ديگريکه مثل علم او را با هر چه را خدا خواهد بداند. حرث بن مغيره گويد از امام ششم شنيدم ميفرمود زمين بجا نماند مگر با عالمي که علم حلال و حرام را بداند او بداند آنچه مردم بدان حاجتمندند و خود حاجتمند بمردم نباشد، گفتم قربانت علم چه؟ فرمود



[ صفحه 333]



آنچه از رسول خدا و علي (ع) بارث رسيده. حسن بن زياد گويد بامام ششم گفتم آيا زمين ميشود بي امام گويد فرمود نميشود مگر در آن امامي باشد که عالم بحلال و حرام مردم باشد و بانچه حاجتمند آن هستند حسين بن ابي العلاء گويد بامام ششم عرض کردم زمين بي امام ميباشد؟ فرمودند نه، عرض کردم در يک عصر دو امام ميباشند؟ فرمود نه مگر يکي از آن ها خاموش باشد، گفتم امام اماميکه بعد از اوست ميشناسد؟ گفت آري عرض کردم قائم هم امام است؟ فرمود آري امام پسر امام است و پيش از قيام باو اقتداء شده است حرث بن مغيره گويد از امام ششم شنيدم ميفرمود خداي عز و جل زمين را بدون عالمي که مردم باو محتاج باشند و او بمردم محتاج نباشد در علم حلال و حرام وانگذاشته، گفتم قربانت از کجا مي داند؟ فرمود از رسول خدا و از علي بن ابيطالب ارث برده است باز حرث بن مغيره گويد از امام ششم شنيدم ميفرمود علمي که با آدم (ع) فرود آمد بالا نرفت نميرد از ما عالمي مگر اين که کسيکه بعد از او است علم او را بارث برد، زمين بي عالم نميماند ابي رافع گويد رسول خدا (ص) فرمود جبرئيل براي من کتابي آورد که در آن داستان پادشاهان



[ صفحه 334]



بود خبر پادشاهان پيش از خودم و داستان هر که از انبياء و رسل پيش از من مبعوث شده است، اينحديث طولانيست ما آنجا را که حاجت داريم از آن نقل کرديم. گويد چون اشج بن اشجان پادشاه شد و نامش کيس بود و دويست و شصت و شش سال پادشاهي داشت در سال پنجاه و يکم از سلطنت او خداوند عيسي بن مريم را مبعوث کرد و نور و علم و حکم و جميع علوم انبياء پيش را بوي داد و انجيل را بدان افزود و او را به بيت المقدس به بني اسرائيل مبعوث کرد تا آنها را کتاب و حکمت خود دعوت کند و بايمان بخدا و رسولش و بيشتر آنان سرکشي و کفر را پيشه کرده از قبول دعوت امتناع کردند و چون باو ايمان نياوردند پروردگار خود را دعا کرد او را سوگند داد تا بعضي از ايشانرا مانند شيطين مسخ کرد براي اينکه معجزه خود را بانها بنمايد و از آن اعتبار بگيرند و اين معجزه هم جز کفر و طغيان براي آنان نيفزود پس آمد بيت المقدس و در آنجا توقف کرد آنها را مدت سي و سه سال دعوت کرد و بانچه نزد خدا است ترغيب نمود تا يهود او را تعقيب کرد آنها را مدت سي و سه سال دعوت کرد و بانچه نزد خدا است ترغيب نمود تا يهود او را تعقيب کردند و ادعا کردند که او را شکنجه دادند و زنده زير خاک کردند و بعضي ادعا کردند او را بدار کرده و کشتند و خدا تسلطي بانها بر وي نداد و همانا اشتباه بر آنها دست داد و نتوانستند او را عذاب کنند و زير خاک کنند و بکشند و بدار کشند براي آنکه خداي عز و جل در سوره آل عمران آيه 55 فرموده است من تو را دريافت کنم و بسوي خود بالا برم و از آلودگي آنانکه کفر ورزند پاک کنم و قادر بر کشتن و بدار زدنش نشدند زيرا اگر بر آن قدرت يافته باشند تکذيب قول خدا لازم آيد که فرمايد خدا او را دريافت کرد و بالا برد، چون خدا خواست او را بالا برد باو وحي کرد که نور خدا و حکمت و علم کتاب خود را بشمعون بن حمون الصفا بسپارد و او را خليفه بر مومنين کند اين کار را کرد و هميشه شمعون در ميان قوم خود بامر خداي عز و جل قيام ميکرد و در ميان بني اسرائيل همه گفته هاي



[ صفحه 335]



حضرت عيسي را بکار مي بست و مردم را بدان رهبري ميکرد و با کفار مبارزه ميکرد و هر کس در آنچه آورده بود باو ميگرويد و از او اطاعت ميکرد مومن بود و هر کس انکار ميکرد و خلاف ميکرد کافر ميشد تا آنکه خداي تبارک و تعالي او را نزد خود خواست و در ميان بندگانش پيغمبري از صلحاء مبعوث کرد که يحيي بن زکريا است شمعون که درگذشت اردشير بن بابکان چهارده سال و ده ماه سلطنت کرد و در سال هشتم از سلطنت او يهودان يحيي بن زکريا عليه السلام را کشتند و چون خداي عز و جل خواست او را قبض روح کند باو وحي کرد که بفرزند شمعون وصيت کند و بحواريين و اصحاب عيسي دستور داد که با او قيام کنند او هم اين کار را کرد، در اين هنگام شاپور بن اردشير سي سال سلطنت کرد تا خدا او را کشت و علم و نور خدا و تفضيل حکمت او در ذريه يعقوب بن شمعون بود و حواريين از اصحاب عيسي عليه السلام با او بودند، در اين موقع بخت نصر يکصد و هشتاد و فهت سال پادشاهي کرد و هفتاد هزار سربازان يهود را بخون يحيي بن زکريا کشت و بيت المقدس را خراب کرد و يهود در شهرها پراکنده شدند و در سال چهل و هفتم سلطنت او خداي عز و جل عزير پيغمبر را بقرائي که اهل آن را ميرانيد و سپس آنها را مبعوث کرد برانگيخت، آنان از دهات متفرقه اي بودند و از مرگ ترسيدند و فرار کردند و در جوار عزير فرود آمدند و مومن بودند و عزير نزد آنها رفت و آمد ميکرد و سخن آنها را مي شنيد و ايمان آنها را ميديد و براي آن دوستشان ميداشت و برادري با آنها داشت يک روز از آنها غايب شد و فردا که آمد ديد همه افتاده اند و مرده اند بر آنها اندوهناک شد و گفت از کجا خدا اينها را پس از مردن زنده کند در شگفت شده بود که همه اينها يکبار در يک روز مردند، در اينموقع



