بازگشت

اعتراضهاي زيديه


يکي از زيديه گفته است روايتيکه دلالت بر دوازده بودن امامان دارد گفته تازه ايست که اماميه در آورده اند و احاديث دروغي طبق آن تولد کرده اند ما در جواب گوئيم اخبار در اين باب بسيار است و دليلي هم جز اخبار ندارد و اين قول اختصاص بشيعه اماميه ندارد و محدثين مخالفين هم بطور مستفيض آنرا از عبد الله بن مسعود نقل کرده اند. مسروق گويد در اين ميان که ما پيش عبد الله بن مسعود نشسته قرآنهاي خود را با او مقابله ميکرديم بناگاه يک جوان تازه سن باو گفت آيا پيغمبر شما بشما گوشزد کرده که چند خليفه بعد از او هست؟ گفت تو تازه جواني و اين سئوالي استکه هيچکس پيش از تو از نپرسيده، آري پيغمبر بما سپرده که پس از وي دوازده خليفه باشد بشماره نقيبان بني اسرائيل من بعضي از طرق روايت اين حديث را در اين کتاب و بعضي ديگر را در کتاب نص بر ائمه اثني



[ صفحه 157]



عشر بيرون نويس کرده ام و باز محدثين مخالفين ما بوضع روشن و مستفيض از جابر بن سمره نقل کرده اند.. گفت ما نزد پيغمبر بوديم فرمود دوازده کس بر اين امت والي شوند گويد مردم جيغ کردند و ديگر نشنيدم چه فرمود بپدرم که برسول خدا نزديک تر نشسته بود از من گفتم پيغمبر چه گفت؟ گفت فرمود همه از قريشند و همه بي نظيرند من طرق اين حديث را هم نيز بيرون نويسي کرده ام بعضي روايت کرده اند دوازده امير بعضي روايتکرده اند دوازده خليفه اينها دلالت دارد که اخباريکه در دست اماميه است بمضمون آنکه ائمه دوازده نفرند اخبار درستي است اعتراض ديگر از زيديه بر اماميه و جواب آن زيديه گفته اند اگر رسول خدا (ص) نام دوازده امام بامت اعلام کرده بود چرا از آن رو گردانيدند و براست و چپ رفتند و اين خبط بزرگ را مرتکب شدند؟ در جواب گوئيم شما ميگوئيد رسول خدا (ص) علي را بجاي خود خليفه کرد، او را امام قرارداد تصريح باو فرمود و شخص او را بمردم نمود و امر خلافتش را بيان کرد و آشکار ساخت و شهرت داد پس چه باک داشتند بيشتر امت که از او رو گردانيدند و دوري جستند تا از مدينه به ينبع رفت و بر او گذشت آنچه گذشت اگر بگوئيد رسول خدا علي را خليفه خود نکرد چرا در کتابهاي خود آنرا نوشتيد و بزبان خود گفتيد مردم گاهي از حق آشکار رو گردانند و ببيان روشن پشت کنند چنانچه ام توحيد حق بالحاد گرائيد و از قول او عز و جل ليس کمثله شيئي مانند او چيزي نيست بتشبيه عدول کنند



[ صفحه 158]



