بازگشت

شبهه فرقه خطابيِه


صاحب کتاب در مقام اعتراض بر اماميه گفته اين فرقه خطابيه هستند که براي جعفر بن محمد از طرف پدرش ادعاي امامت دارند طبق وراثت و وصيت و منتظر رجعت او هستند و مخالف امامان ديگرند و گمان دارند که با شما در امامت جعفر موافقند و در غير او مخالفند من با اعتقاد بخدا ميگويم امامت بصرف موافقت و مخالفت ديگران درست نميشود همانا بدليل و برهان درست است خطابيه مردمي هستند غالي مذهب و ميان غلو و اماميه هيچ ارتباطي نيست و گمان دارم صاحب کتاب خطا رفته و اگر گويد مقصود من آن فرقه ايست که بر امام صادق توقف کرده اند باين فرقه بايد گفت ما ميدانيم امام بعد از جعفر بن محمد امام موسي است بهمان دليلي که شما دانستيد امام بعد از محمد بن علي جعفر (ع) و ميدانيم که امام صادق فوت کرده چنانچه ميدانيم پدرش فوت کرده و فرق ميان ما و شما همان فرق ميان شما است باسبائيه و واقفه بر اميرالمومنين (ع) و هر چه خواهيد بگوئيد و بصاحب کتاب ميگوئيم فرق ميان تو و کسانيکه امامت را در اولاد عباس و جعفر و عقيل يعني آنها که داراي علم و فضل هستند تجويز ميکنند چيست؟ و دليل هم مياورند که لغت و عرف شامل آنها هست و ميگويند رسول خدا همه عترت را مشمول حکم دانسته و فقط اختصاص براي اميرالمومنين و حسن و حسين قائل نشده براي ما بيان کن



[ صفحه 196]



صاحب کتاب گفته طائفه شمطيه مدعي امامت عبد الله بن جعفر بن محمدند از طرف پدرش بوراثت و وصيت و اين فطحيه مدعي امامت اسمعيل بن جعفرند از طرف پدرش بوراثت و وصيت و پيش از اين عقيده بامامت عبد الله بن جعفر داشتند و امروز معروف باسمعيليه هستند چون که قائلين بامامت عبد الله از ميان رفته اند يک فرقه از فطحيه را قرامطه گويند و معتقد امامت محمد بن اسمعيل بن جعفرند بوراثت و وصيت و اين طائفه واقفيه مدعي امامت موسي بن جعفرند و منتظر رجعت او، من ميگويم فرق ميان ما و اين طوائف آسان و روشن و نزديک بفهم است. اما فطحيه دليل برد آنها روشن است و بر کسي مخفي نيست زيرا اسمعيل پيش از پدرش امام صادق مرد و مرده خليفه زنده ميشود زنده است که خليفه مرده ميشود ولي اين مردم از روساي خود تقليد کردند و از دليل و برهان رو گردانيدند و اين موضوعي است که محتاج بپرگوئي ندارد براي آنکه فسادش ظاهر است و اما راجع بقرامطه اينها مردمي هستند که اسلام را حرف بحرف نقض کردند و احمال دين را کناره گذاشتند و هر حرف فرخرفي را گفتند احتياج بامام براي حفظ دين اقام حکم شرع است وقتي قرامطه گويند جعفر بن محمد و وصي او مردي را خليفه خود ساختند که بر خلاف اسلام و شريعت و خروج از طبيعت امت اسلاميه دعوت کند ديگر در معرفت دروغگوئي آنها جز اطلاع بر دعواي تناقض و فاسد و رکيک آنان احتياجي بدليل ديگر نداريم و اما امتياز ما از فرق ديگر اينست که ما عده بيشماري ناقل اخبار و محدثين در همه شهرها داريم که از جعفر بن محمد (ص) آنقدر احکام حلال و



[ صفحه 197]



حرام روايت کرده اند که طبق عادت و تجربه درست ممکن نيست دروغ و جعل باشد و از گذشتگان خود نقل کرده اند که امام ششم موسي بن جعفر را وصي خود کرده و از فضل و علم موسي بن جعفر هم آنقدر نقل شده که معروف است پيش ناقلين اخبار ولي از اين فرق جز ادعا چيزي نشنيديم و نبايد روش تواتر و اهل آن را بيکدسته اي شاذ و نادر و پيروان آن اشتباه کرد شما در اخبار درست تامل کنيد فرق ميان موسي و محمد و عبد الله پسران جعفر (ع) را بشناسيد و بيائيد اين تفاوت را ببررسي پنج مسئله در حلال و حرام که امام موسي عليه السلام در آن جواب دارد آزمايش کنيم و اگر نزد قائلين بامامت آن دو پسر ديگر در اين مسائل جواب رسيده قول آنها درست است، اماميه روايت کرده اند که از عبد الله بن جعفر سئوال شد در دويست درهم چه قدر زکوتست گفت پنج درهم باو گفته شد در صد درهم چقدر زکوه واجبست گفت دو درهم و نيم و اگر يک نفر باسلام و اهل اسلام اعتراض کند و ادعا کند که يکي با قرآن معارضه کرده و مانند قرآن را آورده و بخواهيم تفاوت ميان معارضه و قرآن را بسنجيم بايد بگوئيم قرآن که ظاهر و هويداست تو آن معارضه را بياور تا ميان آنها قضاوت کنيم ما بيان فرق همين سخن را ميگوئيم که اخبار ما در دست علماي اماميه همه امصار محفوظ و موجود است شما هم اخباري را که ادعا ميکنيد آشکار کنيد تا ميان آنها و اخبار ما قضاوت کنيم اما اينکه مدعي خبري هستيد که هيچکس نديده و نشنيده و ميگوئيد فرق ميان اخبار ما و آن چيست اين ادعا را هر مدعي باطلي ميتواند کرد اگر بصرف اين ادعا اخبار اهل حق باطل شود مانند همين ادعا از طرف براهمه اخبار مسلمين را باطل کند و اين واضح است و لله المنه ثنويه (قائلين بيزدان و اهريمن) هم مدعي هستند که ماني پيغمبر ايشان معجزاتي داشته و خبري دارند که دلالت



[ صفحه 198]



بر صدق آنها ميکند، خداپرستان بانها گويند شما آن خبر را اظهار کنيد تا بشما ثابت کنيم که اين خبر دليل قطعي نيست و قطع عذر نميکند و اين شبيه جوابي است که ما بصاحب کتاب مي داديم و بصاحب کتاب گفته ميشود که طائفه بکريه و اباضيه از خوارج مدعي هستند که پيغمبر (ص) نسبت بابي بکر نص صادر کرده و تو منکر گفته آناني چنانچه ما منکريم امام صادق وصيت امامت باين دو پسر خود کرده باشد تو دليل خود را بيان کن و فرق خود را بابکريه و اباضيه روشن کن تا ما فرق خود را با آنکه نام بردي مثل تو بيان کنيم تو خود مدعي شدي که جعفر بن محمد مذهب زيديه داشت و بان معني که اماميه گويند مدعي مقام امامت نبود و مدعيان امامت محمد بن جعفر بن علي بن محمد خلاف آنچه تو و اصحابت گوئيد ميگويند و از گذشتگان خود آنرا روايت کنند فرق ميان ادعاي خود و آنان را بيان کن تا ما فرق بهتري ميان خود و مخالفين خود بيان کنيم و بانصاف باش که براي تو بهتر است جواب ديگر از اعتراض صاحب کتاب زيديه فرق ديگر اينست که اصحاب محمد بن جعفر و عبد الله بن جعفر اقرار دارند باينکه حسين بنص بر فرزند خود علي کرده و او نص بر فرزندش محمد (الباقر) و محمد نص بر فرزندش جعفر (الصادق) و دليل ما بر اينکه جعفر نص بر موسي نموده بشخصه نه ديگران همان دليل آنها است بر اينکه حسين نص بر علي نموده و بعد ذلک وقتي امام ظاهر باشد و شيعه نزد او رفت و آمد کنند حکمش ظاهر و معرفتش بدين روشن شود ما دريافتيم که راويان اخبار و ناقلان آثار از امام موسي در مسائل حرام و



[ صفحه 199]



