بازگشت

پاسخ ابن قبه به برخي از پرسشها


يکي از اماميه که از او سئوالاتي کرده بود

1 - خدا تاييدت کند اينکه از پاره اي معتزله نقل کردي که گمان کرده اماميه نص بر امام را واجب عقلي ميدانند دو وجه دارد اگر مقصودشان اينست نص بر امام پيش از آمدن رسل و اساس گذاري شريعت واجب عقلي است نادرست است و اگر مقصود اين است که عقل دلالت دارد که بايد بعد از پيغمبران عليهم السلام امامي باشد دليلش ادله قطعيه عقل است و نيز خبريکه از امام رسيده.



[ صفحه 148]



2 - اما اينکه معتزله گفته اند ما مي دانيم حسن بن علي عليه السلام در گذشته و نصب بر امام نداشته ادعائي کردند و مخالفت ورزيدند و بايد دليلي بر صحت آن بياورند و از چه راهي برتري جويند بمخالفين خود که گويند ما خلاف اين را مي دانيم که آنها مي دانند، دليل بر اينکه حسن بن علي عليه السلام نص بر امام بعد از خود صادر کرده است.

1- صحت امامت آنحضرتست (و امام بدون وصي نبايد باشد.

2- صحت صدور نص از پيغمبر است (ص)

3 - فساد عقيده اختيار امت در انتخاب خليفه است.

4- نقل همه طوائف شيعه از امام واجب التصديق که هيچ امامي از دنيا نرود تا نص بر امامي صادر کند چنانچه رسول خدا خليفه خود را معين کرد زيرا مردم در هر عصري محتاجند بکسيکه گفته هاي او اختلاف نداشته باشد و يکديگر را تکذيب نکند چنانچه گفته هاي پيشوايان مخالفين ما ضد و نقيض دارد با هم مخالفت دارد و دستي بالاي دست او نباشد و سهو نکند و خطا نرود و همه چيز را بداند تا بمردم هر چه ندانند بياموزد و عادل باشد تا بحق حکم کند چنين شخصي را بايد نص از طرف خداي داناي بغيب بزبان مبلغ او تعيين کند زيرا در ظاهر خلقت دليلي بر عصمت نيست اگر معتزله گويند اينها ادعا است و محتاج دليل بر صحت است. گوئيم آري بايد دليل بر صحت گفتار خود اقامه کنيم شما با ما در موضوع امامت که متفرع بر اينها است موافقت کرديد و دليل بر فرع نتوان آورد مگر اينکه دليل بر صحت اين اصول آورده شود، نظيرش اينکه اگر سائلي سئوال کند از صحت شريعتها محتاجيم دليل بياوريم بر صحت خبر و صحت نبوت پيغمبر (ع) و بر اينکه او دستور شريعت را نهاده و پيش از همه دليل بياوريم که خدا يگانه و



[ صفحه 149]



حکيم است و اينها همه بعد از اثبات حدوث عالم است و اين نظير همين سئوالي استکه درباره امامت از ما کرده اند و من چون در اين پرسش تامل کردم دريافتم که مقصود رکيکي در ميانست و منظورشان اين است که ميگويند اگر حسن بن علي نصي بر امامت امام زمان صادر کرده و او را معرفي کرده باشد غيبت موضوع ندارد و جوابش اين است که منظور از غيبت نبودن نيست و امري هست نسبي گاهي انسان شهري از يک شهري غائب ميشود که قبلا نزد اهل آن معروف و مشهود بوده و نسبت بشهر ديگر اصلا غائب بوده و همچنين گاهي انسان از نظر مردمي غائب است نه از نظر مردم ديگر يا از دشمنانش پنهانست نه از دوستانش باز هم ميگويند غائب است و پنهانست اينکه ميگويند امام زمان غائب است منظور اينست که از چشم دشمنان و دوستانيکه راز نگهدار نيستند غائب است و مثل پدرانش عليهم السلام آشکار نزد خاص و عام و دوست و دشمن نيست و با اين حال دوستانش از وجود او خبر مي دهند و امر و نهيشرا بما ميرسانند و گفتار آن ها مورد وثوق و موجب اتمام حجت و قطع عذر است چون هم شمار بسياري هستند و هم مقاصد مختلف دارند و هم خبر آنها موجب اضطرار است و هم آن طور که خبر پدرانش را نقل کردند و اگرچه مخالفين از اهل کتاب چنانچه صحت معجزات پيغمبر جز قرآن بنقل مسلمين ثابت ميشود با اينکه مخالفين اسلام از اهل کتاب و مجوس و زنادقه و دهريه در وجود آن ها مخالفت دارند و اين مسئله اي نيستکه بر چون توئي مشتبه شود با آن دقت نظري که من در تو مي شناسم.