اعتراض ديگر از زيديه و جواب آن زيديه گفته اند دليل بر کذب دعواي اماميه اينست که عقيده دارند جعفر بن محمد نص بر امامت اسمعيل صادر کرد و او را مشخص نمود در زمان حياتش و چون اسمعيل در زمان حيات پدر مرد فرمود خدا در هيچ چيز اظهار بدانکرد چنانچه در اسمعيل فرزندم کرد اگر خبر تعيين دوازده امام درست بود لااقل جعفر بن محمد آنرا ميدانست و خواص شيعه اش و مرتکب اين خطا نميشدند ما در جواب آنها گفتيم از کجا ميگوئيد که جعفر بن محمد نص بر امامت اسمعيل صادر کرده آن کدام خبر است که روايت کرده و کي قبول کرده؟ راه بجوابي نبردند، همانا اين خبر را مردمي درآوردند کي بامامت اسمعيل قائل شدند و اصلي ندارد زيرا خبر دوازده امام را خاص و عام از پيغمبر روايت کردند و هم از ائمه عليهم السلام و من آنچه در اين موضوع از آنها روايت شده در اين کتاب بيرون نويس کردم اما گفته آنحضرت درباره اسمعيل که ما بد الله في شي ء کما بدا في اسمعيل ميفرمايد خدا ظاهر نساخت چيزيرا چنانچه ظاهر ساخت درباره پسرم اسمعيل براي آنکه او را در زندگي من ربود تا بر همه معلوم شود که بعد از من امام نيست و بعقيده ما کسيکه گمان کند خداي عز و جل امروز چيزي بر او ظاهر شود که ديروز نميدانسته کافر است و بيزاري از او واجب است چنانچه از حضرت صادق (ع) روايت شده.. سماعه از ابي عبد الله امام صادق (ع) روايت کرده که فرمود هر کس گمان برد امروز چيزي بر خدا ظاهر ميشود که ديروز نميدانسته از او بيزار باشيد، همانا بدائي که باماميه نسبت دادند عقيده بانرا همان ظهور امر خدا است عرب گويد بدالي شخص يعني ظاهر شد براي من شخص نه بداي



[ صفحه 159]



بمعني پشيماني، برتر است خدا زان برتري بزرگي چگونه حضرت صادق نص بر امامت اسمعيل ميکرد با آنکه درباره او فرمود او عاصي است و بمن و بهيچکدام از پدرانم نبرده.. حسن بن راشد گويد از امام ششم (ع) راجع باسمعيل پرسيدم فرمود او نافرمانست نافرمان بمن نبرده و بهيچکدام از پدرانم نبرده.. عبيده بن زراره گويد نام اسمعيل را پيش امام ششم بردم فرمود بخدا شبيه من و هيچکدام از پدرانم نيست وليد بن صبيح گويد مردي نزد من آمد و گفت بيا تا پسر آن مرد را بتو بنمايم با او رفتم مرا نزد جمعي برد که شراب مينوشيدند و اسمعيل بن جعفر هم ميان آنها بود گويد اندوهناک از آنجا بيرون آمدم نزد حجر الاسود رفتم ديدم اسمعيل بن جعفر بخانه کعبه چسبيده و اشک ميريزد و پرده خانه را از اشک خود تر کرده گويد بيرون دويدم باز ديدم اسمعيل با آن جمع شرابخور نشسته باز برگشتم ديدم بپرده کعبه چسبيده و آنرا با اشک خود خيس کرده اين حادثه را بامام ششم عرض کردم فرمود پسرم گرفتار شيطاني شده که بصورت او ميشود با آنکه روايت شده شيطان بصورت پيغمبر و وصي پيغمبر نميشود چگونه ممکن است امام نص باو نموده باشد با اينکه اين گفتار از وي درباره او بصحت پيوسته اعتراض ديگر از زيديه و جواب آن زيديه گويند شما بچه دليل امامت اسمعيل را مردود ميدانيد و چه حجتي بر خلاف معتقدين بامامتش داريد



[ صفحه 160]



جواب اين اعتراض

1 - همين اخباري که ذکر شد و رد امامت اسمعيل بود

2 - اخباريکه دليل بر دوازده امام است و در اين کتاب ذکر کرديم

3 - اخباريکه دلالت دارد بر آنکه اسمعيل در زمان حيات پدرش فوت شده و بامامت نرسيده:

1 - از سعيد بن عبد الله اعرج گويد امام ششم عليه السلام بمن فرمود چون اسمعيل مرد دستور دادم با آنکه زير پرده بود رويش را گشودند پيشاني و زنخ و گردنش را بوسيدم و گفتم او را پوشانيدند، باز گفتم رويش را گشودند و باز پيشاني و زنخ و گردنش را بوسيدم و دستور دادم او را پوشيدند و سپس دستور دادم غسل داده شد و بر بالين او رفتم که کفن شده بود و گفتم روي او را باز کنيد و پيشاني و زنخ و گردنش را بوسيدم و تعويذي با او کردم و گفتم در کفنش پيچيدند گفتم چه تعويذي با او کردي؟ فرمود قرآن، مصنف اين کتاب گويد در اين حديث چند فائده است:

1 - رخصت بوسيدن پيشاني و زنخ و گردي مرده پيش از غسل و بعد از آن ولي اگر کسي قبل از سرد شدن مس ميت کند غسل بر او نيست و اگر بعد از سرد شدن مس کند بايد غسل مس ميت کند و اگر بعد از غسل مس کند غسل ندارد و اگر در خبر ذکر شده بود که حضرت صادق بعد از بوسيدن غسل کرده يا نکرده ميدانستيم که مس او قبل از غسل در حال گرمي او بوده يا بعد از سرد شدن

2 - اينکه مي فرمايد دستور دادم غسل باو بدهند و نفرموده غسلش دادم و اين



[ صفحه 161]



خود دلالت دارد که اسمعيل امام نبوده زيرا امام را جز امام غسل ندهد در صورتيکه بالين او حاضر باشد.

2- ابي کهمش گويد من وقت مرگ اسمعيل حاضر بودم امام ششم هم بالين بسترش نشسته بود چون محتضر شد چانه هايش را بست و لحافي روي او کشيده و دستور داد او را تجهيز کنند و چون از کار او فارغ شد کفني خواست و در حاشيه اش نوشت اسمعيل يشهد ان لا اله الله

3 - مره مولاي محمد بن خالد گويد چون اسمعيل مرد امام ششم تا کنار قبر آمد خود را انداخت و بر کنار قبر نشست و در قبر فرود نشد سپس فرمود رسول خدا در مرگ فرزندش ابراهيم چنين کرد

4 - مردي از بني هاشم گويد چون اسمعيل مرد امام ششم نزد ما بيرون آمد و جلو تابوت بي کفش و ردا بود

5- اسمعيل بن جابر و ارقط بن عمر گويند امام ششم بالين اسمعيل بود تا جان داد چون ارقط بي تابي آن حضرت را ديد عرض کرد يا ابا عبد الله رسول خدا هم از دنيا رفت گويد امام خودداري کرد و فرمود من امروز از تو متشکرم



[ صفحه 162]



6- ابي کهمش گويد در مردن اسمعيل حاضر بودم ديدم امام ششم را که سجده اي طولاني کرد سپس سر برداشت و کمي در او نگريست بروي او نگاه کرد و گويد سپس سجده ديگر نمود که از اولي طولاني تر بود سپس گفت سر از سجده برداشت نظري هم بر او کرد و رويش را نگريست و سجده ديگري کرد طولاني سپس سر برداشت و محتضر شده بود چشمش را بست و چانه اش را بست و لحافچه اي روي او کشيد سپس برخواست من رويش را نگريستم چنان در او تاثير کرده بود که خدا بهتر مي داند داخل اندرون شد و ساعتي مکث کرد در حالي که روغن زده و سرمه کشيده و لباسش را عوض کرده بود نزد ما بيرون آمد و رنگ چهره اش غير از آني بود که با آن داخل شده بود و درباره او امر و نهي کرد تا چون فراغت حاصل شد کفني خواست در حاشيه اش نوشت اسمعيل يشهد ان لا اله الا الله

7 - حسن بن زيد گويد دختري از امام ششم مرد يکسال بر او نوحه کرد فرزند ديگري از او مرد يکسال بر او نوحه کرد اسمعيل مرد بسختي بيتابي کرد و نوحه را قطع کرد گويد بامام عرض شد اصلحک الله در خانه شما نوحه برپا است؟ فرمود رسول خدا (ص) در موت حمزه فرمود ليکن حمزه زنان گريه کن ندارد

8 - محمد بن عبد الله کوفي گويد چون اسمعيل بن ابي عبد الله محتضر شد امام ششم بر او سخت



[ صفحه 163]



بيتابي کرد گويد چون چشمش را بست يک پيراهن شسته يا نو خواست و آن را بتن کرد و ريش خود را شانه زد و بيرون آمد دستور تجهيز او را داد گويد يکي از اصحابش عرض کرد قربانت ما گمان برديم تا مدتي از شما بي بهره خواهيم ماند چون بيتابي شما را ديديم، فرمود ما خانداني هستيم که تا مصيبت نيامده بيتابي کنيم ولي چون مصيبت آمد بردبار شويم

