خبر ابن حواش که از شام مي آمد
ابن عباس گويد چون پيغمبر (ص) در غزوه بني قريظه کعب بن اسد را حاضر کرد تا گردنش را بزند، رسول خدا باو نگاهي کرد و فرمود ايکعب سفارش ابن حواش دانشمنديکه از شام آمد بتو سودي نبخشيد؟ او بتو گفت شراب ناب و نان گندم را در شام گذاشتم و آمدم بسختي و با مشتي خرماگذاران ميکنم بخاطر پيغمبريکه همين اوقات مبعوث ميشود، در مکه طلوع ميکند و اين شهر هجرتگاه او
[ صفحه 305]
ميشود، بسيار خوش اخلاق و خندانست و بسيار کشنده دشمنان، بتکيه ناني و چند دانه خرما قناعت ميکند و سوار الاغ برهنه ميشود، در چشمش سرخي است و ميان دو شانه اش مهر نبوت، شمشيرش را بر دوش ميگذارد و بهر که بر سر راهش درآيد اعتناي نمي نمايد تسلطش تا آنجا ميرسد که نه پاي شتر در آنجا رسيده و نه سم اسب، کعب عرض کرد ايمحمد درست ميفرمائيد چنين بوده است اگر نه آن بود که ميترسم يهود مرا سرزنش کنند که از کشتن ترسيد محققا بتو ايمان مياوردم و تو را تصديق ميکردم ولي من بر دين يهودان زيستم بر همان زنده بودم و بر همان ميميرم، رسول خدا فرمود او را پيش داريد و گردنشرا بزنيد او را پيش آوردند و گردنش را زدند.