بازگشت

خبر سيف بن ذي يزن


سيف بن ذي يزن هم پيغمبر را ميشناخت و چون عبدالمطلب بر او وارد شده بود او را بوجود وي مژده داده بود. ابن عباس گويد چون سيف بن ذي يزن بر حبشه پيروز شد دو سال بود که پيغمبر زائيده شده بود، نمايندگان و اشراف و شعراي عرب دسته دسته باستان سيف ميرفتند و باو مبارکباد ميگفتند و مدحش مي کردند و فداکاري او را درباره عرب و خونخواهي آنان ياد ميکردند يک هيئت نمايندگي از قريش پيش او آمد که عبد المطلب بن هاشم و اميه بن عبد شمس و عبد الله بن جذعان و اسد بن خويلد بن عبد العزي و وهب بن عبد مناف و ديگران از بزرگان قريش با آن بود اين هيئت وارد صنعاء شدند و اجازه شرفيابي خواستند و معلوم شد سيف در کاخ غمدان استراحت کرده، اين همان کاخي استکه اميه بن ابي الصلت درباره آن گفته. بنوش بر تو گوارا باد بر سر تو تاج بلنديست در راس غمدان خانه اي داري که فرودگاه همه مردم است



[ صفحه 285]



دربانش نزد او رفت و آنها را معرفي کرد و بانها جازه ورود داد، چون نزد او رفتند عبد المطلب نزديک وي رفت و اجازه سخن خواست، گفت اگر تو از کساني هستي که لياقت دارند پيش پادشاهان سخن گويند ما بتو اجازه داديم، گويد عبد المطلب گفت پادشاها براستي خدا بتو مقام بلند و محکم و منبع و شامخ و بزرگي عطا کرده تو را از خانداني برآورد که اصلش پاک است و ريشه اش تابناک ببخش برجا است و شاخه اش بر ملا در وطني گرامي و منزلي پاکيزه و معدني نيکو، از نفرين بر کناري و پادشاه عربي و بهار خرم آناني که بدان فراواني يابند، پادشاها تو سرور عربي که طوق انقيادت در گردن کرده اند و ستون محکم عربي که بتو تکيه زده اند از آنهائي که بندگان همه بدان پناهنده اند پدرانت بهترين پدران بودند و تو بهترين جانشين آنان آنکه تواش پدر باشي بي نام نباشد و آنکه تواش پسري هرگز سپري نشود پادشاها ما اهل حرم خدائيم و پاسبانان خانه او خرسندي دفع گرفتاري سختي که ما همه را اندوه دار کرده بود ما را باستان تو گسيل داشت، ما هيئت مبارکباد گوئيم نه تسليت گو. سيف گفت خود را از ميان ديگران معرفي کن، گفت من عبد المطلب بن هاشم، هستم، گفت خواهرزاده ما گفت آري گفت نزديک بيا نزديک او رفت و او روي بهمه کرد و گفت مرحبا و اهلا و ناقه و رحلا و مستناخا سهلا و ملکا و نحلا يعني عطاي فراوان گفت پادشاه گفتار شما را شنيد و خويشاوندي شما را فهميد واسطه شما را پذيرفت شما هم اهل شرکت در شب نشيني هستيد و هم محفل نشينان روز تا اينجا بمانيد گرامي هستيد، چون کوچ کنيد عطاي وافر بريد گويد سپس آنها را بمهمانخانه بردند و يکماه پذيرائي کردند در اينمدت نه دسترسي بخود او داشتند و نه اجازه مراجعت، يکروز بياد آنها افتاد و عبد المطلب را خواست و او را پهلوي خود نشانيد و مجلسرا خلوت کرد باو گفت اي عبد المطلب



[ صفحه 286]