حلال روايات بسيار و مشهور نقل کرده اند و در کتابها نوشته اند و فضل آنحضرت آشکار شده و خاص و عام فهميده اند و اين از نشانه هاي امامت است و چون اين نشانه در موسي است نه ديگري دانستيم بعد از پدرش از امام است و نه برادرش وجه ديگر عبد الله بن جعفر مرد و پسري نداشت و نص بر کسي صادر نکرد و قائلين بامامتش رجوع بامام موسي کردند و فرق ميان اخبار ما و اخبار آنها اين است که اخبار آنها کم است و موجب علم نميشود تا نسبت بطرف اول و آخر و وسط قطع عذر کند ما اکنون در گذشتگان آنها صحبتي نداريم بلکه ميگوئيم نسبت بهمين امروز از جمله اخبار و ناقلين آثار عدديکه بحد تواتر رسد بدست ما بدهند چنانچه نسبت بمذهب خود بدست شما ميدهيم اگر توانستند قول آنها ظاهر است و پيروز است و اگر درماندند فرق ميان ما و آنها ظاهر است در اين مقابله فعلي و ما بعد آنرا هم بانها بخشيديم و اين واضح است بحمد الله رد اعتراض صاحب کتاب و رد مذهب واقفه و اما واقفيه بر موسي عليه السلام مثل واقفيه بر امام صادق هستند ما که در موت هيچکدام از گذشتگان حضور نداشتيم و موت آنها براي ما باخبار ثابت شده اگر کسي توقف بر يکي از آنها کرد گوئيم با ورود اخبار بموت همه چرا توقف بر ديگري نکرده و در اينجا جوابي ندارند صاحب کتاب گفته يک فرقه بامامت موسي معتقد شدند و بعد از وي پسرش علي بن موسي را امام دانستند و معتقدند که او بحسب وراثت و وصيت مستحق امامت است سپس امامت را در فرزندان او دانند تا برسد بحسن بن علي عسکري (ع) و براي او ادعاي پسري کنند و او را خلف صالح نامند و امامت را بعد از علي بن محمد در پسرش محمد بن علي دانسته اند که پيش از



[ صفحه 200]



پدر مرد و رجوع ببرادرش حسن کردند و آنچه درباره محمد توهم داشتند باطلشد و گفتند براي خدا بداشد از محمد بحسن چنانچه بداشد براي او از اسمعيل بن جعفر بموسي و بتحقيق که اسمعيل در زمان حيات جعفر پدرش مرد و چون در سال 263 امام حسن فوت شد برخي از اصحابش رجوع بامامت برادرش جعفر بن علي کردند چنانچه اصحاب محمد بن علي بعد از وفات محمد بن الحسن رجوع کردند و بعضي گمان کردند که جعفر بن علي کردند چنانچه اصحاب محمد بن علي بعد از وفات محمد بن الحسن رجوع کردند و بعضي گمان کردند که جعفر بن علي از پدرش علي بن محمد بوراثت و وصيت مستحق امامت شده و برادرش حسن امام نبوده و امامت را بوراثت و وصيت در اولاد جعفر ميدانند، همه اين فرق در امر امامت کشمکش دارند همديگر را تکفير ميکنند و از هم بيزاري ميجويند و همه امامت را بوراثت و وصيت حق پيشواي خود ميدانند و چيزهائي از علم غيبت معتقدند که خرافات از آنها بهتر است و هيچ فرقه جز دعواي در امت و وصيت دليلي ندارند دليلشان اين است که گواه خود هستند نه ديگران گفتاري بي حقيقت و ادعائي بي دليل اگر خبر ادعاي وراثت و وصيت در اينجا دليلي بود بايست اظهار کنند و اگر جز دعوي امامت وراثت و وصيت در ميان نيست اصل امامت باطل است چون مدعي آن بسيارند و در يک دعوي نمي شود يکي را پذيرفت و باقي را رد کرد با آن که در تکذيب يکديگر اجماع دارند و در دعوي مخصوص خود تنها هستند. بتوفيق خدا در جواب او ميگويم اگر امامت براي کثرت مدعيانش باطل باشد نبوت هم چنين است زيرا بسياري بدروغ مدعي آن شدند. صاحب کتاب از فرق اماميه داستانهاي پريشاني حکايت کرده و وانمود کرده که هم چنين گويند و



[ صفحه 201]



همه ببدا معتقدند هر کس گويد خدا راي تازه و علم جديدي پيدا ميکند او بخدا کافر است افتراهاي ديگرش عقيده خصوص مغيريه است کسيکه ائمه را صاحب علم غيب داند نزد ما کافر است و از اسلام خارج است، کمتر چيزي که بر او لازم بود اين بود که تمام عقيده اهل حق را نقلکند بهمين اکتفاء نکند که اماميه اختلاف دارند و بهمين دليل استکه عقيده امامت فاسد است بعلاوه امام بر حق نزد ما بوجوهي شناخته مي شود که آن را بزودي بيان کنيم و آنچه را فرق ديگر گويند تعبير کنيم و اگر فرق ما و آنها معلوم نشد و حقانيت ما ثابت نگرديد حکم کنيم بفساد مذهب خود رجوع کنيم بصاحب کتاب و بپرسيم مذهب حق در اين ميان کدامست؟ اينک ه گفته يک فرقه از اماميه معتقد بموسي شدند و پس از وي علي بن موسي را امام دانستند از بي اطلاعي بر اخبار اماميه است زيرا همه اماميه مگر اندکي که واقفيه شدند يا اسمعيليه يا چند نفريکه بامامت عبد الله جعفر قائل شدند قائل بامامت علي بن موسي هستند و روايات بسياري درباره او نقل کردند که در کتب ثبت شده است و از حاملين اخبار و محدثين بزرگ پنج تن نيستکه از اول بمذاهب ديگر پيوسته باشند و بعدا جمعيتي پيدا کرده اند، چگونه از صاحب کتاب خوش باشد که بگويد فرقه بموسي بن جعفر گرويدند و عجب تر از اين گفته بعد او استکه گويد امامت را منتهي بحسن نمودند و براي وي پسري مدعي شدند و در زمان حيات علي بن محمد (امام دهم) امامت را بنام فرزندش محمد نمودند مگر يک طائفه از اصحاب فارس بن حاتم مرد عاقل را شايسته نيستکه بمطلب باطلي که اصلي ندارد طرف خود را تشنيع کند آنچه دلالت بر فساد عقيده امامت محمد بن علي کند هماني استکه درباره امامت اسمعيل بن



[ صفحه 202]



جعفر گفتيم چون داستان هر دو يکي است و هر دو پيش از پدر مرده اند و محال استکه زنده مرده اي را جانشين خود کند و بامامت وي وصيت نمايد فساد آن ظاهرتر از آنستکه نياز بطول کلام داشته باشد. فرق ميان کسانيکه بامامت جعفر بن علي قائلند اين است که

1- قائلين بامامت او اختلاف دارند و ضد يکديگر گويند زيرا بعضي از او حکايت کنند که گفته است من بعد از برادرم محمد امامم بعضي حکايت کرده اند که گفته من بعد از برادرم حسن امامم و بعضي گويند گفته است من بعد از پدرم علي بن محمد امامم و چنانچه مي بيني اين اخبار همديگر را تکذيب کنند ولي خبر ما درباره امامت ابي محمد حسن بن علي متواتر است و بي اختلاف و اين فرق روشني است.

2- بما آشکار شده که جعفر باحکام خداي عز و جل نادان بوده و او خودش آمده از مادر امام حسن ارث برادر خواسته با اينکه پدرانش همه گفته اند برادر با وجود مادر ارث نمي برد جعفر که اينقدر مسئله نداند و جهل خود را ظاهر سازد چگونه امام باشد ما بظاهر ماموريم بيشتر دليل بياوريم که جعفر امام نبود و همين قدر کافي است و اما اينکه گفته اين قوم براي حسن پسري مدعي شدند اين قوم مدعي آن نشدند مگر بعد از آنکه گذشتگان آن ها حال او را، غيبت او را و صورت کار او را و اختلاف مردم را درباره او در پيشامدي که ميشود نقل کردند اين کتب اماميه است هر کسي خواهد مطالعه کند اما اينکه گفته همه اين فرق اماميه کشمکش دارند و يکديگر را تکفير کنند راست گفته همه فرق مسلمين چنين اند و همديگر را تکفير کنند چه بايد کرد هر چه خواهد بگويد هر گونه خواهد طعنه زند براهمه بسخن او بچسبند و با اصل اسلام اعتراض کنند و طعن زنند، هر کس از طرف



[ صفحه 203]