[ صفحه 336]



خداي عز و جل خود او را ميرانيد و يکصد سال مرده بود و در ميان آنها زيست کرد سپس خدا او را با آنان زنده کرد و يکصد هزار جنگنده بودند و سپس همه را بدست بخت نصر بکشتن داد يکتن از آنان جان بدر نبرد و بعد از او مهرقيه پسر بخت نصر شانزده سال و بيست و شش روز پادشاهي کرد و دانيال را گرفت و يک زير زميني براي او کند چون يک چاه و دانيال و اصحاب و شيعيانش را در آن انداخت و آتش بر سر آنها ريخت و چون ديد آتش بانها نزديک نميشود و آنها را نميسوزاند آنها را در چاه شيران و درندگان انداخت و بهمه شکل آنها را شکنجه کرد تا آنکه خداوند آنها را خلاص کرد و هم آنها هستند که خدا آنان را در کتاب عزيز خود (در سوره بروج) ياد کرده و فرموده است کشته شدند اصحاب اخدود آتش برافروخته و چون خدا خواست دانيال را قبض روح کند باو دستور داد نور خدا و حکمتش را به مکيخا بن دانيال بسپارد و او هم عمل کرد در اين موقع هرمز شصت و سه سال و سه ماه و چهار روز سلطنت کرد و بعد از بهرام بن بهرام هفت سال سلطنت کرد و ولي امر خدا مکيخا بن دانيال و اصحاب مومن او بودند و شيعيان صديقش چون خدا خواست او را قبض روح کند در خواب باو وحي کرد که نور خدا و حکمتشرا به پسرش اتشوبن مکيخا بپسارد و دوره فترت ميان عيسي و محمد (ص) چهار صد سال و هشتاد سال بود و اولياء خدا در اين مدت ذريه اتشوبن مکيخا بودند که هر کدام از ديگري ارث ميبردند پي در هم از کسانيکه خدا آنها را انتخاب ميکرد در اينموقع شابور بن هرمز هفتاد و دو سال پادشاهي کرد و اول کسي است که تاج بست و پوشيد و ولي امر خداي عز و جل در آن روزها تشوبن ميکخا بود و بعد از ان اردشير ديگري پادشاه شد تا چند سال و در زمان او اصحاب



[ صفحه 337]



کهف و رقيم را برانگيخت و ولي امر خدا در اين موضع و شيخابن انشوبن مکيخا بود و شاهپور بن اردشير هم پنجاه سال سلطنت کرد و باز ولي امر الهي دشيخا بن انشوبن مکيخا بود و بعد از او يزدجرد بن شاپور بيست و يکسال و پنجاه و نه روز سلطنت کرد و باز هم ولي امر خدا در روي زمين و شيخا بود و چون خدا خواست دشيخا را قبض روح کند در خواب باو وحي کرد که حکم خدا و نورش را و تفصيل حکمتشرا به نسطورس بن وشيخا بسپارد و او عمل کرد و در اينوقت بهرام گور بيست و شش سال و سه ماه و هشت روز سلطنت کرد و ولي امر خدا در اينروزها نسطورس بن دشيخا بود و در اين موقع يزدجرد بن بهرام بيست و هشت سال و سه ماه و هشت روز پادشاهي کرد ولي امر خدا آنروز نسطورس بن وشيخا بود، در اين موقع فيروز بن يزدجرد بن بهرام بيست و هفت سال سلطنت کرد و ولي امر خدا در اين روزها نطوربن بن دشيخا بود با اصحاب مومنش و چون خدا خواست او را قبض روح کند در خوابش باو وحي کرد نور خدا و حکمتش و کتبش را بمرعيدا بسپارد، در اين موقع بود که فلاس بن فيروز چهار سال سلطنت کرد و ولي امر خداي عز و جل و حکمت اومرعيدا بود و بعد از او قباد بن فيروز چهل و سه سال سلطنت کرد و بعد از او جاماسب برادر قباد چهل و ششسال سلطنت کرد ولي امر خدا آنروزها در زمين مرعيدا بود در اين هنگام کسري بن قباد چهل و شش سال و هشت ماه سلطنت کرد و ولي امر خدا آنروزها مرعيدا و اصحاب و شيعيانش بودند که مومن بودند و چون خدا خواست که مرعيدا را قبض روح کند در خواب باو وحي کرد که نور خدا و حکمتشرا به بحيراي راهب بسپارد و عمل کرد در اينموقع هرمز بن کسري هشتاد و سه سال سلطنت کرد و ولي امر خدا



[ صفحه 338]



در آنروزها بحيرا و اصحاب مومن و شيعيان صديقش بودند و در اين زمان کسري پسر هرمز بن پرويز بسلطنت رسيد و ولي امر خدا بحيرا بود تا اينکه مدت طولاني شد و وحي منقطع گرديد و نعمت خدا مورد استخفاف شد و سبب تغييرات گرديد، دين از ميان رفت، نماز متروک شد و موعد ساعت نزديک شد و دستجات فراوان گرديد و مردم در سرگرداني و تاريکي گرفتار شدند و دينهاي مختلف پيدا شد و امور پراکنده گرديد و رويه ها بهم آميخته شد و اين قرنهاي پياپي گذشت که در آغاز مردم براه پيغمبران خود بودند ولي آيندگان نعمت دين خدا را بدل بکفر کردند و طاعت او را بدل بدشمني در اينموقع بود که خداوند عز و جل براي نبوت و رسالت خود برگزيد از درخت نوراني و جرثومه بهره شخصيتيکه در سابقه علم خود او را انتخاب کرده بود و پيش از آغاز آفرينش فرمان نافذ درباره او صادر کرده بود و او را نهايت برگزيده گان خود و برتر منتخبان خويش و معدن خاصان خود قرار داده بود و محمد (ص) را مخصوص نبوت و برگزيده رسالت ساخت و بدين او حق را روشن کرد تا ميان بندگانش بحق حکم کند و عطاء جزيل بخشد و با دشمنان خداي آسمان و زمين بجنگد و خداي تبارک و تعالي در اين هنگام براي محمد علم گذشتگان را جمع آوري کرد و قرآن حکيم را بزبان عربي روشن بر آن افزود که باطل از پيش و پس بر آن وارد نشود و فرود شده از حکيم حميداست ودر آن خبر گذشتگانست و علم آيندگان حسين بن ابيحمزه از پدرش از امام پنجم روايت کرده استکه فرمود اي ابا حمزه براستي زمين خالي نميماند بايد در آن عالمي باشد که اگر مردم در دين افزودند بگويد



