بازگشت

خليفه پيش از آفرينش


اما بعد - خداي تبارک و تعالي در کتاب محکم خود فرمايد در سوره بقره آيه 30 - و آنگاه که پروردگارت بهمه فرشتگان اعلام کرد که محققا من در زمين خليفه اي ميگذارم الخ خدا نخست خليفه آفريد و سپس خلق جهان را و اين خود دليل است که حکمت وجود خليفه پا برجاتر است از وجود مردم از اينرو خدا بدان آغاز کرد زيرا که خداي سبحان حکيم است و حکمتدار کسي است که موضوع مهمتر را بر امر عمومي مقدم دارد و اين خود درستي فرمايش امام صادق جعفر بن محمد را برساند که ميفرمايد - حجت خدا پيش از خلق است و با خلق است و پس از خلق - اگر خدا مردمي بي خليفه و رهبر آفريند آنانرا در معرض تباهي افکنده و وسيله براي



[ صفحه 76]



جلوگيري بيخردان از کارهاي ناروا نيست باعتبار دستوراتي که حکمت او اقتضا ميکند از قبيل اقامه حدود بر تبهکاران و براه آوردن تبهکاران در صورتيکه حکمت الهيه اجازه نميدهد يک چشم بهمزدن از اصلاح مردم صرف نظر شود حکمت تدبير اجتماع در همه حال لازمست چنانچه طاعت حق در همه حال واجبست کسيکه گمان برد جهان يک ساعت بي امام مييايد بايده بعقيده برهمنان گرايد که بعثت و پيغمبران را لازم نميدانند بلکه زشت ميشمارند. اگر در قرآن آيه نيامده بود که محمد (ص) خاتم پيغمبرانست بايستي در هر زماني پيغمبري باشد ولي چون ختم نبوت بصحت پيوست يک صورت معقول براي اداره بشر ميماند که وجود خليفه حق باشد چون خداي تقدس ذکره وضعي را پيش نمياورد مگر آنکه حقيقت عقل پسندي باشد و اگر وجود خليفه حق تصور نگردد دعوت الهيه پيوست نباشد و حجت بر بشر تمام نشود، هر چيزي با همانند خود الفت جويد و از مخالف خويش درگريز باشد، اگر چنانچه براهمه گويند عقل بعثت پيغمبران را زشت ميفهميد خدا هرگز پيغمبري نمي انگيخت في المثل طبيب بيمار را با داروئي که بمزاجش بسازد درمان کند و اگر داروي ناسازش دهد او را بهلاکت رساند ثابت است که خدا از همه حکيمان حکمت شعارتر است و دعوتش طبق دستورات ثابت عقول است هميشه وضع خليفه دليل است بر خليفه گذار، همه مردم از خاص و عام بر اين شيوه اند در عرف مردم اگر پادشاهي قائمقام ستمکاري بجاي خود مقرر کرد ظلم خليفه دليل است بر ظلم خليفه گزار و اگر خليفه عادل باشد دليل شود که خليفه گزار وي عادل است، از اينجا است که خلافت از طرف خدا ملازم مقام عصمت است و خليفه جز معصوم نشايد.