9 - عنبسه بن حمار عابد گويد چون اسمعيل بن جعفر بن محمد (ع) مرد و از کار جنازه اش فارغ شديم امام صادق جعفر بن محمد (ع) نشست و ما گرد آنحضرت نشستيم سرش فرو بود سپس سر بلند کرد و فرمود: اي مردم اين دنيا خانه جدائي است و خانه کجمداري نه خانه استواري با اينکه جدائي از دلبستگان سوز دلي استکه دفع نشود و افروزش قلبي است که چاره ندارد، مردم در فضيلت بوسيله صبر و فکر درست بر هم سبقت جويند هر که برادر را داغدار نکرد برادرش او را داغدار کند، هر کس فرزندش را بگور نفرستد فرزندش او را بگور فرستد سپس باين شعر ابي خراش هذلي تمثل جست گمان مبر که من پيمان دوستي تو را فراموش کردم ولي صبر من اي امامه محبوب نيکو است اعتراض ديگر از زيديه و جواب آن زيديه گويند اگر خبر دوازده امام درست بود مردم بعد از فوت امام صادق جعفر بن محمد (ع) شک و ترديد در امام بعد نميکردند تا کار حيراني بجائي کشد که: جمعي پيرو عبد الله شوند و جمعي پيرو اسمعيل و جمعي از شيعه پس از امتحان عبد الله بن صادق سرگردان شوند و چون او را اهل نديدند از نزد او بيرون آمده و ميگفتند کجا رو کنيم بطائفه مرجئه يا



[ صفحه 164]



قدريه يا حروريه؟ و موسي بن جعفر اين سخن را شنيد و فرمود نه طرف مرجئه برويد و نه قدريه و نه حروريه ولي بسوي من آئيد اکنون بنگريد خبر دوازده امام از چند راه باطل ميشود

1 - جلوس عبد الله بمسند امامت

2 - رو کردن شيعه به او

3 - سرگرداني شيعه موقع امتحان او

4 - نميدانستند که امامشان موسي بن جعفر است تا خودش آنها را دعوت کرد و خود را معرفي کرد در بين اين مدت فقيه آنان زراره بن اعين مرد و در حاليکه قرآن را روي سينه اش داشت گفت بار خدايا من بامامت کسي معتقدم که اين قرآن امامتش را اثبات کند جواب آنها را چنين گوئيم که همه گفتار شما فريب و ظاهر سازيست براي آنکه ما مدعي نيستيم همه در آن عصر دوازده امام را بنام ميشناختند همانا گفتيم که رسول خدا (ص) خبر داده که امامان بعد از او دوازده کسند و علماء شيعه اين حديث را با نام ائمه روايت کرده اند و منکر نيستيم که در ميان شيعه يکي دو تا يا بيشتر بودند که اين حديث را نشنيده بودند راجع بزراره بن اعين گوئيم جمعي را فرستاد تا خبر امام بعد از حضرت صادق را تحقيق کنند و پيش از آنکه نمايندگان او برگردند وفاتش رسيد و هنوز نص بر امامت موسي بن جعفر را نشنيده بود بطوري که يقين حاصل کند و قطع عذر او بشود وقت وفات قرآن را روي سينه اش گذاشت و گفت بار خدايا من بامامت کسي معتقدم که اين قرآن امامتش را ثابت کند و آيا شخص فقيه متدين در موقع اختلاف و اشتباه جز کار زراره را ميکند؟ بعلاو، گفته اند که زراره امامت موسي بن جعفر را ميدانست ولي پسرش عبيد را فرستاد تا



[ صفحه 165]



از آنحضرت تحقيق کند که اجازه دارد اظهار امامت او کند يا دستور تقيه و کتمان دارد و اين قول با فضل زراره بن اعين و مقام معرفت او مناسبتر است - اخبار راجع بزراره -