[ صفحه 339]



افزودند و اگر کم کردند بگويد کم کردند و هرگز خدا اين عالم را از جهان نبرد تا در فرزندان خود کسي را بيند که مانند او بداند امام يکم فرمود هميشه در وجود من و فرزندان من شخصي است که امين است مردم باو اميدوارند صفوان بن يحيي گويد از امام هشتم شنيدم ميفرمود زمين خالي از آن نيست که امامي از ما در آن باشد امام ششم فرمود زمين از جا در نرود مگر آنکه براي خداي تعالي ذکره حجتي باشد که حلال را از حرام بشناسد و براه خدا دعوت کند و حجت از زمين بريده نشود مگر چهل روز پيش از قيام قيامت، چون حجت خدا برداشته شود درهاي توبه بسته گردد و ايمان کسي که قبل از رفع حجت ايمان نداشته ديگر فائده ندارد، آنان شرار خلق خدايند و همانانند که قيامت بر آنها ميچرخد عتبه بن جعفر گويد بامام هشتم عرض کردم باين سن رسيديد و پسري نداريد؟ فرمود اي عتبه بن جعفر صاحب امر خلافت نميرد تا فرزند جاي خود را ببيند



[ صفحه 340]



امام ششم فرمود خدا برتر است از آنکه زمين را بي امام عادل واگذارد ابي عبيده گويد بامام ششم عرض کردم قربانت سالم بن ابي حفصه بمن برخورده است و ميگويد شما روايت نميکنيد که هر کس بميرد و امام زماني نشناسد بمرگ جاهليت مرده؟ بگو ميگويم آري، ميگويد ابوجعفر (امام پنجم) از دنيا رفت امروزه امام شما کيست؟ قربانت من نخواستم باو بگويم امام امروز ما جعفر است باو گفتم هميشه امامان ما آل محمدند بمن گويد جواب درستي ندادي؟ فرمود واي بر سالم بن ابي جعفر لعنه الله سالم مقام امام را ميداند مقام امام از آنچه سالم و مردم گمان کرده اند بزرگتر است هرگز امامي از ما نميرد جز آنکه بجا گذارد کسي که چون او بداند و بروش او برود و بهمانکه او دعوت ميکرد دعوت کند و براي خدا مانعي نداشت که آنچه را بداود داده است بسليمان بهتر از آن را بدهد ذريح گويد از امام ششم شنيدم ميفرمود بخدا که خداي عز و جل از وقتي آدم عليه السلام بدرود گفته است هرگز زمين را بي امامي که رهبري بخداي عز و جل کند نگذاشته و او حجت بر بندگانست، هر کس ترکش کند هلاک شود و هر کس باو بچسبد نجات يابد و نجات او حق است بر خداي عز و جل.. در حديث ديگري همين مضمون از ذريح نقل شده



[ صفحه 341]



امام ششم فرمود زمين يک روز بي امامي از ما نباشد که مردم بدو پناه برند حمزه بن حمران گويد از امام ششم شنيدم ميفرمود اگر در زمين جز دو کس نمانند يکي از آنها امامست يا دومي آنها امامست علي عليه السلام برسول خدا (ص) عرض کرد يا رسول الله رهبران از ما هستند يا ديگران فرمود رهبران تا روز قيامت از خاندان ما هستند خداي عز و جل آنها را از گمراهي شرک بوسيله ما نجات داد مردم بوسيله ما از گمراهي فتنه و شورش نجات يافتند، بوسيله ما پس از فتنه و اختلاف برادر گرديدند چنانچه بوسيله ما بعد از گمراهي شرک برادران يگانه پرست شدند خدا پايان کار را هم بما انجام دهد چنانچه بما آغاز کرده است معلي بن خنيس گويد از امام پنجم پرسيدم آيا از زمان نوح تاکنون مردم نبودند بوضعي مگر آن که در ميان حجتي بوده است و دستور داشته اند از او فرمانبرند؟ فرمود هميشه چنين بوده است ولي بيشتر مردم ايمان نياورند



[ صفحه 344]



يزيد کناسي گويد امام پنجم فرمود اي ابوخالد زمين يک روز بي حجت خدا بر مردم نميماند و از روزيکه خداي عز و جل آدم را خلق کرده و در زمين سکونت داده بي حجت نبوده عبد الله بن خراش بصري گويد مردي از امام ششم پرسيد که زمين يکساعت بي امام ميباشد؟ گفت زمين خالي از حق نيست عبد الله بن ابي يعفور از امام ششم پرسيد آيا زمين بي امام واگذار شود؟ فرمود نه گويد گفتم دو امام با هم ميباشد؟ فرمود مگر آنکه يکي خاموش باشد حسن بن بشار واسطي گويد حسين بن خالد بامام هشتم در حضور من عرض کرد زمين خالي از امام ميماند؟ فرمود نه امام ششم فرمود براستي خدا برتر و بزرگ ترست از اينکه زمين را بي امام عادل وانهد زيد بن ارقم گويد رسول خدا (ص) فرمود براستي من در ميان شما ثقلين را بجا ميگذارم که کتاب خدا و عترت خودم باشند براستي آنها از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من درآيند



[ صفحه 345]