مسئله اي برسد و مقصودش نقض مذهب او باشد و طرف عين آن سوال را بوي برگرداند بهمان طريق مذهب خود را نقض کرده، اين مرديست که بخود اعتراض کرده و مذهب خود را نقض کرده اين داستان صاحب کتابست نبوت اصل است و امامت فرع در صورتي که او اصل را بپذيرد پسند نباشد که در فرع طعنه زند بوجهي که باصل برگردد و الله المستعان اعتراض ديگر از صاحب کتاب اشهاد و جواب آن سپس گويد اگر امامت بمحض دعواي وراثت و وصيت بدون دليل مورد اتفاق روا باشد بايد در ميان فرق شيعه حق با مغيريه باشد زيرا همه با آنها در امامت حسن بن علي بن ابيطالب متفقند که او اصل امامت است از طرف پدرش بوراثت و وصيت و بعد از اتفاق آن ها با ديگران در امامت حسن بن علي آنها در امامت امام بعد موافقت ندارند بعلاوه اماميه در اصول ديانت خود اختلاف دارند بعضي خدا را جسم دانند، بعضي قائل بتناسخ شدند، بعضي معتقد بتوحيد مجردند، بعضي معتقد بعدل هستند و وعيد عذاب را ثابت ميکنند، بعضي بقدر قائلند وعيد را باطل ميدانند، بعضي برويت خدا قائلند و بعضي آن را نفي ميکنند، بعضي بقدر قائلند وعيد را باطل ميدانند، بعضي برويت خدا قائلند و بعضي آن را نفي کنند و بدارا قائلند و چيزهائي که شرح آن باعث طول کتاب است که درباره آن ها يکديگر را تکفير کنند و از دين هم بيزاري جويند، براي هر يک از اين فرق بگمان خود رجال مورد اعتماديست که از پيشوايان آنها آنچه را بدان متمسکند بانها رسانيده اند، سپس صاحب کتاب گفته اگر اين جائز باشد آن جائز است چيزيکه نزد ما جائز نيست و جز قصد نياورده اند و موجبي ندارد که بي فايده دنباله کتاب را طولاني کنم من با اعتقاد بخدا در جواب ميگويم اگر اثبات حق محتاج دليل اتفاقي باشد هيچ حقي ثابت نگردد و اول مذهب باطل مذهب زيديه باشد زيرا دليل آن مورد اتفاق نيست، آنچه را دليل براي



[ صفحه 204]



مغيريه تراشيده دليلي است که يهود بر رد اسلام آورده اند زيرا هميشه آن ها حجت آورده اند که نبوت موسي مورد اجماع ما و شما است و نبوت محمد مورد اختلاف است و ما اجماعي را اخذ ميکنيم و اختلافي را رد ميکنيم و سرزنش او باختلاف مذاهب و بانکه هر فرقه براي خود از امامش روايت دارد از براهمه گرفته شده زيرا براهمه عينا بهمين اعتراض بخصوص اسلام ايراد کنند و اگر ترس اين نبود که دست آويزي بدست مخالفين اسلام افتد بيان آن ها را کاملا تقرير ميکردم، خدا بشما سعادت روزي کند امامت نزد ما بنص درست است و ظهور فضل و علم باحکام دين و اعراض از قياس و اجتهاد در واجبات سمعيه و فروع آن، از اين راه ما امامت امام را مي شناسيم و درباره اختلاف شيعه بزودي سخن قانع کننده اي ميگوئيم. اعتراض ديگر از صاحب کتاب اشهاد و جواب آن صاحب کتاب گفته اختلاف فرقه امايمه يا از جانب خودشان است يا بوسيله محدثين و ناقلين اخبارشان يا از طرف امامانشان اگر ائمه آن ها باعث اختلافند بايد گفت امام کسي استکه موجب جمع کلمه باشد نه کسي که باعث اختلاف امت گردد خصوص نسبت بدوستانش و کسانيکه از آن ها تقيه ندارد، چه فرق است ميان اماميه با وجود امام و حجت خدا و امت بي امام و سر خود که اماميه آن را عيب دانند زيرا همان عيوب بي امامي در اماميه موجود است اختلاف کنند و همديگر را تکفير نمايند و اگر اختلاف آن ها بوسيله ناقلين اخبار است که دروغ نقل کرده اند پس چه اطميناني است که در اصل نقل امامت هم دروغ نقل کرده باشند خصوص اگر کسيکه مدعي امامت او هستند وجود خارجي نداشته باشد شخص او ديده نشود و اين خود دليل بر عليه آنها استکه براي امام علم غيبت معتقدند با



[ صفحه 205]



اينکه برگزيدگان و وسائط ميان او و شيعيانش دروغگو هستند و بر او دروغ بندند و او نميداند و اگر اختلاف اماميه در دينشان از خودشان باشد نه از امامانشان پس چه حاجتي بامام دارند در صورتي که با وجود او خودسري ميکنند او جلو آن ها را نميگيرد با اينکه از طرف خدا او ترجمان و حجت بر آن ها است، اينهم خود يک دليل روشن است بر نبود او و عالم نبودن او بغيب که براي او ادعا ميکنند زيرا اگر بود براي جائز نبود که نسبت بشيعيانش حق را بيان نکند چنانچه خداي عز و جل در سوره نحل (آيه 6 - 40) فرمايد ما کتاب را بر تو نفرستاديم مگر براي آنکه بمردم بيان کني تا آخر آيه چنانچه رسول خدا (ص) براي امت خود بيان ميکرد بر امام هم واجب است که براي شيعه خود بيان کند. در جواب او با اعتماد بخدا ميگويم: 1) اختلاف ميان اماميه از طرف کذابيني استکه بتدليس خود را در ميان آن ها گاه بگاه جا زدند و گرفتاري را بزرگ کردند گذشتگان شيعه مردم پاکدلي بودند که تقوي و کوشش در عبادت داشتند و وارد تشخيص خوب و بد مردم نبودند و چون مردي را ظاهر الصلاح ميديدند و خبري نقل ميکرد باو خوش گمان مي شدند و از او روايت ميکردند چون اين دسيسه بسيار شد و علني گرديد بامامان خود شکايت کردند ائمه بان ها دستور دادند که روايات مورد اتفاق خود را بگيريد و نکردند و بر عادت خود ماندند و اين خيانت از قبل آن ها است نه از قبل ائمه آن ها امام هم واقف بر هم اين دسائس و اخبار جعليه نبود زيرا او غيب نميداند همانا او بنده صالحي است که قرآن و سنت ميداند و آنچه از اخبار شيعه باو برسد ميداند و اما اينکه گفته ممکن است اخبار راجع باصل امامت هم جعلي باشد تفاوتش اينست که اخبار راجع بامامت متواتر است و تواتر مانع از کذب است و اخبار ديگر خبر واحد است و موجب علم نيست و خبر واحد راست و دروغ دارد و تواتر دروغ ندارد اين



[ صفحه 206]



جواب ما است هر چه جز اين گويد بي اعتبار است.

2 - باو گوئيم راجع باختلاف امت اسلامي چه گوئي آنهم بيکي از تقسيماتي راجع است که اگر گويد نه باو گفته شود آيا پيغمبر مبعوث نشده براي ايجاد اتحاد مردم؟ لابد آري باو گفته شود بيان راه اتحاد نکرده؟ لابد چرا باو گفته شود پس سبب اختلاف چيست؟ بما بفهمان و خود هم از طرف ما بان قانع باش اما اينکه گفته است اماميه چه حاجتي بامام دارند زيرا در عين حاليکه امام ميان آن ها است خود را از او بي نياز ميدانند و او آن ها را نهي نميکند تا آخر فصل بايد باو گفت براي اهل دين انصاف از همه چيز لازمتر است ما در برابر امام چه گفتيم و چه کرديم که خود را از وجود او مستغني دانستيم و صاحب کتاب ما را بدان سرکوبي ميکند و دليل بر عليه ما ميتراشد چه حجتي در اين باره بما دارد؟ هر کس باک نداشته باشد هر چه خواهد در برابر طرفش بزبان آرد سوال و جوابش بسيار است، اينکه گفته است اين خود دليل روشني است بر نبود او زيرا اگر بود براي شيعه خاموش نبود چنانچه خداي عز و جل فرمايد ما کتاب را بر تو نفرستاديم مگر براي آنکه بيان کني هر چه در آن اختلاف کنند. بصاحب کتاب بايد گفت بما خبر بده که بر عترت هاديه بعقيده تو لازمست همه احکام حق را براي امت بيان کنند يا نه؟ اگر گويد آري خود را مغلوب کرده و سخنش وبالش گرديده زيرا امت اسلامي بسختي اختلاف دارد و از هم دوري ميکند و يکديگر را تکفير مينمايد و اگر گويد عترت بيان نکرده بايد گفت اين دليلي روشن است که عترتي وجود ندارد و دعواي زيديه باطل است زيرا اگر چنانچه زيديه عترت را وصف کنند وجودي داشت براي امت بيان ميکردند



[ صفحه 207]