1- ابراهيم بن محمد همداني رض گويد بامام رضا عرض کردم يابن رسول الله (ص) بمن خبر ده که زراره مقام پدرت را ميشناخت؟ فرمود آري گفتم پس چرا پسرش عبيد را فرستاد تا خبر بگيرد که امام صادق جعفر بن محمد (ع) چه کس را وصي خود کرده؟ فرمود زراره امامت پدرم را ميدانست و نص پدرش را نسبت باو در دست داشت و همانا پسرش را فرستاد تا از پدرم کسب تکليف کند که براي او جائز است تقيه را کنار گذارد در اظهار امامت و نص بر او يا نه؟ و چون پسرش دير کرد باو مراجعه شد در اظهار عقيده نسبت بپدرم ولي نخواست بي دستور او اقدامي کند براي رد اين مراجعه قرآن را بلند کرد گفت بار خدايا امام من کسي است که امامتش در اين قرآن ثبت باشد و فرزند جعفر بن محمد باشد خبري هم که زيديه حجت آورده اند دلالت ندارد که زراره عارف بامامت موسي بن جعفر نبود فقط دلالت دارد که پسرش عبيد را فرستاد خبر بگيرد.. محمد بن عبد الله بن زراره از قول پدرش گويد چون زراره بعد از فوت امام صادق پسرش عبيد را بمدينه فرستاد خبر بگيرد کار بر او سخت شد مصحف را در دست گرفت و گفت هر کس که امامت او را اين مصحف اثبات کند امام من است اين خبر دليل نيست که او عارف بامام نبوده راوي خبري که زيديه بان استدلال کرده اند احمد



[ صفحه 166]



بن هلال است و او نزد مشايخ ما جرح شده.. سعد بن عبد الله گويد نديدم و نشنيدم يک شيعه از تشيع برگردد و ناصبي شود مگر احمد بن هلال و بودند که ميگفتند هر روايتي که از خصوص احمد بن هلال نقل شده عمل بان جايز نيست ما ميدانيم که پيغمبر و ائمه عليهم السلام شفاعت نميکنند مگر براي کسي که خدا دينش را بپسندد و کسيکه در امام شک دارد دين خدا پسند ندارد و موسي بن جعفر (ع) فرموده روز قيامت از پروردگارش بخشش زراره را بخواهد. درست بن ابي منصور واسطي از ابي الحسن موسي بن جعفر (ع) روايت کرده که نام زراره بن اعين نزد او برده شد فرمود بخدا محققا من در روز قيامت از پروردگارم خواستار بخشش او شوم و او را بمن بخشد واي بر تو زراره بن اعين دشمن ما را براي خدا بد داشت و با دوست ما براي خدا دوست بود. فضل بن عبد الملک از امام ششم نقل کرده استکه فرمود چهار کس محبوبترين مردمند نزد من چه زنده باشند و چه مرده بريد عجلي، زراره بن اعين، محمد بن مسلم و احول محبوبترين مردمند نزد من در حيات و ممات براي امام صادق (ع) روا نبود که بفرمايد زراره محبوبترين مردم است نزد او و او عارف بامامت موسي بن جعفر نباشد. اعتراض ديگر از زيديه بر اماميه و جواب آن زيديه گويند جائز نيست که انبياء امام را منحصر بدوازده سازند زيرا تا روز قيامت حجت الهي بايد در اين امت باشد و اين دوازده کافي نيست زيرا يازده کس از آنها وفات کرده اند و خود اماميه



[ صفحه 167]



هم معتقدند که زمين خالي از حجت نماند جواب اينست که عدد امامان دوازده است و دوازدهم آن کسي استکه زمين را پر از عدل و داد کند تکليف بعد از خود را او بيان ميکند که آيا حجتي بعد از او خواهد بود يا قيامت بر پا ميشود ما تکليفي نداريم جز اعتقاد بدوازده امام و اعتقاد بانکه امام دوازدهم وضع پس از خود را بيان ميکند، عبد الله بن حرث گويد بعلي (ع) گفتم يا اميرالمومنين بمن خبر ده از حوادث بعد از امام قائم (ع) فرمود اي پسر حرث اين چيزيست که ذکر آن موکول بخود او است و رسول خدا بمن سفارش کرده است که جز حسن و حسين را از آن مطلع نکنم نزال بن سبره حديثي از اميرالمومنين راجع بدجال نقل کرده که در پايانش ميفرمايد ديگر از من نپرسيد بعد از آن چه ميشود زيرا حبيبم (رسول خدا) بمن سفارش کرد که جز بعترت خود از آن خبر ندهم نزال بن سبره گويد بصعصعه بن سوحان گفتم مقصود اميرالمومنين از اين گفتار چه بود؟ صعصعه گفت اي پسر سبره آنکه عيسي بن مريم پشت سرش نماز ميخواند از عترت نهمين فرزند حسين بن علي است و او است آفتابي که از مغربش برآيد و نزد رکن و مقام ظهور کند و زمين را پاک کند و ميزان عدل را در ميان نهد و کسي بکسي ظلم نکند و اميرالمومنين خبر داده که حبيبش رسول خدا



