بازگشت

مناظره مؤلف با يکي از ملاحده در مجلس رکن الدوله


يکي از ملحدين در مجلس امير سعيد رکن الدوله رضي الله عنه با من سخن گفت، از اينجا شروع کرد که واجب است بر امام شما که بيرون آيد نزديک است روميان بر مسلمانان غلبه کنند باو گفتم کفار در روزگار پيغمبر ما (ص) شماره بيشتري داشتند و آنحضرت چهل سال نبوت خود را در پرده نگهداشت بامر خداي جل ذکره و بعد از آن بکسانيکه وثوق داشت اظهار نبوت کرد و مدت سه سال از کسانيکه بانها اعتماد نداشت کتمان ميکرد سپس کار باينجا کشيد که قريش معاهده کردند او را و جميع بني هاشم رو حمايت کشانش را بخاطر او ترک کنند اينها در شعب متحصن شدند و سه سال در آن ماندند آيا اگر کسي بگويد چرا در اين سالها محمد (ص) بيرون نشد و جلو غلبه مشرکين را بر مسلمين نگرفت چه جوابي داريم جز اينکه محمد (ص) بدستور خداي تعالي ذکره در شعب درآمد و باذن او غائب شد و هر وقت اجازه خروج و ظهور دريافت کرد بيرون شد و ظاهر گرديد زيرا پيغمبر (ص) اينمدت در شعب ماند تا خداي عز و جل باو وحي کرد که موريانه فرستاده و عهد نامه قريش را در هجران پيغمبر (ص) و همه بني هاشم که چهل مهر و امضاء داشته و نزد زمعه بن اسود سپرده بوده خورده تعهدات قطع رحم آن از ميان رفته و همان نام خداي عز و جل در آن



[ صفحه 180]



باقيست ابوطالب برخواست و وارد مکه شد چون قريش او را ديدند تصور کردند آمده است پيغمبر (ص) را بانها تسليم کند تا او را بکشند يا از نبوت برگردانند و او را احترام نمودند چون نشست فرمود اي گروه قريش من هرگز از برادرزاده ام محمد دروغ نديدم او بمن خبر داده که پروردگارش باو وحي کرده که موريانه را فرستاده بعهد نامه شما و آنچه راجع بقطع رحم در آن بوده خورده است و نامهاي خداي عز و جل بجا مانده چون صحيفه را آوردند و گشودند ديدند همان طور است بعضي ايمان آوردند و بعضي بر کفر خود ماندند پيغمبر و بني هاشم بمکه برگشتند، امام عليه السلام چنين است هر گاه خدا باو اجازه دهد ظاهر ميشود جواب ديگر آنکه خدا بر دفع کفار قادرتر است از امام اگر کسي گويد چرا دشمنان خود را مهلت داده و آنها را نابود نميکند با اينکه باو کافر و مشرکند؟ جواب ما اين است که خداي جل ذکره از فوت عقوبت آنها ترسي ندارد تا عجله کند از او پرسشي نشود آنها مسئولند بحضرت او گفته نشود براي چه و چگونه؟ و هم چنين است اظهار امامي که او را غايب کرده است هر وقت خواست و باو اجازه داد ظهور ميکند ملحد گفت من بامامي که نبينم ايمان ندارم و حجت او بر من تمام نيست تا او را نديدم گفتم لازم است بگوئي حجت خداي تعالي ذکره هم بر تو تمام نيست چون او را نبيني و حجت رسول خدا هم بر تو تمام نيست چوي او را نديدي روي بامير سعيد رکن الدوله رضي الله عنه کرد و گفت ايها الامر بشنو اين شيخ چه بزبان مياورد ميگويد امام غائب است و ديده نميشود چون خداي عز و جل هم ديده نميشود امير رحمه الله باو گفت سخن او را بد تفسير کردي و باو افتراء بستي اين دليل درماندگي و عجز تو است و روشي است که همه اهل جدال درباره صاحب الزمان ما دارند و در رد و انکار آن زبان به هذيان و وسوسه و خرافات ناروا ميگشايند



[ صفحه 181]