و خاموش نبودند چنانچه خدا فرمايد ما کتاب را بر تو نفرستاديم مگر براي آنکه بيان کني بمردم و اگر مدعي شود که عترت حق را براي امت بيان کرده اند ولي امت نپذيرفته و دنبال هوا و هوس رفته گوئيم همين قول اماميه است درباره امام و شيعه خود از خدا توفيق خواهيم اعتراض ديگر از صاحب کتاب ارشاد و جواب آن صاحب کتاب گويد باماميه بايد گفت امام شما از شاگردان خود هم که قصد تعليم از او دارند پنهانست اگر گويند براي حفظ جانست گفته شود براي مسترشد هم رواست که از او تقيه کند و دست بکشد خصوص که در ميان خوف و رجا باشد و نداند که با وي چه معامله کنند پس او هم در تقيه است و هر گاه تقيه براي امام جائز باشد براي ماموم جائزتر است و بهتر است، چگونه امام از رهبري شيعه در تقيه است و از گرفتن اموالشان تقيه ندارد، با اينکه خدا در سوره يس آيه 21 ميفرمايد پيروي کسي کنيد که مزد نميخواهد تا آخر و در سوره توبه آيه 34 فرمايد براستي بسياري از دانشمندان و رهبانان بيهوده اموال مردم را ميخورند و راه خدا را مي بندند - اين دليل استکه اهل باطل کالاي دنيا ميجويند و کسانيکه متمسکند از مردم مزدي نميخواهند و آنان رهبري شدند سپس گفته است جمله اگر چنين گويند چنان گفته شود سخن نادان کم عقل است جواب اعتراضش اينست که امام از کساني که راه حق جويند پنهان نشده براي حفظ جان خود از ستمکاران پنهان شده اينکه گفته اگر تقيه براي امام جائز است براي ماموم جائزتر است بايد گفت اگر مقصودت اينست که جائز است ماموم وقتي بر جانش بترسد از ظالم تقيه کند و بگريزد چنانچه براي امام جائز است بجان خودم جائز است و اگر مقصودت اينست که براي ماموم بملاحظه تقيه ترک عقيده امامت جائز



[ صفحه 208]



است در صورتيکه اخبار امامت را شنيده و قطع عذرش شده جائز نيست زيرا خبر صحيح مثل عيانست و در امور قلبي تقيه موضوع ندارد زيرا جز خدا کسي آن را نميداند، اينک گفته چرا امام از ارشاد شيعه تقيه کند و از گرفتن اموال آن ها تقيه نکند و خدا گويد پيرو کسي باشيد که از شما مزد نخواهد در جواب اين اعتراض تا آخر فصل بايد گفت امام از ارشاد و کسي که طالب آن باشد تقيه ندارد چه تقيه اي کرده با آنکه حق را بيان کرده و بر آن ها لازم دانسته و آن ها را بدان دعوت کرده و حرام و حلال را بان ها آموخته تا باحکام مخصوص مذهب خود معروف و مشهور شده اند، امام اموال مردم را نگرفته از آن ها خمسي را خواسته که خداي عز و جل واجب کرده براي آن که آنرا بمصرف رساند طبق دستوري که دارد آنکه قانون خمس آورده همان رسول خدا است و قرآن هم بدان گويا است در سوره انفال آيه 41 بدانيد هر چه غنيمت يافتيد همانا خمس آن تا آخر آيه و در سوره توبه آيه 103 فرمايد بگير از اموالشان صدقه تا آخر آيه اگر در گرفتن مال عيبي يا طعني است بر کسي استکه آغاز کرده و الله المستعان باز بصاحب کتاب گوئيم بگو که اگر امام شما خروج کرد و غالب شد خمس را ميگيريد و خراج را جمع ميکند و از زمين و غنيمت و معادن و امثال آن حق دريافت ميکند اگر گويد نه خلاف حکم اسلام است و اگر گويد آري پس در جواب مردي مانند خود که باو اعتراض کند خداي عز و جل گفته پيرو کسي باشيد که از شما مزد نخواهد و فرموده بسياري از احبار و رهبان مال مردم را ميخورند تا آخر چه گويد؟ اماميه هم همان جواب را گويند، اين اعتراضي استکه ملحدين، و بيدين ها باسلام دارند و طعنه ميزنند بر مسلمانان نميدانم چه کسي آنها را باينها جا زده خدايت خير آموزد و اهل خيرت کند بدانکه ما بکتاب و سنت عمل کنيم و مخالف آن نباشيم



[ صفحه 209]



اگر طرفهاي ما دليلي از کتاب خدا و سنت رسول دارند که در آنچه گرفته خلاف رفته بجان خودم حجت واضحي است و اگر نه بدانند که در عمل بر طبق کتاب و سنت عيبي نيست اين روشن است اعتراض ديگر از صاحب کتاب و جواب آن گويد ما امامت کسيکه شناخته نشود جائز ندانيم شما راهي داريد که امام خود را بما معرفي کنيد تا امامت او را تجويز کنيم چنانچه امامت افراد موجود از عترت را جائز دانيم وگرنه امامت معدوم وجهي ندارد و هر کس موجود نباشد معدوم است و دعوي امامت کسيکه شما ادعا داريد باطل است. بياري خدا در جوابي ميگويم:

1 - تو در وجود علي بن الحسين (امام چهارم) و فرزندان پشت در پشت او که امامان ما هستند شک داري؟ اگر گويد نه باو بايد گفت جائز ميداني امام بحق باشند؟ اگر گفت آري بايد باو گفت چه ميداني شايد در عقيده امامت آن ها درست رفته باشيم و تو خطا کرده باشي و همين حجت تو را بس است اگر بگويد نه باو بايد گفت در اينصورت دليل آوردن بر وجود امام زمان چه سودي دارد و تو بامامت علي بن الحسين با آن مقام علم و فضل نزد مخالف و موافق اعتراف نداري

2 - بايد باو گفت ما ميدانيم در عترت پيغمبر کسي هستکه تاويل قرآن را مي داند و احکام را ميفهمد بدليل همان خبريکه از پيغمبر (ص) پيش داشتيم و ميدانيم ما محتاج کسي هستيم که مقصود قرآن را بما بفهماند و ميان احکام خدا و احکام شيطان فرق گذارد و دانستيم که حق در اين طائفه از فرزندان امام حسين است زيرا ديديم همه مخالفين آن ها از خود عترت در بيان احکام خدا و تاويل قرآن همان



[ صفحه 210]



روش عامه را دارند و در واجبات شرعيه که جز مصلحت الهي باعث تعبد بانها نيست به راي و اجتهاد و قياس عمل ميکنند و بهمين راه دانستيم که مخالفين آنها بر باطلند.

3- از اين طائفه آن قدر علم بحلال و حرام و احکام بر ما ظاهر شد که از ديگري ظاهر نشده سپس اخبار پشت رسيده که هر کدام ديگري را بامامت معين کرده تا بامام حسن عسکري (ع) و چون وفات کرد و نص و جانشينش را تصريح نکرد رجوع بکتب گذشتگان خود کرديم ديديم در روايات بسياري پيش از غيبت دليل قطعي بر جانشين بعد از امام حسن وارد شده و بيان شده که از چشم مردم غائب شود و شخص او پنهان باشد و شيعه دچار اختلاف شوند و مردم بحيرت افتند در کار او ما دانستيم که گذشتگان علم غيب نداشتند و ائمه از طرف پيغمبر موضوع غيبت را بانها اعلام کردند پيش ما از اين راه باين دليل پيدايش و وجود و غيبت او محقق شد اگر دليلي بر رد آنچه گفتيم هست اظهار کنند ما با حق عنادي نداريم و الشکر لله باز صاحب کتاب بعقب برگشته و سخن واقفه بر موسي بن جعفر را پيش کشيده ما که بر کسي توقف نکرديم و خودمان پرسش از تفاوت ميان طوائف واقفه داريم و بيان کرديم که ما دانستيم که موسي فوت شده چنانچه دانستيم امام صادق فوت شده و شک در موت يکي از آنها باعث شک در موت ديگريست و جمعي هم واقفه بامام جعفر صادق شدند که منکر واقفه بامام موسي و منکر واقفه بر اميرالمومنين هستند ما بانها گفتيم دليل شما بر رد آنها دليل ما است بر رد شماها هر چه خواهيد بگوئيد، خود را محکوم کرده ايد سپس گفته استکه ما اماميه در برابر واقعه گوئيم امام بايد آشکار و موجود باشد و اين حکايت



[ صفحه 211]