عامر بن واثله از زيد بن ارقم باز گويد چون رسول خدا (ص) از حجت الوداع برگشت، در غدير خم فرود آمد سپس دستور داد زير چند درخت را جاروب کردند سپس فرمود گويا مرا نزد خدا دعوت کردند و من اجابت کردم من ثقلين را در ميان شما ميگذارم يکي از ديگري بزرگ تر است کتاب خدا و عترت من که اهل بيت منند بپائيد چگونه بجاي من بر آن ها رفتار مي کنيد زيرا که اين دوازدهم جدا نشوند تا سر حوض بر من درآيند سپس فرمود خدا مولاي منست و من مولاي هر مومن و مومنه سپس دست علي بن ابيطالب را گرفت و پس از آن فرمود هر کس را من ولي او هستم اين ولي او است بار خدايا دوستشرا دوست دار و دشمنشرا دشمن دار گويد من بزيد بن ارقم گفتم تو خود اين را از رسول خدا شنيدي؟ گفت کسي زير آندرختها نبود مگر آن که بچشم خود ديد و بگوش خود شنيد. از ابوسعيد خدري روايت شده که راستي پيغمبر (ص) فرمود نزديک است که دعوت شوم و اجابت کنم و براستي من دو ثقل در شما بجا ميگذارم کتاب خداي عز و جل و عترت خودم، کتاب خدا ريسمانيست ميان آسمان و زمين کشيده است و عترت من اهل بيت منند و بدرستي که داناي خبير بمن اطلاع داده که اين دوازدهم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند بيائيد بچه وضعي بجاي من با آنها رفتار مي کنيد؟. ابوهريره گويد رسول خدا فرمود من در ميان شما دو چيز بجا ميگذارم که هرگز پس از من گمراه نشويد تا آن دو را بگيريد و بدانچه در آنها است عمل کنيد کتاب خدا و سنت خودم براستي آنها



[ صفحه 346]



از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند ابي سعيد گويد که رسول خدا (ص) فرمود براستي من در ميان شما ميگذارم آنچه را که اگر بدان تمسک کنيد هرگز گمراه نشويد کتاب خداي جل و عز که رشته اي است کشيده و عترت من اهل بيتم و هرگز از هم جدا نشوند تا بر سر حوض بر من وارد شوند حرث گويد علي عليه السلام فرمود که رسول خدا (ص) فرمود من مردي گرفتارم و نزديک است دعوت شوم اجابت کنم و بتحقيق که ثقلين را در ميان شما گذاردم کي بهتر و بزرگ تر از ديگري است کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم و براستي آنها از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند. ابي سعيد خدري گويد رسول خدا فرمود من در ميان شما دو امر ميگذارم يکي درازتر از ديگري است کتاب خدا رشته ايکه از آسمان تا زمين کشيده است و سرش بدست خداست و عترت خودم هلا اين دو از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من وارد شوند عطيه عوفي راوي حديث گويد بابي سعيد گفتم عترت او کيست گفت اهل بيت او، علي بن فضل بغدادي براي ما باز گفت که از ابو عمرو صاحب ابوالعباس تغلب شنيدم ميگفت از ابوالعباس تغلب پرسش شد از معني گفتار رسول خدا (ص) اني تارک فيکم الثقلين



[ صفحه 347]



که چرا ثقلين ناميده شدند؟ گفت چون تمسک بدانها سنگين است زيد بن ثابت گويد رسول خدا فرمود براستي من در ميان شما دو ثقل ميگذارم کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم هلا اين دو بعد از من خليفه اند و از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من وارد شوند امام پنجم عليه السلام گويد نزد جابر بن عبد الله رفتم و گفتم ما از حجه الوداع خبر ده يک حديث طولاني يادآور شد سپس گفت رسول خدا (ص) فرمود براستي من در ميان شما چيزي بجا ميگذارم که تا بدان تمسک جوئيد هرگز بعد از من گمراه نشويد کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم سپس سه بار فرمود خدايا گواه باش زيد بن ارقم گويد رسول خدا فرمود بدرستي که من بجا ميگذارم در ميان شما آنچه را که اگر بدان تمسک جوئيد هرگز گمراه نشويد کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم زيرا که آن دو از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من درآيند حرث از علي عليه السلام روايت کرده که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بدرستي که من مردي هستم



[ صفحه 348]



که گرفته شوم نزديک است دعوت شوم و اجابت کنم و بتحقيق که ثقلين را در ميان شما بجا گزاردم يکي از ديگري بهتر است کتاب خداي عز و جل خودم اهل بتيم زيرا که اين دو از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند ابي سعيد خدري گويد رسول خدا (ص) فرمود براستي من دو امر در ميان شما ميگذارم که يکي از ديگري درازتر است کتاب خدا رشته ايکه از آسمان بزمين کشيده شده و سرش بدست خداست و خاندان خودم هلا اين دوازدهم جدا نشوند تا سر حوض بمن وارد شوند، عطيه عوفي گويد بابي سعيد گفتم عترت او کيست؟ گفت اهل بيتش زيد بن ارقم گويد چون رسول خدا از حجه الوداع برگشت، و در غدير خم فرود آمد دستور داد زير درختهاي دوحات را جاروب کردند سپس برخاست و گفت گويا که من دعوت بخدا شدم و اجابت کردم من ثقلين را بجا ميگذارم که يکي از ديگري بزرگ تر است کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم بپائيد چگونه بجاي من با آن ها رفتار مي کنيد زيرا که اين دو از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند گويد سپس فرمود براستي خداي جل و عز مولاي منست و من مولاي هر مومن و مومنه سپس دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود هر کس را من ولي اويم علي ولي او است عمرو بن واثله گويد من بزيد بن ارقم گفتم تو اين را از رسول خدا شنيدي؟ گفت کسي زير آن درختها نبود جز آن که بچشم خود ديد و بگوش خود نشنيد



[ صفحه 349]