ذکر کلام ابوسهل اسمعيل بن علي نوبختي در امامت: در آخر کتاب تنيبه گويد بسيار شده که مخالفين ما گويند اگر نص در امامت که شما ادعا ميکنيد درست بود علي عليه السلام بعد از وفات پيغمبر (ص) ان را ادعا کرده بود. در جواب گفته شود چگونه مي توانست مدعي آن شود و خود را بعنوان مدعي معرفي کند و محتاج گواهان گردد و آن مردم قول پيغمبر را درباره او نه پذيرفتند و چگونه ادعاي او را مي پذيرفتند، همان تخلفش از بيعت با ابي بکر و بخاک سپردن فاطمه زهرا بدون اطلاع همه آنها در پنهاني روشنتر دليل است بر اينکه راضي بکارهاي آن ها نبود. اگر گويند چرا پس از عثمان قبول خلافت کرد؟ گفته شود حق واجب او را بوي دادند و پذيرفت گرچه عقيده بوي نداشتند چنانچه پيغمبر (ص) منافقين و مولفه قلوبهم را پذيرفت. و بسا مخالفين ما وقتي در برابر دليل درمانده گردند اعتراف کنند که ما قبول داريم بايد امام منصوصي باشد که کتاب و سنت را بداند و بر آن ها امين باشد و در آن ها خطا نکند و مخالفت وي روا نباشد و طاعت وي بنص امام پيش از او واجب باشد ولي اين امام کيست نامش را بما بگوئيد و ما را بوجود او رهبري کنيد؟ در اينجا از شاخي بشاخ ديگر پرد و موضوع سخن را بگرداند زيرا سخن ما در حکم عقل بود نسبت بعد از درگذشت پيغمبر که آيا رواست خليفه معين نکند و نص بر امام معصومي ننمايد و چون بدليل ثابت شود که بايد خليفه معصومي معين کند بر ما و آن ها لازم است بررسي کنيم از شخص امام در هر عصري بوسيله اخبار وارد، طائفه شيعه نقل نص بر امامت علي نموده اند و چون جمعيت آن ها بسيار و وطنشان مختلف و مقاصدشان متفاوتست و در اين نقل اتفاق دارند موجب علم مي شود و بايد بدان عمل کرد



[ صفحه 182]



خصوص بملاحظه اينکه در برابر آن ها کسي نيستکه مدعي باشد پيغمبر ديگري را بخلافت معين کرده اگر بما اعتراض کنند بدعاوي اصحاب زردتشت و ديگران از کفار گوئيم اين اعتراض نسبت بمعجزات پيغمبر هم وارد است هر جواب در آن جا بدهيد ما هم همان جواب را در اينجا ميدهيم امروزه محيط عالم تشيع مانند محيط اسلام است از نظر وسعت و کثرت و عدم شناسائي يکديگر و گذشتگان آن ها هم اين طور بوده اند بلکه بايد اخبار شيعه را صحيح تر دانست زيرا شيعه در طول تاريخ گذشته حکومت و شمشير و ارهاب و وسائل تشويق نداشتند و نقل اخبار دروغ براي تشويق با ترس يا بوسيله تحميل دولت ها است و در اخبار شيعه اين وسائل نبوده و چون نقل شيعه در نص پيغمبر بر علي (ع) درست باشد بهمين دليل نص علي بر امامت حسن و از حسن بر حسين سپس بر هر امامي تا حسن بن علي عسکري (ع) درست باشد و نص بر امام غائب قائم هم صحيح باشد بعد از او زيرا رجال طرفدار پدرش امام حسن عليه السلام همه مورد وثوق بودند و گواهي دادند که او امام است و غائب شده براي آنکه سلطان وقت بسختي در تعقيب او بود و سالها پاسبان بر منازل و حرم او گمارد اگر بگويم غيبت امام در اين عصر بهتر دليلي است بر صحت امامت درست گفته ام زيرا اخبار گذشته در اين موضوع همه صحيح است و مشهور است و بعضي از شيعياني که در خدمت حسن بن علي (ع) بوده و مورد وثوق آنحضرت بوده ذکر کرده که وسيله ملاقات ميان او فرزند حسن بن علي (ع) موجود است و نامه ها و دستورات آن حضرت بوسيله او بشيعه ميرسيده تا وقتي از دنيا رفته و پنهاني بديگري از شيعيان وصيت کرده و او را در اين منصب بجاي خود گذاشته، باز در موضوع غيبت از ما ميپرسند که اگر روا باشد امام سي سال تمام غائب باشد چه انکاري



[ صفحه 183]



داريد که اصلا در عالم نباشد در جواب گفته شود عدم وجود امام در زمين سبب رفع حجت خدا و سقوط دين است چون حافظي ندارد ولي اگر امام براي ترس از جان خود بامر خداي عز و جل پنهان شود و وسيله معروف و پيوستي در ميان باشد حجت خدا برپا است زيرا خودش در عالم است و وسيله هم دارد فقط فتاوي و امر و نهي او ظاهر نيست و اين موجب بطلان حجت الهيه نباشد و نظائري هم در تاريخ اسلام دارد