[ صفحه 168]



باو سفارش کرده که غير از عترتش را از آنچه بعد از آن پديد شود مطلع نکند، بزيديه بايد گفت آيا رسول خدا (ص) را تکذيب کنيم که فرموده است امامان دوازده اند اگر گويند رسول خدا اين را نگفته بانها بايد گفت اگر رد اين خبر مشهور و مستفيض با آنکه همه طبقات اماميه آنرا قبول دارند براي شما روا باشد چرا منکر مي شويد قول کساني را که ميگويند من کنت مولاه فعلي مولاه گفته رسول خدا نيست. اعتراض ديگر از زيديه بر اماميه و جواب آن زيديه گويند اماميه در سن امام زمان وقت وفات پدرش حسن بن علي عليه السلام اختلاف دارند بعضي او را هفت ساله داند و برخي او را جنين يا شيرخوار شمارند و در هر حال در سني نبوده است که شايسته امامت و رياست بر امت باشد و خليفه خدا در بلاد و نگهبان عباد و جمعيت مسلمانان گردد خصوص اگر جنگي بر آن ها رخ دهد نشايد فرمانده لشگرها باشد و بنفع آن ها بجنگد و از وطن آن ها دشمن را براند و از حريم آن ها دفاع کند زيرا شيرخواره و کودک شايسته اين امور نيستند و در دوران گذشته دور نزديک شيوه نبوده استکه دشمنان را با کودکان و کسانيکه سواري ندانند و خودداري بر زين نتوانند و نفهمد چگونه بايد عنان کشيد و حمائل انداخت و نيزه جنبانيد برخورد نمايد چون توان يورش بر دشمنان در ميدان پيکار ندارند با آن که يکي از صفات امام اين است که شجاع تر از همه مردم باشد. جواب کسيکه اين سخنراني را کرده اين است که شما کتاب خداي عز و جل را فراموش کرديد وگرنه اماميه را متهم نميکرديد که حافظ قرآن نيستند شما داستان عيسي عليه السلام را از ياد برده ايد که در گهواره بود و ميفرمود (سوره مريم آيه 30) براستي من بنده خدايم کتاب بمن داده و مرا پيغمبر نموده 31



[ صفحه 169]



و مرا هر جا باشم مبارک کرده الايه بما بگويند اگر بني اسرائيل همان وقت باو ايمان آورده بودند و دشمن بر آنها ميتاخت مسيح عليه السلام با آن ها چه ميساخت و هم چنين است گفتار درباره يحيي عليه السلام که خدا در کودکي فرمان نبوت باو عطا کرد اگر منکر آن باشند منکر قرآنند کسيکه جواب طرف را نتواند جز بانکار قرآن، بطلان گفتارش روشن باشد، در جواب اين فصل گوئيم اگر کار مردم آن عصر باينجا کشد که در ضمن اعتراض شرح داده اند خدا نقض عادت کند و خدا او را بالغ و کامل و اسب سوار و شجاع و پهلوان نمايد که توان ستيزه با دشمنان و حفظ بيضه اسلام و دفاع از حوزه مسلمانان داشته باشد، اين جواب يکي از اماميه است بابوالقاسم بلخي زيديه گفته اند در صحت نسب اين مولود ترديد پديد آمده است زيرا بسياري از مردم منکرند که حسن بن علي پسري داشته باشد. جواب اين است که بني اسرائيل هم درباره مسيح ترديد کردند و مادرش مريم را متهم ساختند و گفتند تو چيزي آورديکه افترا آميز است مسيح بسخن آمد و مادر را تبرئه کرد و فرمود من بنده خدايم که کتاب بمن عطاء کرده و مرا پيغمبر نموده، خردمندان دانستند که خداي عز و جل براي اداي رسالت شخص آلوده نژاد و پست انتخاب نفرمايد امام دوازدهم وقتي ظهور کند آيات روشن و دلائل آشکاري با خود دارد که بملاحظه آن ها معلوم باشد در ميان مردم تنها او پسر حسن بن علي عليه السلام است. بعضي از آنها گفته اند چه دليل داريد که حسن بن علي (ع) وفات کرده باشد؟. جواب اين است که اخبار وارده در وفات آن حضرت روشنتر و مشهورتر و بيشتر از اخبار وفات ابي الحسن موسي بن جعفر (ع) است زيرا ابوالحسن در زندان دشمنان از دنيا رفت و ابو محمد حسن بن علي (ع) در خانه خود بر بستر خويش وفات کرد و در پيش آمد درگذشت او آن چه خبر آورده اند با سندش در اين کتاب