زيد بن ارقم گويد رسول خدا (ص) فرمود گويا من دعوت شدم و اجابت کردم براستي من ثقلين را در ميان شما بجا ميگذارم که يکي از ديگري بزرگ تر است کتاب خداي عز و جل رشته اي کشيده از آسمان تا زمين و عترت خودم اهل بيتم براستي آنها هميشه با هم هستند تا در سر حوض بر من وارد شوند بپائيد چگونه بجاي من با آنها رفتار مي کنيد؟ ابي سعيد در يک حديث مرفوعي از پيغمبر (ص) روايت کرده که فرمود اي مردم براستي من در ميان شما ميگذارم چيزيرا که اگر بدان اخذ کنيد هرگز بعد از من گمراه نشويد و آن ثقلين است که يکي از ديگري بزرگ تر است کتاب خداي عز و جل رشته کشيده از آسمان تا زمين و عترتم اهل بيتم هلا اين دو از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند. امام هشتم بسند پدرانش روايتکرده که پيغمبر (ص) فرمود براستي من بجا گذارم در ميان شما ثقلين را کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم هرگز از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من وارد شوند عيسي بن معتمر گويد ديدم ابوذر غفاري رحمه الله در خانه کعبه چسبيده است و ميگويد هلا هر کس مرا مي شناسد ميشناسد هر کس مرا نمي شناسد بداند من ابوذر جندب بن سکن مي باشم شنيدم رسول



[ صفحه 350]



خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود براستي من بجاي خود نشانيدم در ميان شما ثقلين را کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم و براستي آنها از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من وارد شوند هلا مثل آنها در ميان شما چون کشتي نوح است هر کس بر آن سوار شد نجات يافت و هر کس تخلف کرد غرق شد. زيد بن ثابت گويد رسول خدا (ص) فرمود من در ميان شما ثقلين را بجا ميگذارم کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم براستي اين دو از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند ابي سعيد خدري گويد رسول خدا صلي اله عليه و آله و سلم فرمود براستي من ثقلين را در ميان شما ميگذارم که يکي بزرگ تر از ديگريست کتاب خدا رشته کشيده از آسمان تا زمين و عترتم اهل بيتم براستي اين دو از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من وارد شوند زيد بن ارقم گويد پيغمبر (ص) فرمود براستي من در ميان شما بجا ميگذارم کتاب خدا و عترت خود را اهل بيتم را براستي آنها از هم جدا نشوند تا در سر حوض بمن وارد شوند. سليم بن قيس هلالي از اميرالمومنين عليه السلام که فرمود بدرستي که خداي تبارک و تعالي



[ صفحه 351]



ما را پاکيزه کرد معصوم کرد و ما را گواه بر خلق خود و حجتها در زمين خود نمود ما را با قرآن قرار داد و قرآن را با ما نه از آن جدا شويم و نه از ما جدا شود. امام چهارم فرمود که از اميرالمومنين عليه السلام پرسش شد از معني قول رسول خدا (ص) براستي من بجا گذارم در ميان شما ثقلين کتاب خدا و عترت خود را که چه کسانند عترت؟ فرمود منم و حسن و حسين و نه امام از فرزندان حسين که نهمي آنها مهدي و قائم آنها است از کتاب خدا جدا نشوند و آنهم از آنها جدا نشود تا بر رسول خدا در سر حوضش درآيند. ابن عباس گويد رسول خدا (ص) بعلي بن ابي طالب عليه السلام فرمود ايعلي من شهر دانشم و تو در آني و هرگز در شهر وارد نشوند جز از در آن دروغ گفته کسي که گمان برد مرا دوست دارد و تو را دشمن داشته باشد، زيرا من از توام و تو از من گوشتت از گوشت منست و خونت از خون منست و روحت از روح من، پنهانت پنهان منست و آشکارت آشکار من تو امام امت من و خليفه من هستي بر آنها بعد از من، سعادتمند است کسي که تو را اطاعت کند و بدبخت است کسي که تو را گناه ورزد سود برد کسيکه ولايت تو را دارد و زيانمند است کسيکه تو را دشمن دارد فائز است کسي که ملازم تو باشد و هلاک است کسيکه از تو جدا شود مثل تو و مثل امامان از فرزندانت مثل کشتي نوح است هر کس بر آن سوار شود نجات يابد و هر کس تخلف کند غرق شود و مثل شما مثل ستاره گانست هر



[ صفحه 352]



آنگاه که ستاره اي نهان شود ستاره ديگر برآيد تا روز قيامت مصنف اين کتاب گويد - اگر کسي اعتراض کند که عترت در گفته پيغمبر که (من دو چيز در ميان شما بجا ميگذارم که تا بانها تمسک جوئيد هرگز گمراه نشويد کتاب خدا و عترت خودم هلا اينها از هم جدا نشوند تا در سر حوض بمن وارد شوند. اگر بمعني خويش باشد ابوبکر و بني اميه هم از عترت باشند و اگر بمعني خصوص ذريه و نژاد باشد مقصود از آن اولاد فاطمه است فقط شامل اولاد حسين مي شود و شامل علي بن ابي طالب نيست. جواب اينست که:

1 - از مراجعه بلغت معلوم مي شود عترت شامل ديگران نيست زيرا در خود روايت عترت را باهل بيت تفسير کرده و اهل بيت همان کساني هستند که در محيط خانه هستند، اهل ماخوذ است از اهاله البيت و آنان کسانيند که خانه را آباد مي کنند بهر کس خانه اي را آباد مي کند اهل آن گويند از اين جهت قريشرا آل الله ناميدند براي آنکه عمار خانه خدا بودند و آل بمعني اهل است. خداي عز و جل در قصه لوط (در سوره حجر آيه 65) در شب هنگام اهل خود را بيرون ببر و در سوره قمر آيه 34 در همان داستان لوط فرمايد جز آل لوط که در سحر آنها را نجات داديم و از اهل بال تعبير کرده و اصل آل در لغت همان اهل است زيرا عرب در تصغير آن اهيل گويد سپس تلفظ بکلمه اهل را سنگين دانسته و آل تلفظ کرده و ها را برداشته و معني آل کساني استکه از خاندان انسان بانسان بر ميگردند و پيوسته اند و در امت هم بطور استعاره استعمال شده است و براي هر که در دين خود به پيغمبر مراجعه کند آل گفته اند، خداي عز و جل در سوره مومن آيه 46 فرمايد آل فرعون را در عذاب سختتر درآوريد و مصحح اينکه مقصود از آل در اين آيه همه پيروان فرعونست اينست که خداي عز و جل او را بر کفر عذاب کرده نه بر نسبت خانداني و نمي شود که مقصود از ادخلوا آل فرعون