من رازي را بتو ميسپارم که اگر جز تو بود براي او روا نميدانستم ولي تو را اهل آن ديدم و از آن مطلع ميسازم بايد نزد تو سربسته بماند تا خدا اذن آنرا صادر کند خدا کار خود را انجام خواهد داد ما در کتاب مکنون و دانش نهفته که براي خود برگزيديم و از ديگران باز داشتيم خبري عظيم و پيشامدي بزرگ درک کرديم که در آن براي همه مردم شرافت زندگي و فضيلت مرگ است خصوص براي طائفه تو و شخص خودت عبد المطلب گفت پادشاها تو نمونه کامل خوشي و نيکي هستي همه چادرنشينان پشت در پشت قربانت شوند چيست آن خبر؟ گفت چون در تهامه فرزندي زائيده شود که ميان دو کتفش مهر نبوت باشد امامت ازان او است و پيشوائي تا روز قيامت از آن شما است، عبد المطلب گفت از نفرين بر کنار باشي، من باخبري برگردم که هيچ هيئت نماينده اي با آن برنگشته و اگر هيبت پادشاه و احترام و اعظام او نبود از اين رازگوئي وي پرسشي ميکردم که شادي وي بيفزايد پس سيف بن يزن گفت اکنون وقتي استکه بدنيا بيايد يا بدنيا آمده نامش محمد است و پدر و مادرش بميرند و جد و عمش او را سرپرستي کنند، پنهاني متولد شده و خدا او را آشکارا مبعوث کند و از طائفه ما براي او ياراني آماده کند تا دوستان خود را بوسيله آنها عزيز گرداند و دشمنان خود را خوار سازد بنيروي آنان مردم را سرکوب کند و زنان و دختران روي زمين را مباح سازد بتها را بشکند و آتشکده ها را خاموش سازد خدا را بپرستد و شيطان را براند، گفتارش قاطع است و حکمش عادل بخوشرفتاري وادارد و خود بدان عمل کند و از زشتي جلو گيرد آنرا تباه سازد عبد المطلب گفت پادشاها بختت بلند و گامت فراز و ملکت هميشه و عمرت دراز باد ممکن است پادشاه راز خود را روشنتر کنند من تا اندازه اي توضيح دريافتم ابن ذي يزن گفت بهمانخانه که پرده ها بر آن افکنده اند و بان نشانه ها که نصب



[ صفحه 287]



کرده اند اي عبد المطلب بي دروغ تو خود جد او باشي، گويد عبد المطلب برو در افتاد و سجده کرد پس باو گفت سر بردار سينه ات خنک باد و کارت بر مراد آيا از آنچه گفتيم در مکه چيزي بدست آورده اي؟ گفت مرا پسري بود که بسيارش پسنديده و بر او مهربان بودم يکدختر پاکيزه سير از خويشان خود بوي بزني دادم که نامش آمنه بنت وهب است، پسري آورده که او را محمد ناميدم، پدر و مادرش مردند و من و عمويش او را سرپرستي کنيم ابن ذي يزن گفت آنچه بتو گفتم همانست که گفتم پسرت را نگهداري کن و از نسبت بوي در حذر باش که يهود دشمنان اويند و خدا براي آنها راهي نسبت وي ندهد و آنچه گفتم از همسفران خود پنهان دار من ايمن نيستم که رشک رياست آنها را وادارد تا براي وي مکر انديشند و دام گسترند و آنان با فرزندانشان اين کار را خواهند کرد و اگر نه آنکه ميدانم پيش از بعثت او مرگ مرا در ربايد با سواره و پياده خود ميامدم و يثرب را مقر سلطنت خود مينمودم و او را ياري ميکردم ولي من در کتاب ناطق و علم سابق يافته ام که يثرب مقر سلطنت او است در آنجا کارش استوار شود و انصارش بدست آيد و قبرش در آنجا باشد و اگر نه آن بود که از آفت و آزار او ميترسم هم اکنون در آغاز عمرش نبوت او را اعلام ميکردم و عرب را بدنبال او ميکشاندم ولي من اينکار را بدون تقصيري درباره همراهانت بتو حواله ميکنم. سپس دستور داد بهر کدام از اين هيئت قريش ده بنده، ده کنيز دو حله از برد و صد شتر و پنج رطل طلا و ده رطل نقره و يک پوست پر از عنبر دادند و بشخص عبد المطلب ده برابر آن داد و گفت چون سال بگردد باز نزد من بيا ولي پيش از اتمام همانسال ابن ذي يزن مرد، عبد المطلب بيشتر اوقات ميگفت اي گروه قريش هيچکدام از شماها بواسطه عطاي فراوان شاه مورد رشک من نيستيد زيرا



[ صفحه 288]



فاني ميشود ولي غبطه بمن در اين است که نامش بعد از من با فخر و شرفش براي من و بازماندن گان من ميماند و چون گفته ميشد کي باشد؟ ميگفت زود باشد که آنچه گويم بر شما معلوم شود گرچه پس از زماني باشد درباره اين مسافرتست که اميه بن عبد الشمس اين شعر را گفته و رفتن نزد اين ذي بزن را بيان کرده.

1 - خيرخواهي را با خود برديم و پاکشان آن را حمل ميکردند - بر دوش نره شتر و ماده شتران.

2 - شتابانه منزل ميبريدند و ميگفتند بيا - بسوي شهر صنعاء از دره عميق مکه

3 - قصد کن ما را بابن ذي يزن برساني و رهبري کني - شتراني که شکمشان بزمين سائيده شود.

4 - و از گرفتاريهاي خود اميد روشني دارند - و پيوست دهند لب خند برقها را بيکديگر

5 - چون بصنعاء رسيدند وارد شدند - بدار سلطنت و خاندان آبرومند سابقه دار

6 - بپادشاهي که ميبارد بر ما بخششها را - با خرمي و خوشدلي و روي باز.