3- چون ظاهر شود از کجا معلوم گردد که او محمد بن الحسن بن علي است. جواب اين است که بدو وجه:

1- آنکه جمع بسياري از دوستانش که او را ميشناسند و قول آن ها سند است او را معرفي کنند چنانچه



[ صفحه 150]



امامت او پيش ما بنقل امثال آنان ثابت شده.

2 - ممکن است معجزه اي کند که خود را معرفي کند و اين جواب دوم مورد اعتماد است و طرف را قانع ميکند و اگرچه اولي هم درست است معتزله اعتراض کنند که پس چرا علي بن ابيطالب در روز شوري معجزه نکرد و طرفهاي خود را مقهور نساخت؟ من در جواب ميگويم پيغمبران و حجج الهي طبق دستور خداي عز و جل دليل و برهان مياورند بوجهيکه خدا مصلحت خلق را مي داند و در صورتيکه بگفته پيغمبر حجت بر اهل شوري ثابت شده بود و او را بامامت نصب کرده بود از اظهار معجزه بي نياز بود مگر آنکه کسي گويد اقامه معجزات در آن موقع اصلح بود ما هم ميگوئيم چه دليلي دارد؟ ممکن است طرف بگويد اقامه معجزه مصلحت نداشت و بسا بود اگر خداي عز و جل در آن موقع معجزه اي بدست او ظاهر ميکرد بيشتر کافر ميشدند و او را ساحر و شعبده باز ميخواندند با اين احتمال معلوم نيست اظهار معجزه اصلح بوده. اگر معتزله گويند از کجا مي دانيد که اظهار معجزه براي معرفي پسر حسن بن علي عليه السلام اصلح است مي گوئيم ما نمي دانيم که حتما بايد در آن حال اظهار معجزه شود ميگوئيم جائز است مگر آنکه دليلي جز آن نباشد پس براي اثبات حجت لازمست و واجب و هر چه واجب شد صلاح است نه فساد ما مي دانيم پيغمبران هم گاه و گاه اظهار معجزه کردند نه هر روز و هر ساعت و هر آن و براي هر کس که دليل از آن ها بر صحت اسلام مي خواست بلکه يکوقتي اظهار معجزه ميکردند که خدا مصلحت ميدانست، خداي عز و جل از مشرکين حکايت کرده (در سوره اسراء) که آن ها از پيغمبر درخواست کردند



[ صفحه 151]



که باسمان بالا رود، ابري بر سر آن ها فرود آورد، کتابي نوشته بر آن ها نازل کند که آن را بخوانند و معجزات ديگر که در آيه (93 - 89) سوره اسراء) ذکر شده است حضرت اجابت نکرد از او خواستند که قصي بن کلاب را زنده کند، کوه هاي تهامه را از آن ها بگرداند اجابت نکرد و اگر چه آنحضرت معجزات ديگري براي آن ها اقامه کرد و چنين است حکم آن چه معتزله بپرسند و آن چه بما جواب دهند بان ها گوئيم چرا اوضح حجج و ابين ادله و تکرار معجزات و استظهار بکثرت دلالات از طرف خدا ترک شده. معتزله درباره شوري سخن ديگري دارند گويند اميرالمومنين استدلال باخباري کرده که قابل تاويل هستند و دلالت قطعي ندارند. در جواب بايد گفت بعقيده ما استدلال او بنصوصي بوده که اهل شوري از زبان خود پيغمبر شنيده بودند و معناي آن را ميدانستند چون بزرگاني که اصحاب شوري بودند حقيقت را مي دانستند و مانند پيروان جاهل ديگر نبودند. بعلاوه ما اشکال را بخود معتزله متوجه ميکنيم، مي گوئيم براي تبليغ کامل بشر چرا خدا

1 - شماره پيغمبران را دو چندان نکرد و در هر شهر و دهي و عصر و زماني تا روز قيامت يک يا چند پيغمبر نفرستاد.

2 - چرا معاني آيات قرآن را بطوري روشن نساخت که هيچکس در آن شک و ترديد نکند و چرا آن ها را قابل تاويل و ترديد واگذاشت اين سئوالات آن ها را بجواب واميدارد پايان گفتار ابي جعفر بن قبه