[ صفحه 353]



خصوص خاندان فرعون باشد و هر آنگاه که گوينده اي گويد آل رجل مقصود همان اهل خانه او است مگر قرينه اي بياورد که معني ديگريست چنانچه خداي عز و جل در ادخلوا آل فرعون آورده است از حضرت صادق روايت شده که مقصود پيغمبر از عترت در اينحديث همان دو فرزند او حسن و حسين است ولي اهل در لغت بمعني نژاد و فاميل است از فرزندان پدرش و جد نزديکش چنانچه متعارف است و اهل بفرزندان جد دور استعمال نمي شود نبيني که عرب بعجم نگويد اهل ما با اينکه ابراهيم جد مشترک هر دو است و در ميان عرب هم مضري ايادي و ربعيه را اهل خود نداند و قريش هم باولاد ديگر مضر اهل ما نگويد و اگر روا بود که همه قريش خاندان نژادي پيغمبر باشند بايد همه اولاد مضر و ديگران از عرب اهل يکديگر شمرده شوند اهل بيت هر مردمي همان خويشان نزديک او سهتند اهل رسول خدا بنوهاشمند نه ديگران از خاندان هاي قريش

2 - خود پيغمبر در ضمن حديث اني مخلف فيکم ما ان تمسکتم بن لن تضلوا کتاب الله و عترتي اهل بيتي - عترترا باهل بيت خود تفسير کرده و در اصل لغت عترت درختي است که بر در سوراخ سوسمار ميرويد عنکي گويد من نترسيدم که قيام کنم بر خلاف ايشان - براي شش گياه که روئيده مانند گياهان عتر در کتاب امثال از ابوعبيده حکايت کرده است که عترت اصل انسان است و از اين جا است قول عرب که در قمار ميگويند ميسر بعترت برگشت يعني واپس رفت و بانجا رسيد که از آنجا آمده بود و عترت در اصل لغت اهل و خاندان مرد هستند رسول خدا (ص) هم همين طور تفسير کرده و فرمود عترت من اهل بيت من هستند و بيان کرده استکه عترت اهل است و اهل فرزند است و ديگران از



[ صفحه 354]



خويشان و اگر عترت شامل همه اهل نمي شد و همان خصوص فرزند بود قول پيغمبر (ص) اني مخلف فيکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا کتاب الله و عترتي اهل بيتي و انهما لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض شامل حال علي بن ابي طالب نمي شد زيرا که او داخل در عترت نبود و علي آن کس نمي شد که قرآن از او جدا نشود و نه آنکه اگر باو تسمک جوئيم هرگز گمراه نشيم و در کساني نبود که داخل اين وصيت باشد و کلام پيغمبر خاص بود و عمومي نداشت و اگر بتوان آن را بفرزند مخصوص دانست ممکن است او را يکي از فرزندان دانست زيرا قرينه بر تعيين آن مخصوص در ميان نيست.

3 - دليل ديگر بر اينکه اميرالمومنين داخل عترتست قول پيغمبر (ص) است بدرستيکه آنان از يکديگر جدا نشوند تا سر حوض بر من درآيند و همه امت اسلامي جز معدودي که اعتناء بخلاف آنان نيست قائلند که علي عليه السلام از حکم کتاب خدا جدا نيست و بر اينکه رسول خدا در وقت وفاتش کسي را بجاي خود نگذاشته که بکتاب خدا اعلم از او باشد و محققا حسن و حسين از کسانيند که خليفه اويند و در اين حديث داخلند آيا در ميان امت کسي هستکه بگويد آنها از علي اعلم بکتاب خدا بودند و معلوم استکه آنها شاگرد او بودند و پيرو او

4 - گوئيم مقصود پيغمبر از نصب خليفه ايکه وسيله هدايت باشد و تعيين آن در کتاب و عترت نسبت بهمه اعصار است يا عصر مخصوص اگر مقصود همه اعصار است در آن عصريکه علي عليه السلام قيام بامامت داشت کدام يک از عترت در ميان ما امت خليفه او بودند آيا مقصود از اين قول حسن و حسين بودند يا علي (ع) اگر کسي گويد حسنين بودند لازم آيد که آنها هنگام وفات پيغمبر از پدر خود اعلم باشند و اين قائل بزبان امت اسلامي آشنا نيست و اگر کسي گويد مقصود پيغمبر اين بوده که



[ صفحه 355]



کتاب و عترت در يک وقت خاصي خليفه اويند نه در همه وقت اين تخصيص بدون دليل است و بايد ملزم شود که مقصود از عترت هم فرد خاصي بوده زيرا ادعاي وقت بخصوصي بدون دليل بهتر نيست از اين قول بناچار بايد مقصود پيغمبر از خلافت قرآن و عترت همه اعصار و ازمان باشد يا عصر خاصي اگر عموم مقصود است پس بايد در آن عصريکه علي بن ابيطالب قيام بامامت کرد از عترت محسوب باشد مگر کسي گويد از عترت نبود ولي ظلم کرد و مقام فرزندش را که از او اعلم بود غصب کرد اين را هيچ مسلماني نگويد و بر رسول خدا روا نداند هيچ مومني مقصود ما از نقل فرموده پيغمبر در اينجا که آن دو هرگز از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من درآيند در اين باب اين بود که ثابت کنيم و شغل حجتهاي خدا تا روز قيامت ادامه داد و قرآن هرگز از يک حجتي از امامان عترت که با او باشد خالي نباشد براي آنکه حکم آن را در هر عصري تا روز قيامت بداند، براي اينکه فرمود هرگز از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند و همچنين گفته پيغمبر (ص) که مثل آنان مثل ستاره ها است هر آنگاه ستاره اي غايب شود ستاره ديگر طلوع کند تا روز قيامت تصديق قول ما استکه زمين بي حجت خدا بر خلقش نباشد که يا ظاهر است و مشهور و يا غائب است و مستور تا آنکه حجج و بينات خدا باطل نشود