1 - خود پيغمبر (ص) مدتي طولاني در شعب پناهنده بود، در اول بعثت پنهاني مردم را دعوت ميکرد تا امنيت يافت و جمعيتي فراهم کرد در همه اين اوقات پيغمبر مبعوث و مرسل بود و پناهندگي و پنهاني او نسبت ببعضي از مردم دعوت نبوتش را باطل نکرد و حجت او را مخدوش نساخت

2 - سپس پيغمبر در غار پنهان شد و ماند و کسي جاي او را نميدانست و اين موجب بطلان نبوت او نبود و اگر وجودي نداشت نبوتي نمي داشت همچنين ممکن است سلطان جور امام بحقي را مدتي مديد زنداني کند و مانع ملاقات او شود و او نتواند فتوي دهد و تعليم کند و بيان احکام نمايد ولي حجت الهي برپا است و پابر جا است و محقق است و اگرچه فتوي ندهد و بيان احکام نکند زيرا خودش در عالم هست و موجود است و بجا است و اگر پيغمبر يا امامي بيان حکم نکند و تعليم ندهد و سخن نگويد نبوت و امامت و حجيت او باطل نشود و اگر وجودش از ميان برود حجت خدا بر مردم باطل گردد همچنين جائز است امام مدت مديدي از ترس پنهان باشد و حجيت او باطل نگردد اگر گويند وقتي امام پنهان است چه کند کسي که محتاج است از او مسئله اي بپرسد؟ بايد گفت همان کند که در موقع تخفي پيغمبر در غار ميکرد و ميخواست بيايد مسلمان شود و از او تعليم گيرد اگر دريغ فيض نبوت در حکمت الهي براي مصلحتي رو است براي غيبت امام هم رواست



[ صفحه 184]



تقرير ديگري در امر امامت و اثبات غيبت واضح ترين دليل بر امامت اينست که خداي عز و جل يک معجزه پيغمبر (ص) را اين قرار داده که داستان پيغمبران گذشته را در قرآن آورده و دانش تورات و انجيل و زبور را بيان کرده بي آنکه نوشتن آموخته باشد يا يک نفر نصراني يا يهودي را ديده باشد اين بزرگترين معجزه او است، حسين بن علي (ع) کشته شد و علي بن الحسين عليه السلام را بجاي خود گذاشت در سن کمي که از بيست تجاوز نميکرد و آنحضرت از مردم کناره گرفت و با احدي ملاقات نميکرد و جز خواص اصحابش او را ملاقات نميکردند همه را بعبادت ميگذرانيد و براي سختي زمان و جور بني اميه اندکي از علوم دين از وي نشر شد، سپس فرزندش محمد بن علي بنام باقر عليه السلام لقب يافت براي آن که علوم را شکافت و از علم دين و کتاب و سنت و تاريخ و مغازي قسمت بزرگي بيان کرد و جعفر بن محمد بن علي (ع) پس از وي بياناتي کرد که منتشر و ظاهر گرديد، هيچ فني از فنون علم نماند جز آنکه مطالب بسيار در آن بيان کرد و قرآن و سنن را تفسير نمود و مغازي و خبار انبياء از او روايت شد بي آنکه او و پدرش محمد بن علي بن الحسين عليه السلام استادي بينند و نزد يکي از راويان حديث عامه يا فقيهان آنها بنشينند و چيزي بياموزند اين خود بهترين دليل است بر اينکه علم را از پيغمبر (ص) و سپس از علي (ع) و بترتيب از هر امامي دريافت کردند و همه ائمه چنين بودند اين بود روش آنان در دانش، از حلال و حرام پرسش مي شدند و جواب هاي هم آهنگ ميدادند بي آنکه از کسي تعليم گيرند چه دليلي بهتر است از اين بر امامت آنها و بر اينکه پيغمبر آن ها را معين کرد و تعليم نمود و علوم انبياء پيش را بانها سپرد و آيا بحسب عادت ما ديده ايم که از بشري آن همه علم و دانش که از محمد بن علي



[ صفحه 185]



و جعفر بن محمد (ع) ظاهر شد ظاهر شود بي آنکه از کسي بياموزد؟ اگر کسي گويد شايد اينها پنهاني آموختند در جواب آن ها گفته شود اين سخن را دهريه درباره پيغمبر هم گفته اند که پنهاني نوشتن و خواندن آموخته و چگونه اين گمان درباره محمد بن علي و جعفر بن محمد ميرود با آنکه بيشتر آنچه آوردند از احدي جز خودشان ديده و شنيده نشده در اينجا اعتراض ديگري دارند ميگويند پسر امام حسن عسکري براي خاص و عام ظاهر نشده شما از کجا ميدانيد که او در عالم وجود دارد او را ديديد؟ يا بتواتر از کسانيکه او را ديده اند شنيديد، در جواب آن ها گفته شود که امر ديانت بدليل ثابت ميشود. 1 ما خداي عز و جل را بدليل شناختيم و او را نديديم و خبر او را از کسي که او را ديده نشنيديم

2 - پيغمبر (ص) و وجودش را در اين عالم باخبار شناختيم ولي نبوت و درستي گفتارش را بدليل دانستيم.

