بازگشت

خبر يوسف يهودي از پيامبر اکرم


گزارش يهودي و شناسائي او درباره پيغمبر (ص) و صفات و نشانه هاي او ابان بن عثمان در حديث مرفوعي گويد چون عبد الله بن عبد المطلب بالغ شد، عبد المطلب آمنه دختر وهب زهري را براي او گرفت و پس از تزويج برسول خدا (ص) آبستن شد، از آمنه روايت شده که گويد چون باو آبستن شدم احساس نکردم و در دوران آبستني اثر سنگيني حمل که بر حسب عادت بزنان دست ميدهد بمن دست نداد، در اين ميان خواب ديدم که گويا کسي نزد من آمد و گفت تو بخير الانام آبستني چون هنگام زائيدن رسيد بسيار بمن آسان بود و چون خارج شد با دو دست و دو زانو خود را از زمين پرهيز داد و شنيدم يکي گفت خير البشر را زائيدي او را بواحد صمد پناه ده و از شر هر ستمکار و حسود، رسول خدا در عام الفيل دوازدهم شهر ربيع الاول روز دوشنبه متولد شد، آمنه گويد چون بزمين آمد بدو دست



[ صفحه 303]



و دو زانوا بر زمين تکيه زد و سرش را باسمان بلند کرد در آن ميان پرتو درخشاني از من نمايان شد که فضاي ميانه آسمان و زمين را روشن کرد و شياطين با ستاره ها تيراندازي شدند و آسمان بروي آنها بسته شد و قريش ديدند شهابها و ستاره ها از آسمان فرود ميايند در هراس افتادند و گفتند قيامت بر پا شده و دور وليد بن مغيره را گرفتند و باو خبر دادند وليد شيخ بزرگوار و تجريه آموخته اي بود، گفت باين ستاره هائي در صحرا و دريا رهنماي شما هستند بنگريد اگر آنها از جا کنده شدند قيامت برپا شده و اگر آنها بر جا هستند اين جريان ستاره ها براي يک پيشامديست، شياطين هم اينوضع را ديدند و نزد ابليس جمع شدند و باو خبر دادند که از آسمان ممنوع شدند تير شهاب بانها پرتاب ميشود، گفت برويد جستجو کنيد يک پيشامدي رخ داده در همه دنيا گرويدند و برگشتند و گفتند ما چيزي نديديم، گفت خودم بايد اين موضوع را کشف کنم، از مشرق تا مغرب را پيمود و چون بحرم مکه رسيد ديد پر از فرشتگان است و چون خواست وارد حرم شود جبرئيل باو فرياد کشيد گم شو اي ملعون رفت از ناحيه کوه حراء وارد شود جلو او سدي شد بجرئيل گفت چه خبر است گفت اين پيغمبريستکه متولد شده و او بهترين پيغمبرانست، گفت مرا در او بهره اي هست؟ فرمود نه گفت در امتش چطور؟ گفت آري، گفت راضي هستم گويد در شهر مکه يک يهودي بود بنام يوسف چون ديد ستاره ها پرتاب ميشوند و بجنبش افتادند، گفت اين براي پيغمبريست که امشب متولد شده و او همانستکه ما در کتابهاي خود دريافتيم که چون متولد شود پيغمبر خاتم است و شياطين تيرباران شوند و از آسمان ممنوع گردند، چون صبح شد آمد در مجلس عمومي قريش و فرياد زد ايگروه قريش امشب براي شما نوزادي بوده است، گفتند نه گفت بتورات سوگند خطا رفته ايد، پس در فلسطين



[ صفحه 304]



بدنيا آمده و او آخر پيغمبران و افضل پيغمبران است جمع قريش پراکنده شدند و چون بخانه هاي خود رفتند هر مردي گفته هاي يهودي را بخاندانش گفت، گفتند امشب براي عبد الله بن عبد المطلب نوزادي متولد شده آنرا بيوسف يهودي خبر دادند گفت پيش از آنکه از شما بپرسم متولد شده با بعد از آن گفتند پيش از آن، گفت آن نوزاد را بمن بنمائيد رفتند در خانه آمنه و گفتند پسرت را بياور تا اين يهودي ببيند او را در قنداق پيچيد و آورد، چشمان او را نگريست و شانه اش را گشود و سياهي ميان دو کتفش ديد که چند مو بر آن روئيده بود، چون باو نگاه کرد بيهوش شد و روي زمين افتاد قريش از او در شگفت شدند و بر او خنديدند، گفت ايگروه قريش بر من ميخنديد اين پيغمبر شمشير است شما را قطعه قطعه ميکند، نبوت تا هميشه از خاندان بني اسرائيل رفت، مردم متفرق شدند و خبر يهوديرا براي يکديگر بازگو ميکردند، پيغمبر در يک روز باندازه يک هفته بزرگ ميشد و در يک هفته باندازه يک ماه ديگران.