5 - پيغمبر خودش عترتي را که همران قرآن خليفه کرده در اينحديث بيان کرده.. علي بن ابي طالب (ص) گويد رسول خدا (ص) فرمود براستي در ميان شما ثقلين را بر ما ميگذارم کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم زيرا که ايندو هرگز از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر



[ صفحه 356]



من درآيند مانند ايندو دو انگشت سبابه اش را بهم چسبانيد، جابر بن عبد الله انصاري از جا برخاست و خدمت آنحضرت رفت و عرض کرد يا رسول الله عترت تو کيانند؟ فرمود علي و حسن و حسين و امامان از فرزندان حسين تا روز قيامت. شرح و تفصيل معاني عترت در لغت عرب و تطبيق آنها بر ائمه معصومين محمد بن يحيي شيباني از محمد بن عبد الجبار صاحب ابي العباس تغلب در کتاب خود بنام ياقوته چنين حکايت کرده استکه ابوالعباس تغلب از قول ابن اعرابي لفظ عترت را چنين شرح داده

1 - عترت قطعه هاي بزرگ مشک است که در نافه است و تصغيرش عتيره است

2 - عترت آب دهانيست که خوشمزه و خوشگوار باشد مصغرش عتيره است

3 - عترت درختي استکه بر در لانه ضب رويد (گمان دارم مقصودش لانه گفتار باشد) چون لفظ و جار آورده و لانه ضب را عرب مسکين تعبير ميکند و وجار لانه کفتار است سپس گفته است هنگاميکه ضب از لانه اش بيرون آيد خود را بان درخت ميمالد و باينجهت بزرگ نمي شود و نمو ندارد و عرب آنرا ضرب المثل خواري و خوار نموده است و گفته اند اذل من عترت الضب يعني از درخت دم لانه سوسمار خوارتر است و تصغيرش عتيره است.

4- فرزند مرد و نژاد او است از پشت او و از اينجهت ذريه محمد (ع) را از نسل علي و فاطمه (ع) عترت محمد گويند تغلب گويد من باين اعرابي گفتم پس اينکه ابي بکر در سقيفه گفت ما عترت رسول خدا (ص) هستيم چه معني دارد؟ گفت مقصودش اين بود که همشهري و بيضه اوئيم و عترت محمد بناچار اولاد فاطمه بودند دليلش اين است که سوره برائت را از ابي بکر گرفت و با علي (ع) فرستاد و محمد فرمود دستور رسيده که آن را خودم يا مردي از کسانم تبليغ کند سوره را از او گرفت و بمرديکه از خودش بود داد اگر ابوبکر از عترت بود بحسب نژاد نه بتفسير اين اعرابي که مقصود از آن در قول ابوبکر بلده است محال بود که سوره برائت



[ صفحه 357]



را از او بگيرد و بعلي عليه السلام بدهد.

5- گفته شده است که عترت سنگ بزرگي استکه سوسمار پاي آن لانه ميسازد و در آن ماوي ميکند براي آنکه کم هوش است.

6- گفته شده است که عترت بيخ درختي است که بريده ضده و از اصول و عروقش روئيده

7 - عترت در غير اين معني گفته پيغمبر است (ص) لا فرعه و لا عتيره - اصمعي در شرح آن گفته است که يک مردي در زمان جاهليت براي گوسفندانش نذر ميکرد که وقتي بصد رسد براي آنها گاو يا گوسفند قرباني بکشد و بسا بود که مرديکه نذر بر عهده او بود از گوسفند خود دريغ ميکرد و آهو شکار ميکرد و نزد بتهاي خود بجاي گوسفند سر ميبريد تا بندر خود وفا کرده باشد، حارث بن حلزه يشکري در اين معنا گفته است زور و باطل و ستم چنانچه - قرباني شود از گوسفند در آغل خوابيده آهو يعني او را بگناه ديگري گرفته اند چنانچه آنها آهو را بجاي گوسفند سر ميبرند

8 - اصمعي گفته است عترت بمعني باد است 9 - عترت درختي است پر شير و کوچک در نواحي تهامه

10 - عترت بمعني ذکر است عتر يعتر عترا يعني نعوذ کرد

11 - رياشي گفته است از اصمعي معني عترت را پرسيدم گفت گياهي است مانند مرزنجوش که متفرقه روئيده شود محمد بن علي بن الحسين مصنف اين کتاب گويد عترت همان علي بن ابيطالب و ذريه او از بطن فاطمه و سلاله پيغمبرند آنانکه خداي تبارک و تعالي بامامت آنها نص صادر کرده بزبان پيغمبر خود (ص) و آنها دوازده اند اولشان علي بن ابيطالب و آخر آنها مهدي صلوات الله عليهم اجمعين است و همه معنائيکه عرب براي عترت معتقد است بر آنها تطبيق ميشود - براي آنکه:



[ صفحه 358]



1- ائمه در ميان همه بني هاشم و فرزندان ابوطالب مانند تيکه هاي بزرگ مشکند در ميان يک نافه

2 - ائمه سرچشمه علوم خوشگواري هستند در مذاق اهل حکمت و خرد

3 - ائمه شاخه هاي يک درختند که پيغمبر اصل آنست و اميرالمومنين فرع آن و ائمه اعضاي آن و شيعيان برگهاي آن و علومشان ميوه آنست

4 - باعتبار معني بلده و بيضه ائمه معصومين اصول بنيان اسلامند و بلده آن

5 - نظر بسنگ بزرگي که ضب وسيله هدايت خود ميکند ائمه همان صخره ايمان و وسيله هدايت جميع مسلمانان هستند

6 - ائمه معصومين اصل درختي هستند که ستمکاران آنرا بريدند زيرا آنان بناحق کشته شدند و ستم کشيدند و جفا ديدند و قطع شدند و بصله آنها عمل نشد ولي از ريشه بريده دوباره روئيدند و قطع قطاعان زياني بانان نرسانيد و ادبار آنانکه ادبار کردند بضرر آنها نشد زيرا از طرف رسول خدا (ص) بزبان پيغمبر نص بر امامت آنها صادر شده بود

7 - ائمه همان ستمشدگاني بودند که ماخوذ شدند بگناهي که نکرده بودند و بجرميکه مرتکب نبودند

8 - ائمه معدن منافع بسيار بودند و سرچشمه هاي علم و دانش بحساب اينکه عترت درخت پر شير باشد

