بازگشت

وجوب اطاعت از خليفه


چون خدا آدم را در زمين بخلافت خود برگزيد بر اهل آسمانها طاعتش واجب شد تا چه



[ صفحه 77]



رسد باهل زمين و چون خدا واجب دانست ايمان بفرشتگان خود را و بر فرشتگان واجب دانست سجده بر خليفه خدا را و در اين ميان يک تن جن (شيطان) از سجده بر آدم سرباز زد و خدا خواري و پستي و راندگي بر او فرود آورد و رسوايش کرد و تا قيامت دچار لعنتش ساخت ما مرتبه امام و فضل او را دانستيم نصب خليفه با خدا است و باختيار مردم نيست چون خداي تبارک و تعالي بفرشتگان اعلام کرد که خليفه در زمين مقرر ميدارد آنها را گواه اين موضوع گرفت زيرا علم اساس گواهي است کسيکه مدعي است خليفه را مردم انتخاب ميکنند بايست همه فرشتگان حق گواه اين انتخاب باشند و بحکم عادت شهادت در گواه بزرگ براي کار بزرگ است، کسيکه بناحق خليفه انتخاب کند چگونه از عذاب خدا وارهد در صورتيکه همه فرشتگان گواه او باشند و چگونه کسيکه بنص خدا و پيغمبر خليفه حق را بشناسد و طاعت کند عذاب شود؟ با اينکه همه فرشتگان گواه او باشند دفع شبهه خلافت ائمه حق و حکمت امر بسجده بر آدم بعضي گمان کرده اند مقصود از اين خليفه که در آيه مبارکه است همام مقام نبوتست، اين درست نيست از يک نظر و آن اينست که خداي عز و جل در قرآن وعده داده که از اين امت اسلامي خليفه هاي بر حقي انتخاب کند و بگمارد چنانچه حضرتش جل و تقدس فرمايد (سوره نور آيه 55) خدا وعدده داده بانانکه از ميان شما بگروند و کارهاي شايسته کنند که آنها را در روي زمين بخلافت گمارد چنانکه آنانکه پيش از آنها بودند گماشت و پابر جا کند براي آنها همان کيش را که پسند او است و بجاي ترسيکه دارند امنيت خاطر بانها بخشد تا مرا بس بپرستند و با من هيچ چيزيرا شريک نگيرند و اگر مقصود از خلافت همان نبوت باشد لازم آيد بحکم اين آيه که خداي عز و جل بعد از محمد (ص) پيغمبري فرستد و گفته او



[ صفحه 78]



که خاتم پيغمبرانست درست نباشد از اينجا ثابت شد که موضوع اين وعده ثابت است و منظور خلافت جدا از نبوتست و خلافت از نظري غير از نبوتست و ممکن است خليفه مقام نبوت نداشته باشد اگر چه هر پيغمبري مقام خلافت دارد مطلب ديگر اين است که خدا خواست با دستور سجده بر آدم خلق خود را بيازمايد و نفاق منافق و اخلاص مخلصان را آشکار سازد چنانچه گذشت روزگار و بررسي و اختبار پرده از واقعيت آنها برگرفت مقصودم امتياز ميان ملائکه و شيطانست و اگر خدا انتخاب امام را باختيار بددلان گزارد گذشت روزگار پرده از سوء نيت آنان بر ندارد زيرا مردم بي ايمان هم جنس خود را انتخاب کنند و با او بسازند و بر او سجده کنند در اينصورت چگونه بباطن مردم از منافق و مومن پي توان برد و حسد دردهاي دروني را توان شناخت پيوست امامت با توحيد و سر عصمت امامان بر حق بوجه ديگر سخن از نظر گويند و شنونده بسيار تفاوت کند: گفتار مردي با بنده خود غير از گفتار شخصي است با آقاي خود، اينجا گوينده خداي عز و جل است و شنونده فرشتگان خدا از اول تا آخر، سخني که بطور کلي و عموم باشد مصلحت کلي و عمومي دارد چنانچه سخن مخصوص بموردي مصلحت خصوصي دارد، ثواب کارهاي عمومي بزرگتر است از ثواب کارهاي خصوصي مثلا توحيد و خداشناسي که بر همه خلق خدا واجبست غير از حج و زکوه و احکام مخصوص ديگر است پس گفتار خداي عز و جل که - و اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفه - دليل باشد که سر توحيد در آن نهفته است چون بطور عموم ايراد شده، چون جمله اي در پي جمله آمد و منظور از هر دو يک مقصد است در لوازم معنا با هم مشترک باشند خدا ميدانست که در ميان بندگانش کسانيند که او را يگانه