[ صفحه 170]



ذکر کردم. يکي ديگر از آن ها گفته است نزاع ام الحسن و جعفر برادر آن حضرت در ميراث او شما را دليل نيستکه فرزندي نداشته؟ زيرا ما از اينجا ميشناسم کسيرا که فرزند نداشته و فرزندش ظاهر نشده و ميراثش ميان ورثه تقسيم شده. جواب اين است که اين عادت در اينجا نقض شده زيرا تدبير و مصلحت بيني خدا درباره انبياء و رسل و خلفائش گاهي بر اساس عادت و معمول است و گاهي بر خلاف عادتست و نبايد وضع آنها را هميشه عادي دانست چنانچه وضع مسيح عليه السلام عادي نبود. گويد اگر اين ترديد درباره او روا باشد چرا درباره هر کسي بميرد و در طاهر فرزندي ندارد روا نيست. در جواب گوئيم در اين موضوع ترديدي نيستکه حسن عليه السلام از نسل خود جانشيني داشت بگواهي همه اماماني که از فضلاء فرزندان حسن و حسين و شيعيان اخبار آن را اثبات کرده اند زيرا گواهي که بايست پذيرفت آن گواهي استکه اثبات موضوعي کند نه گواه بر نفي و اگرچه شماره آنان بيشتر باشد و در اين باب يک نمونه هم داريم و آن داستان موسي است که چون خداي سبحانه خواست بني اسرائيل را از بردگي نجات دهد و دينش را بدست او تازه و شاداب کند بمادرش وحي کرد هر گاه بر او ترسيدي بيندازش بدريا و بيم و اندوهي نداشته باش ما محققا او را بتو برگردانيم و از پيغمبران مرسلش نمائيم، اگر در همان وقت پدرش عمران مرده بود حکم ميراثش مانند ميراث حسن عليه السلام ميشد و اين دليل بر نبود فرزند نميشد و باز نکته اي بر مخالفين ما پوشيده مانده و گفته اند موسي در اين هنگام حجت خدا نبود ولي امام حجت خدا بود با اينکه ما ولادت و غيبت را بولادت و غيبت موسي تشبيه کرديم و نظري بمقام حجت بودن



[ صفحه 171]



نداشتم و غيبت يوسف عليه السلام عجيب تر از هر عجيبي استکه پدرش هم از او خبر نداشت با اينکه مسافت ميان آن ها باندازه اي بود که نبايست از او بي خبر بمانند همان تدبير خداي عز و جل نسبت بخلقش سبب بود که پدرش از او بيخبر باشد و هم آنان برادرنش بودند که نزد او وارد شدند و آن ها را شناخت و ايشان او را نشناختند و تشبيه کرديم وضع زنده بودنش را باصحاب کهف که سيصد و نه سال در درون غار زنده بودند، اگر کسي گويد اين امور واقع شده ولي دليلي نداريم که آن چه شما درباره امام زمان ميگوئيد درست باشد گوئيم ما به کمک اين نمونه ها ميخواهيم ثابت کنيم که بقاء امام زمان در اين مدت طولاني پشت پرده غيبت امر محالي نيست و ممکن است و سپمس دليل صحت آن را از چند وجه اقامه کنيم.

1 - باعتبار اينکه بايد هميشه اوقات همراه قران کسي باشد از خاندان رسول (ص) که حلال و حرام و محکم و متشابه او را بداند.