9 - آنان ذکور بودند و بهيچ وجه اناث و انوثت در آنها نبود بنا بر قولي که بگويد عترت ذکر است

10 - ائمه لشکر خداي عز و جل و حزب او هستند بنابر معني قول اصمعي که گفته است عترت بمعني ريح است، پيغمبر (ص) فرموده در حديث مشهوري که ريح جند الله الاکبر است و ريح بر قومي



[ صفحه 359]



عذاب است و بديگري رحت و ائمه عليهم السلام همچنين هستند مانند قرآني که قرين ايشانست در گفته پيغمبر (ص) من در شمان ثقلين را بجا ميگذارم کتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم، خداي عز و جل (در سوره اسراء آيه 82) فرمايد از قرآن فرو فرستيم آنچه براي مومنان شفاء و رحمت است و نيفزايد ظالمانرا جز زبان و خداي عز و جل (در سوره توبه آيه 124) فرمايد و هر گاه که سوره اي نازل شود پاره اي از ايشان باشند که گويند کدام شما را اين سوره ايمان افزود اما آنانکه گرويدند ايمانشانرا افزود و ايشان مژده مييابند و شاد ميشوند و اما آنانکه در دلشان بيماريست پليدي بر پليديشان افزايد و بميرند و آنها کافر باشند.

11- ائمه صاحبان مشاهده متفرقه اند و قبرهاي سودمند و درخشنده دارند بنابر گفته کسيکه گويد عترت گياهي است مانند مرزنجوش و متفرقه رويد و برکات آن ها در مشرق و مغرب پراکنده است.

12- عترت بمعني ذريه، ابوعبيده گويد ذريه وقتي از ذرا بالف مشتق باشد نزد ما بمعني اعفاب و نسل است و کلمه ذريه در سوره فرقان آيه 74 و آنانکه گويند پروردگار ما ببخش بما از ازواج ما و ذريه هاي ما نور چشمي علي عليه السلام تنها آنرا بهمين معني قرائت کرده است ولي لفظ ذريه در آيه 41 سوره يس و آيه لهم انا حملنا ذريتهم و در قول خداي عز و جل در سوره انعام آيه 133 کما انشاکم من ذريه قوم آخرين دو لغت دارد ذريه بضم ذال و ذريه بکسر ذال مانند عليه و عليه ولي لفظ قرآن بضمه قرائت شده و ابوعمرو هم آن را بضمه قرائتکرده و همان قرائت اهل مدينه است در جميع موارد مگر در آيه 3 سوره اسراء ذريه من حملنا مع نوح که زيد بن ثابت بکسر ذال قرائتکرده. مجاهد از قراء و مفسرين در لفظ ذريه اي که در سوره يونس آيه 81 الا ذريه من قومه وارد شده است گفته استکه مقصود از ذريه ايکه بموسي ايمان آوردند اولاد کساني هستند که موسي بانها مبعوث شده بود و پدرانشان مرده بودند، فراء در اينجا يک توضيحي داده است و گفته است آنان را ذريه



[ صفحه 360]



ناميدند براي آنکه پدرانشان از قبط بود و مادرانشان از بني اسرائيل گويد اين بدان ماند که فرزندان پدران فارسي نژاد را از مادران عرب در يمن لازب خوانند براي آنکه مادرانشان از غير جنس پدرانشان بود، ابوعبيده سخن فراء را چنين شرح کرده که مقصودش اين است که آن مومنين بموسي با آنکه مردان ذکوري بودند از آنها تعبير بذريه شده است و ذريه رجل باين معني کنايه از اين است که گويا از او بيرون نيامده اند چون پدرشان از طائفه ديگري بوده و باين حساب لفظ ذريه از ذروت يا ذريت مشتق است که معني پراکندگي ميدهد و از ذرا بهمزه نيست. ابوعبيده گفته است اصل ماده اش بهمه بوده ولي عرب از باب تخفيف همزه که مذهب او است آنرا بدل بواو يا ياء کرده و همزه را ترک نموده اند و اصل ذريه از ذرا الله الخلق مشتق است چنانچه خدا جل ثنائه (در سوره اعراف آيه 79 فرموده است: و لقد ذرانا لجهنم کثيرا من الجن و الانس - براي دوزخ آفريديم بسياري از جن و انس را. ذراهم يعني انشاءهم و خلقهم و قول خداي عز و جل (در سوره شوري آيه 11 يذراکم يعني يخلقکم - آفريند شما را و ذريه مرد همان خلق خداي عز و جل استکه از نسل او پديد آورده و همان کسانيند که از پشت او ايجاد کرده معني سلاله برگزيده و خالص هر چيزيست که سلاله و سليل گويند و در حديث آمده استکه پيغمبر (ص) فرمود خدايا بعبد الرحمن از سليل بهشت بنوشان و گفته شده استکه سليل بهش همان شراب صاف آنست و بدان سليل گويند براي آنکه کشيده شده تا خالص شده و آن فعيل بمعني مفعول است چون جريح بمعني مجروح، در تفسير گفته خداي عز و جل در سوره مومنون آيه 12) و هر آينه انسان را از سلاله اي از خاک آفريديم يعني از خالص خاک زمين، سلاله بنتاج هم گفته شود براي آنکه از درون مادرش کشيده شده است برون، هند دختر اسماء يکي از زنان حجاج بن يوسف ثقفي در شعر خود گفته است.



[ صفحه 361]



1- هند نيست مگر يک اسب تازي نژاد - که از پشت نره اسباني کشيده شده است که استر آنها را تجليل کند.

2 - اگر يک کره اسب گرامي بزايد همان سزاوارست - و اگر فرزندش دو رگه درآيد از اثر بدکاري نر است و در روايت ديگر از اثر جنايتکاري نر است. سليل بمعني منتوج است و سليله بمعني منتوجه و گويا منظور از آن نتاج خالص و صافي باشد و بحسن و حسين و ائمه بعد از او سلاله رسول خدا گويند براي آنکه برگزيده و پاک فرزندان او هستند، اين است معني عترت و ذريه و سلاله در زبان عرب و از خدا توفيق درست فهمي در همه امور خواستاريم برحمت او.