کسي استکه از گفتار طرف بي خبر است اعتقاد اماميه هميشه اين بوده که امام يا ظاهر است و عيان يا غائب است و مستور اخبارشان در اين موضوع اشهر و اظهر است از آنکه پوشيده بماند جعل مقدمات نادرست براي برطرف کاريستکه کسي از آن عاجز نيست ولي از مردم ديندار و فضيلت شعار و دانشمند بسيار زشت است و اگر جز خبر کميل بن زياد در اين موضوع وارد نبود کافي بود و الحمد لله سپس گفته است جمله ان قالوا کذا قيل لهم کذا را ما نگوئيم دليل ما آنستکه شنيديد و همان کافي است و الحمد لله سپس گويد اعتراضي که نسبت بهمه بني هاشم توهم کرده اند درست نيست زيرا پيغمبر بانفاق ما و شما امت را بپيروي عترت دلالت کرده و اين عترت مخصوص بقرابت او هستند و کسي در اين قرابت خصوصي بمقام آنها نرسد و خلافت حق آنها است نه طلقاء و زادگان طلقاء و در هر عصري يکي از آنها مستحق خلافت است زيرا امام نمي شود جز يکي باشد که ملازمت قرآن کند و بدان دعوت نمايد بدليل آنکه پيغمبر فرمود اينها از کتاب جدا نشوند تا در سر حوض بمن رسند و اين اجماع است و سائر بني هاشم که شما نقض کرديد از ذريه رسول (ص) نيستند و اگرچه از خاندان اويند بر حسب ولادت زيرا همه دختر زاده ها نسبت بخويشان پدري دارند جز فرزندان فاطمه زهراء که رسول خدا عصبه آنها است و پدر آنها است و ذريه همان فرزند است زيرا خداي تعالي در سوره آل عمران آيه 36 درباره مريم فرمايد بدرستيکه من او را و ذريه او را بتو پناه مي دهم من بنگهداري حق ميگويم امر امامت باجماع ما و شما در اين مطلب درست نميشود با دليل و برهان درست مي شود چه دليلي داري بر اين ادعاي خود با اينکه مورد اتفاق ميان ما و شما سه کسنداميرالمومنين و حسن و حسين (ع) رسول در حديث ثقلين ذکر ذريه نکرده ذکر عترت کرده شما ببعضي از عترت توجه گرديد دون بعضي بدون حجت و بيان فقط بصرف



[ صفحه 212]



دعوي ولي ما بروايت گذشتگان تمسک داريم که باجماع از هم روايت کردند تا روايت آنها رسيده بنص حسين بن علي بر پسرش و نص علي بر محمد و نص محمد بر جعفر سپس استدلال کرديم بر انحصار امامت باينها در زمان هر يک در ميان عترت بدانچه ظاهر شده است از آنها از علوم دين و فضائل نفساني و دوست و دشمن از آن ها اخذ دانش کرده اند و نقل کرده اند و در همه بلاد منتشر شده و نزد ناقلين اخبار معروف است بوسيله علم حجت از محجوج و امام از ماموم و تابع از متبوع جدا مي شود، شما زيديه چه دليلي بر مدعاي خود داريد؟ سپس صاحب کتاب گفته اگر با وجود حسن و حسين امامت براي ديگران از بني هاشم جائز باشد بايد براي همه بني عبد مناف هم جائز باشد و اگر براي همه بني عبد مناف جائز باشد همه اولاد قصي در آن شريک شوند و اين گفته را دنبال کرده. در جواب او گفته شود اي کسيکه براي زيديه حجت ميتراشي امامت مقامي استکه بصرف قرابت نتوان مستحق آن شد باعث استحقاق آن فضل و علم است و با نص و توقيف درست ميشود اگر امامت براي قرابت بنزديکترين افراد عترت مي رسيد بدورترين آنها هم مي رسيد چون لفظ عترت عموم دارد تو فرق ميان آنرا که ادعا شده بيان کن و دليلت را بنما و فرق خود را با کسيکه گويد اگر اولاد حسن حق امامت دارند اولاد جعفر هم دارند و اولاد عباس هم دارند بيان کن، زيديه، هرگز دليل فارقي در اينجا ندارند مگر برگردند بدليل فارق ما که همان نص هر امامي است بر ديگري و ظهور علم بحلال و حرام سپس صاحب کتاب گفته اگر اعتراض بامامت علي (ع) کنند و گويند او از عترت بود يا نه؟ بايد گفت او از عترت نبود ولي بواسطه نص روز غدير از عترت و سائرين جدا شد



[ صفحه 213]



من بياري خدا در جواب گويم نصوص روز غدير صحيح است ولي اخراج اميرالمومنين از عترت خطاء بزرگي است بما روشن کن بچه دليلي اين ادعا را ميکني؟ اهل لغت گواهند که عم و پسر عم عترت هستند سپس گويم صاحب کتاب با اين سخن مذهب خود را نقض کرده زيرا ميگويد پيغمبر اميرالمومنين را که از عترت نيست خليفه امت کرده و باز ميگويد پيغمبر (ص) منحصرا کتاب و عترت را خليفه امت نموده و اگر اميرالمومنين از عترت نباشد خليفه نخواهد بود و اين چنانچه بيني تناقض است بار خدايا مگر آنکه گويد خلاست عترت بعد از قتل اميرالمومنين است از او ميپرسيم که پس خلافت قرآن هم از آن وقت است زيرا کتاب و عترت با هم منصوب خلافت شده اند و خبر بان شاهد و گويا است و لله المنه سپس صاحب الکتاب حجتي بر عليه خود آورده و گفته ما از کسيکه ادعاي امامت براي بعض دون بعض از عترت دارند دليل ميخواهم گويا خود را فراموش کرده ک ه مدعي خلافت خصوص اولاد حسن و حسين است و نه ديگران از عترت. سپس گويد اگر ما را حواله باباطيل کنند از قبيل علم غيب و مانند آن از خرافاتيکه دليل بر آن ندارند جز ادعا و بخلافت بعضي از عترت باينوسيله اعتراض کنند جائز است گفت عترت شامل ظالمين بنفس هم ميشود اگر صرف دعوي دليل باشد در جواب صاحب کتاب بايد گفت بسيار ذکر علم غيب ميکني علم غيب را جز خدا نداند هر کس آنرا ادعا کند مشرک و کافر است ما بتو و اصحابت گفتيم دليل ما بر مدعاي خود نهم و علم ائمه است اگر شما هم مانند آن را داريد بياوريد و اگر فقط بدگوئي و افتراء و سرکوبي



[ صفحه 214]



بگفته بعضي از غلات نسبت بهمه اماميه حجت شما است کار آسانست و حسبنا الله و نعم الوکيل سپس صاحب کتاب گفته اکنون دليل زيديه را بيان ميکنيم و آن گفته خداي تبارک و تعالي است ثم اورثنا الکتاب الذين اصطفينا من عبادنا - کتابرا ارث داديم ببندگان برگزيده خود تا آخر آيه. در جوابش بايد گفت اگر قبول کنيم که اين آيه درباره عترت نازل شده چه برهاني داري که مقصود از سابق بالخيرات دنبال آن خصوص اولاد حسن و حسين است نه ديگران از عترت تو هم طرفهاي خود را سرزنش ميکني و خودت ادعاي بي دليل ميکني. سپس گويد خداي عز و جل ذکر خاصه و عامه امت پيغمبرش را در اين آيه که و اعتصموا بالله جميعا همه بريسمان محکم خدا بچسبيد تا آخر نموده و بخطاب عمومي خاتمه داده و يک خطاب خصوصي آغاز کرده و فرموده و لتکن منکم امه يدعون الي الخير - بايد در ميان شما امتي باشند که دعوت بخير کنند تا آنجا بالخصوص فرمايد شما بهترين امت هستيد که بيرون آورده شديد براي مردم اين را بذريه ابراهيم خطاب کرده نه مردم ديگر و مقصود مسلمانانند نه مشرکان از ذريه ابراهيم عليه السلام پيش از مسلماني و هم اينان را گواهان مردم ساخته و در سوره حج آيه 77 فرموده اي آنانکه گرويديد رکوع کنيد و سجده کنيد و عبادت کنيد تا آنجا که فرمايد تا باشيد گواه بر مردم، اين روش مخصوص بذريه ابراهيم است (ص) سپس بايات بسياري دست انداخته مانند همين آيات از قرآن. در جوابش بايد گفت اي حجت تراش تو خود ميداني که معتزله و سائر فرق امت در تاويل اين آيات بسختي با تو نزاع دارند و مخالفند و تو جز ادعا نداري ما ادعاي تو را قبول کرديم و از تو ميپرسيم دليلت در مدعاي خصوصيت که منظور از آنان خصوص ولد حسن و حسين است نه ديگران چيست؟ تا کي ادعا ميکني و از دليل ميگريزي و ما را با قرآن خواندن ميترساني و گمان ميکني قرائت دليلي است مخصوص تو و طرف تو نمي تواند قرآن بخواند و الله المستعان



[ صفحه 215]