3 - بدليل دانستيم که او علي بن ابيطالب را بجاي خود خليفه کرده است.

4 - بدليل دانستيم که پيغمبر و همه امامان بعد از وي عالم بکتاب و سنت هستند و غلط و نسيان و دروغگوئي بر آنها روا نيست و درباره آنها و همچنين دانستيم که حسن بن علي عسکري امام مفترض الطاعه است و باخبار متواتره از ائمه صادقين دانستيم که امامت بعد از حسن و حسين بايد در اولاد امام باشد و در برادر و خويشاوند نيست از اين مقدمات لازم آيد که امام از دنيا نرفته باشد تا بجاي خود امامي را يصب کرده باشد و چون امامت امام حسن و وفات او درست باشد ثابت شود که پسري بجاي او مانده و امام بعد از او است



[ صفحه 186]



وجه ديگر براي اثبات امامت امام غائب عجل الله فرجه و آن اينست که امام حسن عسکري (ع) جمعي از موثقين اصحاب خود را بجاي خود گذاشت کسانيکه احکام حلال و حرام را از طرف او بمردم ميرسانيدند و نامه هاي شيعه و وجوهات آنها را باو ميرسانيدند و جواب ميگرفتند و مقام ثابتي در عدالت و درستکاري داشتند و خود آنحضرت آنها را در زمان حياتش تعديل کرده بود و چون درگذشت همه اتفاق کردند بر اينکه پسري از او مانده است و امام بعد از او است و بمردم دستور داده که از نامش نپرسند و موضوع را از دشمنانش پنهان دارند و سلطان وقت با سختي او را تعقيب کرد و بخانه هاي آنحضرت و کنيزان آبستن او کساني گماشت و سپس نامه هاي پسر جانشينش شامل دستوراتي بوسيله اصحاب مورد اعتماد پدرش تا بيش از بيست سال بشيعيانش ميرسيد و سپس نامه ها قطع شد و بيشتر اصحاب مورد اعتماد پدرش تا بيش از بيست سال بشيعيانش ميرسيد و سپس نامه ها قطع شد و بيشتر اصحاب امام حسن فوت شدند که بعد از امام حسن شاهد وضع امامت بودند يک نفر از آنها بجا ماند که اتفاق بوثاقت و عدالت او داشتند و او بمردم دستور کتمان داد و غدقن کرد که هيچ چيز از امر امام را شهرت ندهند و نامه قطع شد و براي ما درست آيد که امر امام را بدليلي که گفتيم و آنچه از اصحاب امام حسن وصف کرديم محقق دانيم و غيبت او را باخبار مشهوره در امر غيبت امام قائم عليه السلام ثابت نمائيم و بگوئيم دو غيبت دارد که يکي از ديگري سخت تر است، مذهب ما در غيبت امام در اين عصر مانند مذهب واقفيه نيست در عقيده بغيبت موسي بن جعفر (ع) زيرا آن حضرت آشکارا فوت شد و مردم مرده او را ديدند و علني بخاک سپرده شد و مدت بيش از صد و پنجاه سال از فوت او گذشته احدي ادعا نکرده که او را ديده يا با او نامه نگاري داشته و ادعاي زنده بودنش تکذيب مشاهد، مرده او است و بعد از وي چند امام ديگر آمده که مثل او اظهار علم و امامت کرده اند ولي در ادعاي نسبت بغيب امام عصر تکذيب



[ صفحه 187]



حسن و التزام بمحالي نيست و خلاف عقل و عادت نيست و تاکنون هم بعضي از شيعيان موثوق و گوشه گير وي خود را باب او ميدانند و وسيله ميشمارند که دستورات او را بشيعه ميرسانند و آنقدر غيبت او طول نکشيده که خارج از عادات کساني باشد که غائب ميشوند. تصديق باخبار موجب اعتقاد امامت ابن الحسن ميشود چنانچه شرح داديم و طبق اخباري که رسيده است در غيبت و مشهور و متواتر است غائب است و شيعه در انتظار ظهور او است و باو اميدوار است که بعد از اين قائم عليه السلام بحق قيام کند و عدالت را ظاهر سازد و از خداي عز و جل خواستاريم توفيق و صبر جميل را برحمت خود.