2 - بوسيله اخبار مسنديکه از قول پيغمبر دائمه (ص) در اين کتاب ذکر کرديم. اگر گويند چگونه ممکن است مانند قرآن بوي تمسک جست با آن که کسي جاي او را نميداند و در نيست نزد او برود؟ در جواب گفته شود تمسک بوي در حال غيبت اقرار بوجود او و امامت او است و پيروي از نجباء نيکان و فضلاء اهل ايمان معتقد بامامت او که زايش و امامت او را اثبات کرده و پيغمبر و ائمه را در نص بر او بنام و نسبش تصديق کرده اند از شيعيان ابرار و دانشمندان بقرآن و اخبار و عارفان بيگانگي خداي تعالي ذکره که حضرت او را از تشبيه بحادثات بر کنار داشته و عمل بقياس را حرام دانسته و بانچه از پيغمبر و ائمه وارد شده تسليم شده اند، اگر کسي بگويد اگر تمسک باين چنين کساني که توصيف کردي جائز



[ صفحه 172]



باشد و تمسک بامام غائب شمرده شود چرا جائز نباشد که رسول خدا درگذرد و خليفه اي معين نکند و امت وي بدلالت عقل و کتاب و سنت اکتفاء کنند جوابش اين است که ما نبايد پيشنهادي بخداي عز و جل عرضه داريم ما بايد پيرو امر او باشيم دليل قطعي آمده است که اطاعت يازده امام گذشته واجب است و بايد با آن ها کناره گيري کرد و با آن ها نهضت کرد و از آن ها حرف شنوي کرد و بر ما لازمست در هر وقت آن چه دليل ثابت کند که وظيفه ما است بان عمل کنيم. اعتراض ديگري از زيديه بر اماميه و جواب آن بعضي از زيديه گفته اند واقفيه و ديگران حق دارند که بدعواي شما در موت موسي بن جعفر (ع) اعتراض کنند که اطلاع شما بر موت آن حضرت بعرف و عاده و مشاهده است با آن که خداي عز و جل درباره مسيح خبر داده که او را نکشتند و بدار نزدند بلکه بر آن ها اشتباه شد و آن مردم هم بمشاهده و عادت معمول ديدند عيسي بدار است و کشته شده و اين موضوع درباره امامان ديگر هم که جمعي بغيبت آن ها معتقد شدند بعيد نيست. جواب بان ها بايد گفت حکم ائمه عليهم السلام در اين موضوع حکيم عيسي بن مريم (ع) نيست براي آن که مدعي قتل عيسي بن مريم يهود بودند و خداي تعالي ذکره آن را تکذيب کرد بقول خود در سوره نساء آيه 157 او را نکشتند و بدار نزدند ولي بر آن ها اشتباه شد ولي درباره هيچکدام از امامان ما از خدا خبر نرسيده که فوت و موت آن ها اشتباه شده باشد همانا طائفه از غلاه آن را گفته اند.

2- پيغمبر (ص) از شهادت اميرالمومنين (ص) خبر داده و فرموده بزودي اين از اين رنگين ميشود



[ صفحه 173]



يعني ريش او از خون سرش و امامان بعد از وي هم از شهادت او خبر داده اند و همچنان پيغمبر از قول جبرئيل درباره حسن و حسين خبر داده که هر دو کشته ميشوند و خودشان هم از کشته شدن خود خبر داده اند و فرموده اند که اين فاجعه بر آن ها جاري ميشود و امامان بعد از آن هم خبر کشته شدن آن ها را تاييد کرده اند و همچنين است وضع هر امامي که بعد از آن ها آمده از علي بن الحسين تا امام حسن عسکري عليهم السلام هر امام سابقي خبر داده بان چه بر امام بعد از او گذرد و هر امام لاحقي خبر داده اند آن چه را بر امام پيش از او گذشته، خبرگزاران مرگ ائمه پيغمبر و امامان بودند يکي پس از ديگري و خبرگزاران قتل عيسي يهود بودند از اينرو گوئيم موت ائمه حقيقت داشته و درست بوده نه روي گمان و اشتباه و شک واقع شده زيرا دروغ خبرگزاران از مرگشان روا نباشد چون معصومند ولي اين دروغ بر يهود رواست.