اعتراض ديگر از صاحب کتاب اشهاد و جواب آن سپس صاحب کتاب گفته کساني از عترت که داعي بخير و آمر بمعروف و ناهي از منکر و مجاهد في سبيل الله اند و اداي حق جهاد کرده اند با ديگران از عترت برابر نيستند آنانکه نه دعوت بخير کنند و نه حق جهاد را ادا کنند چنانچه خدا مجاهدين اهل کتاب و تارکين جهاد اهل کتاب را برابر ندانسته و اگرچه تارک آن فاضل و عابد باشد زيرا عبادت نافله است و جهاد فريضه لازمه است مانند فرائض ديگر شخص مجاهد با شمشير برابر شمشير مي رود و هراس را بر آسودگي بر ميگزيند سپس سوره ايکه در آن ذکر جهاد شده قرائت کرده و دنبالش دعا کرده و هيچ دليلي نياروده تا ما صحت دليلش را بخواهيم يا باو اعتراض کنيم من با خواست کمک از خدا ميگويم اگر کثرت جهاد دليل فضل و علم و امامت است بايد امام حسين از امام حسن احق بامامت باشد زيرا امام حسن با معاويه صلح کرد و امام حسين جهاد کرد تا کشته شد صاحب کتاب در اينجا چه ميگويد و اين اشکال را چطور دفع ميکند؟ ما منکر فرض جهاد و فضل آن نيستيم ولي ملاحظه ميکنيم که خود شخص پيغمبر تا انصار را بدست نياورد جنگ نکرد چون انصار کافي بدست آورد جنگ کرد و ميدانيم اميرالمومنين عليه السلام همين کار را کرد، ديديم امام حسن عزم جهاد کرد و چون اصحابش او را واگذاشتند صلح کرد و در منزل نشست و از اينجا دانستيم جهاد بشرط يار و ياور فرض است و باجماع عقول عالم افضل است از مجاهد نادان نه هر کس دعوت بجهاد کرد حکم جهاد را ميداند وقت آنرا ميفهمد و موقع صلح را تشخيص ميدهد و آينده وضع رعيت را ميتواند بسنجد و ميداند با خون و مال و فروج مردم چه کند و بعد از اين ما از برادران خود بيک چيز راضي هستيم و آن



[ صفحه 216]



اين است که مردي را بما نشان دهند از عترت پيغمبر که توحيدش درست باشد از خدا نفي تشبيه کند و بجبر معتقد نباشد و اجتهاد و قياس در احکام شرعيه استعمال نکند و مستقل و با کفايت باشد تا ما با او خروج کنيم امر بمعروف و نهي از منکر واجب است بقدر طاقت و بحسب امکان و عقول بشر گواهند که تکليف ما لا يطاق فاسد است و بهلاکت انداختن خود زشت است و يک قسم القاء بهلاکت اين است که جمع اندکي جنگ نديده و تجربه نياموخته بجنگ مردمي جنگ ديده و فنون جنگ آموخته بروند که بر بلاد مسلط شده و عباد را کشته اند و جنگ آموخته شده اند لشگر و تجهيزات دارند و عامه هم پشتيبان آنها هستند و معتقدند که هر که بر آنها خروج کند خونش مباح است و چند لشکر آنهايند چگونه صاحب کتاب ما را سوق ميدهد بميدان اين جنگ آموختگان و چه چيز بدست دعوت کننده اينگونه مردم ميايد هيهات هيهات اين مفسده را جز ياري خداي عزيز و حکيم از ميان نتواند برد سپس صاحب کتاب بعد از آياتي از قرآن که خوانده است و در تاويلاتي که براي آنها کرده بسختي مورد نزاع است و هيچ دليل عقلي و تاييد خبري براي تاويل خود نياورده است گفته است خدايت رحمت کند خوب بفهم کي شايسته است گواه الهي باشد؟ کسيکه طبق دستور دعوت بخير کند و نهي از منکر نمايد و امر بمعروف نمايد و حق جهاد در راه خدا را ادا کند تا شهيد شود يا کسيکه رويش را نبينند و شخصش را نشناسند و چگونه خدا او را گواه گيرد بر کسانيکه آنها را نبيند و نهي و امري نکند تا اگر فرمانش برند اداي واجب کرده باشند و اگر او را بکشند نزد خداي عز و جل رود با افتخار شهادت اگر مردي از قومي گواه طلبد بر حقي که او را نديدند و مشاهده نکردند آيا گواه تواند شد و آيا حقي بر آنها دارد جز آنکه بانچه ديدند شهادت دهند و اگر بناديده گواهي دهند دروغ گو باشند و پيش خدا باطل خواه محسوب شوند اگر خواهي نديده براي بندگان جائز نباشد پيش خداي حاکم عادل هم که جور نکند جائز نيست و اگر گواهي طلبد از مردمي که معاينه کردند



[ صفحه 217]



و شنيدند و براي او گواهي دهند در حاليکه موضوع بحال خود باشد آيا اين حق نيست و آنها راستگو نيستند؟ در اينصورت گواهي تنفيذ شود و حکم صادر گردد و از اينجا استکه خداي تعالي در سوره زخرف آيه 86 فرمايد مگر آنانکه گواه بحق دهند و ايشان ميدانند آيا نميدانيکه گواهي بامر ناديده واقع نشود و همچنين است قول عيسي در سوره مائده آيه 112 و ميباشم گواه بر آنها تا در ميان آنهايم تا آخر آيه من با نگهداري خدا ميگويم بايد بصاحب کتاب گفت اين کلام او تو نيست بلکه اعتراضي استکه معتزله و ديگران بما و شما هر دو دارند زيرا عترت لايق خلاف ظاهر نيست و کساني از آنها که مشهورند نزد ما صلاحيت امامت ندارند و جائز نيست خداي عز و جل بما امر کند که متمسک بکساني از عترت باشيم که نشناسيم و نبينيم و گذشتگان ما هم آنها را نديده باشند و در اين عصر آنان را که از عترت مشاهده کرديم صلاحيت امامت مسلمانان ندارند و آنانکه غايبند حجت بر ما نيستند و اين دليل روشني است که مقصود قول پيغمبر (ص) از عترت در گفته خود که من در ميان شما چيزي ميگذارم که تا بدان تمسک کنيد هرگز گمراه نشويد کتاب خدا و عترت خودم آن نيست که در دل اماميه و زيديه افتاده نظام و اصحابش حق دارند بگويند آنچه ما يافتيم که از کتاب خدا جدا نيست و آن خبريست که قاطع عذر باشد و آن ظاهر است چون ظهور کتاب از آن نفع برده شود و پيروي و تمسک بدان ممکن است و اما عترت بمعني ذريه ما در ميان آنها عالمي که ممکن باشد پيروي از او نديديم و اگر از طرف يکي از آنها مذهبي بما رسيده از ديگري مخالف آن رسيده و اقتداء بدو مخالف فاسد است با اين حال چگونه صاحب کتاب جواب بگويد



[ صفحه 218]



بدانکه چون پيغمبر (ص) ما را فرمان داده که تمسک بعترت کنيم عقل و عرف و سيره دليل باشد که مقصودش علماي عترتست نه جهال و نيکان و پرهيزکاران نه ديگران آنچه بر ما واجب و لازمست اينست که متوجه باشيم در ميان عتوت بکسيکه علم بدين با عقل و فضل و زهد در دنيا و استقلال با مرد را و جمع باشد و پيرو او شويم و بقرآن با او تمسک جوئيم اگر گويد فرض کن اينها در دو مرد جمع شد يکي از زيديه است و ديگري از اماميه شما بکدام اقتداء ميکني و پيرو کدام ميشوي ميگوئيم اين اتفاق واقع نشود و اگر واقع شود يکدليل روشني آنها را از هم جدا کند و بر حق از آنها را معلوم سازد چون نص از امام پيش يا ظهور علم و دانش چنانچه در روز نهروان از امير مومنان ظاهر گرديد و فرمود خوارج از نهر نگذشتند و نخواهند گذشت بخدا از شما ده تن کشته نشود و از آنها ده تن نجات نيابد و يا آنکه از يکي مذهب ناحقي سرزند که اقتداء بوي جائز نباشد چنانچه از زيديه ظاهر است که معتقد باجتهاد و قياس در واجبات شرعيه و احکام هستند و از اين دانسته شود که امام بر حق نيستند مقصودم شخص زيد بن علي و امثال او نيست زيرا از آنها انکار امامت اظهار نشده و خود هم مدعي امامت نبودند دعوت آنها بقرآن و رضاي آل محمد بود و اين دعوت حق است اما اينکه گفته چگونه او را گواه گيرد بر کسانيکه آنها را نديده و بانها امر و نهي نکرده در جواب او بايد گفت معني شهيد در نزد طرفهاي تو آن نيست که تو ميگوئي و اگر اماميه را نکوهش کني باينکه کسيکه رويش ديده نشده و شخصش شناخته نيست آن مقامي را که براي او مدعي هستيد ندارد تو بما اطلاع بده از اماميکه گواه و شهيد خلق است از عترت، امروزه اگر گويد او را نميشناسد داخل در عيبي که گفته شده، و بر او لازم آمده آنچه را بگردن طرف خود