[ صفحه 79]



ميشناسند و فرمانش را ميبرند و دشمناني دارند که از آنها عيب جوئي کنند و هتک حرمت خاندان آنان کنند و اگر خدا با جبر و قهر جلود دشمنانرا بگيرد حکمت باطل شود و اختيار از ميان برود و ثواب و عقاب و عبادات بيهوده شود و بهمين ملاحطه بايست خدا بوضعي از اولياء خود دفاع کند که سبب بطلان عبادات و مثوبات نباشد و راه بي عيب دفاع کيفر بدکارانست چون قطع يد و دار زدن و قصاص و حبس و تحصيل حقوق حقه است چنانچه گفته اند (جلوگيريهاي سلطان بيشتر از جلوگيريهاي قرآنست) خدا هم بهمين معنا نطق فرموده (در سوره حشر آيه 13): هر آينه از شما ترس بيشتري دارند تا از خدا پس لازمست بر خدا نصب خليفه کند تا شر دشمنانش را از دوستانش بگردانند بشرط عدالت و صحت عمل که ولايت امام بر آن متلي است نه ولايت و رياست کسيکه از حقوق غافل است و واجبات را ضايع مي نمايد و مخالفت بر کنار کردن او از نظر عقل لازمست، برتر است خداي تعالي از اين کار شرح کار ماهيت و حدود خلافت حقه خليفه در کسي صادق آيد که حائز مقام خليفه گذار و شغل او باشد از اينرو بايد گفت لفظي است که در موارد مختلف اطلاق شود اگر کسي مسجدي بسازد و خود در آن اذان نگفته موذني بر آن نصب کند اين شخص موذن مسجد ساز است و بس چون متصدي او نشده ولي اگر خودش چند روز در آن مسجد اذان گويد و سپس کسي را موذن کند بر او صادق آيد که خليفه او است و شغل او را متصدي است و از نظر عقل و عرف اگر گمرکچي بگويد اين شخص خليفه منست فهميده شود که در شغل گمرگ خليفه او است نه در پست و رسيدگي بمظالم و همين طور است اگر پستچي يا حاکم مظالم خليفه معرفي کنند، از اينجا



[ صفحه 80]



ثابت شد که خليفه معاني مختلفي دارد و بايد فهميد که خليفه الله چه معني ميدهد، چون يکي از صفات افعال الهي تعالي ذکره حق خواهي و انتقام براي دوستان خود است نسبت بدشمنانش باين اعتبار برگزيده خود را که مقام نبوت يا امامت دارد خليفه خود خوانده است يعني جانشين خدا در اجراي عدالت نه باين معني که شريک خداست در معبوديت بهمين ملاحظه خداي تبارک و تعالي بابليس عتاب کرد که اي ابليس چه تو را بازداشت که براي آنچه آفريدم سجده کني؟ سپس خداي عز و جل فرمود بيدي استکبرت بنعمت من تکبر ورزيدي - اين براي قطع عذر بود که تو هم نشود آدم خليفه است نسبت بمقام مبعوديت و شريک خداست در مقام وحدت ذاتي و پس از آنکه او را آفريده خود معرفي کرد فرمود چرا بر او سجده نکردي سپس فرمود بيدي استکبرت و يد در لغت عرب بمعني نعمت آفريده است و براهي خداي عز و جل دو نعمت است که نعمتهاي فراواني در بر دارند چنانچه فرموده او است بر شما فرو باريد نعمت آشکار و نهان را و اين دو نعمت باشند که نعمتهاي بيشماري در بردارند، سپس خدا عتاب را بر او سخت نمود و فرمود بنعمت خود من تکبر ورزيدي چنانچه گوينده اي در مقام سرزنش خلافکار گويد بشمشير خودم با من ميجنگي و نيزه خودم را بمن فرو ميبري اين بيشتر زشت است و بدنماتر است پس گفته خداي عز و جل و اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفه سخني است مبهم و پر معنا يک معنايش اين است که ناداني تصور ميکند خداي عز و جل با خلف خود در موضوعي شور ميکند تا بر او کشف حقيقي شود ولي شخص منطق منش از نظر بررسي کارهاي حکيمانه با عظمت و آشکار حق ميفهمد که خدا برتر از آنست که امري بر او شبهه شود يا وضعي پيش از تيره و نامعلوم باشد زيرا هيچ چيزي در آسمان و زمين او



[ صفحه 81]