[ صفحه 219]



گذاشته و اگر گويد فلان شخص است ما گوئيم تاکنون نه رويش را ديديم و نه شخص را شناختيم پس چگونه امام ما باشد و گواه ما گردد؟ اگر گويد گو که شما او را نشناسيد ولي شخصش موجود است و کساني او را ميشناسند و کساني نميشناسند گوئيم تو را بخدا گمان کني معتزله، خوارج، مرجئه و اماميه اين شخص را ميشناسند و نام او را شنيده اند و بدل آنها گذشته، اگر گويد نشناختن آنان ضرري باو و ما ندارد زيرا سببش غلبه ظالمين است بر دار الاسلام و کمي ياران و ياوران، باو گوئيم باز عيبي که ميکردي و اعتراضي که مينمودي بگردن گرفتي و از راهي که ميخواستي طرف را محکوم کني، خود را محکوم کردي و غيبت اينکه که شما گوئيد بسياري بغيبت امام زمان نزديک است ولي شما انصاف نداريد سپمس بايد او گفت تو بسيار ذکر جهاد و امر بمعروف و نهي از منکر ميکني تا بگمان مياندازي که هر کس خروج نکند بر حق نيست پس چرا امامان شما و علماي مذهب شما خروج نميکنند؟ چرا در خانه هاي خود نشسته و بهمان اعتقاد بمذهب اکتفاء کرده اند اگر سخني در جواب گفت اماميه هم همان را جوابش گويند و بارامي باو گفته شود اينکه براي اماميه عيب ميدانستي و بخاطر آن فرياد ميزدي و ائمه آنها را بدان نکوهش ميکردي و کتابت را با آن پر کردي خود بدان گرفتاري و آنرا درست ميشماري و در ضمن احتجاج بدان اعتماد کردي و الحمد لله الذي هدانا لدينه سپس بايد گفت باو بما خبر بده که امروزه در ميان عترت کسي هست که لايق امامت باشد؟ لابد گويد آري باو گفته شود امامتش چنانچه اماميه گويند طبق نص نيست دليل معجزه اي هم که ندارد که دانسته شود امام است بر عقيده شما وسيله اجماع اهل و عقد و شوري و انتخاب و بيعت هم که عقيده عامه است ندارد چون گويد آري بايد باو گفت شناختن او چه راهي دارد؟ اگر گويند راهش اجماع عترت است



[ صفحه 220]



گوئيم چگونه اجماع منعقد شود اگر خودش از اماميه باشد زيديه باو راضي نشوند و اگر از زيديه باشد اماميه باو راضي نشوند اگر گويد در اينجا اعتباري باماميه نيست گفته شود خود زيديه هم دو دسته اند معتزله و مثبته و با هم اتفاق نکنند اگر گويد مثبته هم اعتباري ندارند در مثل اين موضوع باو گفته شود معتزله زيديه هم دو قسمند يکي در احکام اجتهاد کند و يکي اجتهاد را ضلالت داند اگر گويد آنکه اجتهاد را باطل داند بي اعتبار است باو گفته شود اگر از معتقد باجتهاد افضل بماند و از نافي اجتهاد افضل و بعضي از بعضي بيزاري جويند بکه تمسک کنيم و چگونه حق را در ميان آن ها بجوئيم و بدانيم که در ميان تو و اصحاب تو است نه ديگران اگر؟ گويد مراجعه بقواعد کنيم گوئيم اگر اختلاف طولاني شد و مطلب باشتباه ماند چه بايد کرد و در قول پيغمبر که فرمايد بکتاب و عترت تمسک کنيد چه قضاوت کنيم در صورتيکه کسي نتواند عترت را شناخت مگر بعد از نظر در اصول و قواعد و اطلاع بر اينکه همه عقائد او درست است و مخالفين او خطاءکارند و اگر تشخيص عترت لائق خلافت محتاج اين مقدمات باشد با سائر اهل علم فرقي ندارد و عترت داراي خصوصيتي نيست بگو بدانم ميان عالم از عترت و عالم از غير عترت چه تفاوتي است. اعتراضي بر عقيده زيديه بايد بان ها گفت بما خبر دهيد از وضع امروزه امام خود مسائل حلال و حرام را ميداند؟ وقتي گفتند آري بان ها گوئيم احکامي که خبر متواتر ندارد مانند شافعي و ابوحنيفه امثال آنها استنباط ميکند يا از راه ديگر اگر گويد نزد او همان روش آن ها است بايد گفت مردم چه احتياجي بعلم امام شما دارند که از پيغمبر نشنيده با آن که کتابهاي شافعي و ابوحنيفه در دست است، اگر گويند علم



[ صفحه 221]



او غير از علم آن ها است گوئيم غير از علم آن ها نصوصي است که جمعي از مشايخ معتزله استخراج کرده اند و گفته اند حکم هر چيزي طبق قضاوت عقل است مگر خبر قطعي بر خلاف آن باشد چنانچه مذهب نظام و پيروان او است ولي مذهب اماميه اينست که همه احکام طبق نص است نه باين معني که در همه جزئيات نص وارد باشد ولي باين معني که کليات احکام منصوص است و بدون احتياج بقياس و اجتهاد همه احکام فهميده مي شود اگر گويند او علمي بر خلاف همه اينها دارد از متعارف خارج شده اند و گرچه بمذهبي خود را بسته باشند بايد گفت اين علم کجا است آيا اشخاص مورد اعتمادي آن را از امام شما نقل کرده اند اگر گويند آري گوئيم ما عمري با شما معاشرت کرديم و يک حرف از آن نشنيديم با اينکه شما مردمي هستيد که تقيه را جائز نمي دانيد و امام شما هم تقيه ندارد پس علمش کجا است چرا اظهار نشده منتشر نگرديده؟ بگوئيد ما چه خاطر جمعي داريم که شما دروغ بر امام خود نبستيد چنانچه گوئيد اماميه بجعفر صادق دروغ بسته اند چه فرقي در ميانست؟ اعتراض ديگر بايد بان ها گفت شما گوئيد امام صادق عقيده اماميه نداشته و هم مذهب شما بوده اگر نه از او بيزاري ميجستيد و اماميم آنچه از او نقل کرده اند دروغ است و کتاب هائيکه در دست آن ها است تاليف کذابين است بايد گفت اگر ممکن باشد اين همه دروغ گفت و نوشت چرا ممکن نباشد که امام شما مذهب اماميه داشته باشد و بدين آن ها باشد و هر چه را گذشتگان و استادان شما از او نقل کرده اند مولد و موضوع و بي اصل باشد.



[ صفحه 222]



اگر گويند امروزه ما امامي نداريم معروف و مشخص که علم حلال و حرام از او نقل کنيم ولي مي دانيم در ميان عترت شخص لايق امامت هست گوئيم شما هم ملتزم هماني شديد که آنرا عيب اماميه مي شمريد با اين همه اخباري که از ائمه بدست آنها است راجع بنص بر امام عصر خود و تعيين او و بشارت باو و آنچه از داستان جهاد و امر بمعروف و نهي از منکر گفتيد باطل بود و امام شما هم ناديده و ناشناس است هر چه خواهيد بگوئيد نعوذ بالله من الخذلان اعتراض ديگر از صاحب کتاب و جواب آن سپس صاحب کتاب گويد و چنانچه خدا عترت را مامور کرده دعوت بخير کنند و سبقت جويان آن ها را ستوده و شهداء بر مردم ساخته و آن ها را مامور بعدالت کرده و در سوره مائده آيه 8 فرمود - اي آن کسانيکه گرويديد بسيار بسيار براي خدا قيام کنيد و گواهان عدالت باشيد سپس دنبال آن تاويلاتي کرده و آياتي از قرآن آورده و بدون دليل مدعي شده که درباره عترت وارده شده سپس گفته خداي تعالي بر پيغمبرش (ص) ترک امر بمعروف و نهي از منکر را لازم کرد تا ياراني پيدا کند و فرمود در سوره انعام آيه 69 - 68) و چون کساني را ديدي که در آيات ما خوض ميکنند تا آنجا که مي فرمايد شايد پرهيزکار شوند) پس کسانيکه از سابقين بالخيرات و مجاهدين في الله نباشند و از متقدمين و واعظين بامر و نهي نيستند بواسطه آنکه ياوراني ندارند آنان ظالمين بانفسهم محسوب شوند و همين بوده است روش ذراري انبياء سلف باز آياتي از قرآن خوانده است. در جوابش بايد گفت ما مسئول کسي نيستيم که در اين اعتراض با او سخن گفته و گوئيم تو بما خبر بده از امام عترت که بدو معتقدي از کدام قسمي استکه شمردي، اگر گويد از مجاهدين است بايد باو گفت کيست و کجا است و با که جهاد کرده و کجا خروج کرده سوار



[ صفحه 223]



نظام و پياده نظامش کجا است؟ و اگر گويد از واعظين بامر و نهي است براي نبودن اعوان بايد گفت کي امر و نهي او را شنيده؟ اگر گويد دوستان و مخصوصانش گوئيم اگر بهمين قناعت شود و دستورات ديگر براي نبودن ياور ساقط گردد و روا باشد که امر و نهي امام مخصوص دوستان باشد اماميه هم در حال غيبت همينطوراند پس چه عيبي براي آن ها ميگوئي و چرا کتاب نوشتي و اين کتاب براي کيست؟ کاش مي دانستم با آيات قرآن که را سرکوب کني و بچه کسي جهاد را واجب داني؟ سپس بايد باو و زيديه گفت بما بگوئيد اگر رسول خدا از دنيا رفته بود و نص درباره اميرالمومنين (ع) صادر نکرده بود و مردم را بوي رهبري نکرده و او را معين نکرده بود کار درستي کرده بود و تدبير نيکو و جائزي بود يا نه؟ اگر تصديق کنند گوئيم اگر بامامت عترت هم رهبري نکرده بود کار جائزي بود؟ اگر تصديق کنند گوئيم اگر دليلي بر خليفه پيغمبر نيست شما چه اعتراضي بمعتزله و مرجئه و خوارج داريد با اينکه جائز دانيد نصي در ميان نباشد و کار خلافت محول به شوراي اهل حل و عقد باشد و اين اعتراضي استکه جوابي براي آن ندارند و اگر بگويند ناچار بود که نص براي امامت خصوص اميرالمومنين (ع) صادر کند و عترت را هم بخلافت تعيين کند بان ها بايد گفت دليل لزوم آن چيست؟ تا آن که دليل درست خود را اظهار کنند و ما آن دليل را بهر زماني تطبيق کنيم زيرا نص بر امامت اگر در يک زماني واجب باشد در هر زماني واجب است زيرا علت وجوب در هر زماني موجود است تا هميشه و نعوذ بالله من الخذلان. يک سئوال ديگر در جواب زيديه مسئله ديگر بان ها گفته شود - خبر متواتر از عترت و امت هر در حجت است و اگر خبر واحد عترت هم مانند خبر واحد سائر امت و است درباره يکي از عترت تعمد در دروغ و سهو و خطا رواست



[ صفحه 224]



مانند يکي از سائر امت و آنچه از احکام دين که نه خبر متواتر دارد و نه خبر واحد راه فهمش بعقيده شما اجتهاد است و تاويلي که شما در استفاده آن حکم داريد قبل خطاء است مانند تاويل ديگران از امت در اينصورت عترت چگونه حجت باشد - اگر صاحب کتاب گويد از اجماع عترت حجت بدست مي آيد گوئيم از اجماع امت هم حجت بدست مي آيد و بنا بر اين فرقي ميان عترت و امت نماند و قول پيغمبر (ص) که من قرآن و عترت را در ميان شما خليفه نهادم فائده ندارد مگر آن که در ميان عترت شخص معيني باشد که حجت در دين باشد و اين عقيده اماميه است خدا شما را سعادتمند کند بدانيد که صاحب کتاب بعد از اين خود را بقرائت قرآن واداشته و بدون دليل آن را بکسي که دلش خواسته تاويل کرده و بچه ها هم از ادعاي بي دليل عاجز نيستند مقصودش اين بوده که اماميه را عيب کند بحساب اينکه بجهاد و امر بمعروف و نهي از منکر نظر ندارند و غلط رفته است زيرا ما اين احکام را باندازه قدرت و توانائي منظور داريم و اماميه نظر نمي دهند که خود را بدست خود در خطر جاني بيندازند و با کسيکه کتاب و سنت تدبير عدالت در رعيت را نميداند خروج کنند و عجب تر اينکه شيعيان زيديه هم در منازل خود آرميده نه امر بمعروف و نهي از منکر کنند و نه جهاد و با اين حال بر ما عيب گيرند و اين نهايت زورگوئي و عصبيت است بخدا پناه از پيروي و هواي نفس و هو حسبنا و نعم الوکيل سوال ديگر از صاحب کتاب اشهاد آيا در امامان بر حق بهتر از اميرالمومنين ميشناسي؟ اگر گويد نه بايد گفت بعد از شرک و کفر کاري زشت تر و منکري بزرگتر از کار اصحاب سقيفه هست؟ اگر گويد نه باو بايد گفت تو بامر



[ صفحه 225]



بمعروف و نهي از منکر و جهاد داناتري يا اميرالمومنين بناچار گويد اميرالمومنين (ع) بايد گفت چرا اميرالمومنين با آن ها جهاد نکرد هر عذري بياورد بايد مانند آنرا از اماميه بپذيرد، زيرا همه مردم ميدانند امروزه باطل قويتر است از روز سقيفه و ياوران شيطان بيشتر جهاد و ذکر آن را برخ ما نکش زيرا خدا آن را با شرائطي واجب کرده که اگر تو بداني سخنت کوتاه و کتابت مختصر خواهد شد و نسال الله التوفيق سوال ديگر بايد بصاحب کتاب گفت شما حسن بن علي (ع) را در سازش با معاويه درست کار مي دانيد يا خطاکار اگر گويند درستکار مي دانيم گوئيم چطور با آنکه آنحضرت از جهاد و امر بمعروف و نهي از منکر کناره گرفت بوجهي که شما منظور داريد اگر گويند درستکارش دانيم براي با آنکه مردم او را واگذاشتند و از آنها بر جان خود مطمئن نبود و پيروان درست فهم و معتقد وي باندازه اي نبودند که بتواند با آنها در برابر معاويه ايستادگي کند اگر بفهمند و اين جواب را بدهند بان ها بايد گفت در صورتيکه امام حسن با وجود لشگر پدرش و اعلام امامتش بر فراز منابر و اينکه شمشير کشيد و با لشگري بميدان جهاد با دشمن خدا و خود رفت براي اين پيش آمدها معذور از ادامه جهاد باشد چرا جعفر بن محمد عليه السلام را در ترک جهاد معذور ندانيد با اينکه دشمنان معاصر وي چند برابر قشون معاويه بود و شيعيان يکمشت مردم جنگ نديده و اهل انزوا تحصيل بودند نه جنگ ديد و نه پيکاري ورزيد و اگر عذر او را بپذيرند انصاف داده اند و اگر نه سئوال از فرق مي شود و فرقي در ميان نيست بعلاوه اگر قياس و سنجش زيديه نسبت بمجاهد و قاعد درست باشد بايد زيد بن علي افضل از حسن بن علي (ع) باشد براي آنکه حسن (ع) سازش



[ صفحه 226]



کرد و زيد جنگيد تا کشته شد و مذهبي که زيد را بر حسن برتري دهد در زشتي و قباحت نياز بدليل ديگري ندارد و الله المستعان و حسبنا الله و نعم الوکيل اين فصول را در آغاز کتاب خود آورديم زيرا نهايت ادله زيديه و رد آن در وي مندرج است و آن ها از همه فرق نسبت بما سخت گيرترند. فهرست کلي مطالب کتاب از اين قرار است

1 - بيان حال پيغمبران و حججي که غيبت داشتند صلوات الله عليهم

2 - در آخر کتاب معمرين تاريخ گذشته را ياد کرديم تا غيبت و طول عمري که درباره آن حضرت معتقديم امکان پذير بنظر آيد و محال تصور نشود.

3 - اخبار و نصوصي که راجع بامام قائم دوازدهمين از ائمه صادر شده و آن ها از جانب خداي تعالي ذکره و از جانب رسول خدا و ائمه ديگر نقل کرده اند پيوست اخبار وقوع غيبت تصحيح نموديم

4 - ولادت او را ذکر کرديم، کسانيکه او را ديده اند و دلالات و نشانه ها و توقيعات صادره از آن حضرت را جمع نموديم براي تاکيد حجت نسبت بمنکران ولي خدا و مغيب لسر الله، خدا توفيق درستي دهد و بهترين کمک کار است.