را درمانده ننمايد - سوره فاطر آيه 44 روش فهم اين آيه مبهم مانند آيات مبهم ديگر استکه بايد بوسيله آيات روشن قرآن حل بشود بطوري که قطع عذر گردد و وسيله سفاهت و الحاد در مقام ربوبيت نشود و گفته وي که و اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفه نظر دارد باينکه جانشيني در زمين گذارد که وسيله هدايت آنان باشد بيک اطاعت بلند پايه اي که مقترن بمقام توحيد است از حضرت حق شريک و ستمکاري و تضييع حقوق را بر کنار ميسازد و مقصود هماني استکه بوسيله او و با او مقام ولايت درست ميشود و حجت الهي کامل ميگردد و براي کسي عذري در غفلت از حق باقي نميماند فائده ديگر نصب امام اين است که چون آمادگي يکي از بندگان خود را براي يک نوع عبادتي در نظر گيرد بوسيله خليفه خود او را بدان دعوت مينمايد تا توفيق آن عبادت را دريابد و باندازه آن مستحق ثواب گردد و اگر غفلت از آن روا باشد رواست از همه حقوق خلق خود صرفنظر کند خدا از آن بزرگوارتر است براي کسانيکه قيام بحق خدا و حق خلق او کنند يک ثواب و فائده است که چون مفکري در آن انديشه کند جزئي از آن را درک نمايد زيرا نشايد همه را ادراک کرد از بس بزرگ است و پر اندازه و يک جزاش اينست که بوسيله امام عادل مورچه و پشه و هر جانداري هم بسعادت ميرسد بدليل اينکه خداي عز و جل (در سوره انبياء آيه 107) فرمايد ما نفرستاديم تو را مگر رحمت براي جهانيان و دليل روشنتر آن گفتار خداي عز و جل است در داستان حضرت نوح عليه السلام (در سوره نوح آيه 12 - 10) گفتم آمرزش طلبيد از پروردگار خود که او بسيار آمرزنده است، از آسمان باران پي در پي بر شما ميفرستد تا آخر. از برکت باران پي در پي آنچه استکه انسان و هر حيواني بدان بهره مند ميشوند و سببش داعيان دين خدا و هاديان بسوي حق ميباشند و ثوابش باندازه آنست و عقابش بر معاندين از روي حسابست از اينجا است که ميگوئيم براي بقاء عالم نيازمند بوجود امام هستيم تا اصلاح جهان فراهم آيد و آنچه خبر در اين موضوع وارد است در ضمن همين کتاب در باب عله احتياج بوجود امام نقل کرده ام.



[ صفحه 82]



رياست عامه و خلافت در هر عصري بانتخاب خدا است نه خلق

1 - کلمه جاعل در آيه و اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفه يعني نصب خليفه را خدا بخود اختصاص داده بدليل آنکه آنرا با تنوين آورده است و هم وزن اين کلمه در دلالت بر صفت خاص بخدا گفته ديگر او است (در سوره (ص) آيه 71) خالق بشرا من طين - همانا من بخصوص آفريننده بشرم از خاک در اينجا هم کلمه خالق را با تنوين آورده و خود را بدان ستوده هر کس مدعي است که اختيار تعيين امام با او است لازمست که از خاک بشر بيافريند چون اين باطل است موضوع اختيار امام هم باطل ميشود زيرا اين هر دو موضوع را قرآن در يک سياق تعليم داده.



[ صفحه 83]



2 - فرشتگان حق با همه فضيلت و مقام عصمتي که دارند شايسته نبودند که امامي انتخاب کنند تا آنکه خدا بذات خود متصدي آن گرديد و بانها وانگذاشت و همين را حجت بر خلق نمود که هيچ راهي براي انتخاب امام ندارند زيرا فرشتگان خدا اين حق را نداشتند با همه پاکدلي و وفاداري و مقام عصمت از خلافکاري و مدحي که خدا از آنها در آيات بسياري نموده چون الف - در سوره انبياء آيه 27 - 26) بلکه بندگان گرامي هستند که در گفتار بخدا سبقت نجويند و در کردار بفرمان اويند. ب - در سوره تحريم آيه 6) خلاف خدا را در آنچه دستور فرمايد نکنند و آن چه فرمان دهد انجام دهند. در اين صورت انسان با همه بي خردي و ناداني از کجا و با چه صلاحيتي مي تواند امام انتخاب کند.

3 - احکاميکه دون مقام امامتست از نماز و زکوه و حج مسائل ديگر را خدا بهيچوجه بخلق خود وانگذاشته پس چطور اين موضوع مهمتر که جامع همه احکام و حقايق است بدست آنها ميسپارد.