اعتراض ابن بشار
ابوالحسن علي بن بشار در موضوع غيبت امام عصر بر خلاف مذهب شيعه سخني دارد که ابوجعفر محمد بن عبد الرحمن بن قبه رازي جوابشرا گفته است.
[ صفحه 136]
سخن علي بن احمد بن بشار بر خلاف ما در اين موضوع اين است که در کتابش گفته است: من ميگويم همه کسانيکه عقيده باطلي دارند و خود را پيرو بناحق ميدانند از اثبات وجود پيشواي خود و مورد تمسک و عبادت و توجه خود بي نيازند زيرا وجود آنها ثابت است و خبر آن ها شايع و آنان (مقصودش اصحاب ما اماميه است) محتاج بمطلبي هستند که همه فرق باطله گذشته بان حاجت ندارند و آن اثبات وجود امامي است که مدعي وجوب اطاعت اويند، محتاجند بچيزيکه فرق باطله ديگر بي نيازند ولي يکجهت بطلان زائد مخصوص بخود هم دارند که از سائر فرق باطله پست ترند زيرا زيادي در بطلان مايه انحطاط است و زيادي در خبر باعث سرفرازي و الحمد لله رب العالمين.
[ صفحه 137]
سپس گويد من ميگويم گفتاري که بيش از حد انصاف بانها ارفاق کنم اگرچه اين اندازه ارفاق بر ما واجب نيست ميگويم معلوم است که هر مدعي و مدعي له بر حق نيست و اگر محض ادعاي بي دليل خودش مصحح دعوي باشد انصاف ميان ما و آنان حکم باشد، اين مردم مدعيند که پيرو امامي هستند که پيش خودشان ثابت و درست است و بر همه مردم واجب است انقياد و تسليم براي او و گفتيم که بمحض ادعا تسليم واجب نيست ما ادعاي اين طائفه را ميپذيريم و بطلان آنها را هم بر خود لازم ميدانيم بفرض محال ولي بشرط آنکه فقط وجود خارجي امام غائب را بما بنمايند و ديگر مطالبه دليل امامت از آنها نميکنيم، اکنون اگر معلوم شد که بيش از حد انصاف با آنها موافقت کرديم بقول خود وفا کرده ايم، اگر ميتوانند وجود او را بما بنمايند عقيده خود را بغيبت ابطال کرده اند و اگر نميتوانند و عاجزاند آنچه ما گفتيم روشن شد که علاوه از اينکه مانند هر فرقه باطله اي از اثبات ادعاي خود عاجزند از اثبات موضوع ادعا هم عاجزند و در ميان همه فرق باطله مخصوص بيک خصوصيتي هستند که مقام آنها را از همه فرق باطله پست تر کرده است چون همه فرق باطله گذشته ميتوانند موضوع ادعاي خود را بنمايند و اينها از آنچه هم که هر مبطي بر آن قادر است عاجزاند فقط باين جمله چسبيده اند که بايد در هر عصري کسي باشد که وسيله اتمام حجت الهيه باشد آري لابد است از وجود خارجي چنين شخصي علاوه از بودنش شما فقط وجود او را بنمائيد و صرف دعوي را کنار بگذاريد، براي من نقل شد از ابي جعفر از ابي غانم که در جواب شخصي که باو اعتراض کرده بود اکنون که امامي از اهل بيت نيست با چه دليل اثبات ميکني گفته کسانيکه ميگويند بايد يک امام قائمي از اهل بيت باشد؟ گفته بود بان معترض بانان ميگويم اين جعفر (بن حسن عسکري) اکنون موجود است وا عجبا که مردم بوسيله شخصي که قابل خصومت نيست مجادله ميکنند، يک استادي در اين نواحي بود، ميگفت من اين
[ صفحه 138]
طائفه را لابديه موسوم نموده ام زيرا مرجع و معتمدي ندارند جز اينکه ميگويند اين کسيکه در عالم کائنات نيست بايد موجود باشد باين خاطر اين نام را بانها نهاده و ما هم همين نام را بانها ميگذاريم، و باين معنا که اينها پست ترند از هر مطلبي که بتي دارد و آنرا ميپرستد زيرا همان بت پرستان هم متوجه بيک موجودي هستند گو اينکه باطل است و اينها بيک عدم چسبيدند که نيست و باطل محض است و بحق آنها لابديه ميباشند يعني چاره اي ندارند که متوجه او باشند زيرا هر مطاعي معبود است و بدانچه گفتيم روشن شد که اينها در ميان فرق باطله خصوصيتي دارند که مزيد انحطاط است و الحمد لله، سپس گفته است ما اين نوشته را باين مثل پايان ميدهيم ميگوئيم طرف خطاب و مناظره ما کساني هستند که اتفاق دارند بر اينکه لابد بايد امام قائمي از اهل بيت باشد تا حجت خدا ثابت گردد و فقر و حاجت مردم برطرف شود کسيکه در اين عقيده همراه ما نباشد از ملاحظه نوشته ما معذور است و ما مسئول او نيستيم و بکسانيکه در اين اصل با ما اتفاق دارند و پيش از اين بانها اشاره کرديم ميگوئيم ما و شما اتفاق داريم که اطاقهاي اين خانه هيچکدام بدون يک چراغ فروزنده نيست ميانه خانه رفتيم و در آنجا جز يک اطاق نبود در اينجا واجب و درست آمد که چراغ در همان يک اطاق موجود است و الحمد لله رب العالمين ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه رازي او را جواب داده و گفته ما بتوفيق خدا ميگوئيم ادعا بيجا و افتراء بطرف دليل نميشوند و اگر چنين باشد استدلال ميان دو طرف مختلف العقيده از ميان برداشته شود و هر کس هر بدي را بخاطرش رسيد بطرف مخالف ميبندد
[ صفحه 139]
و او را محکوم ميکند ولي استدلال و احتجاج بر خلاف اين پايه گذاري شده و انصاف سرمايه معامله اهل ديانت است، گفتار ابي الحسن پناه گاهي نيست که ما بدان رجوع کنيم و نگهباني نيست که ما بدان توجه کنيم و سندي نيست که بدان متمسک شويم و آنرا حجت دانيم زيرا ادعاي او دليلي ندارد ما بدان توجه کنيم و سندي نيست که بدان متمسک شوم و آنرا حجت دانيم زيرا ادعاي او دليل ندارد و ادعاي بي دليل نزد خرمندان پذيرفته نيست و ما عاجز نيستيم بگوئيم آري بحمد الله ما کسي را داريم که بوي رجوع کنيم و بدستور او باشيم و آن کسي است که حجت وي ثابت است و ادله امامتش آشکار است، اگر بگوئي کجا است ما را بوي رهبري کنيد ميگوئيم ميخواهيد چطور شما را بوي رهبري کنيم ما را وادار مي کنيد که باو دستور دهيم سوار مرکب شود و نزد شما آيد و خود را بشما بنمايد يا خواستار هستيد که خانه اي براي او بسازيم وي را در آنجا بنشانيم و باهل شرق و غرب اعلام کنيم اگر مقصود شما از نمودن او اينست ما بر آن قادر نيستيم و بر ما هم لازم نيست ولي اگر مقصود شما اين است که از چه راه پي بوجود او ميبريد و حجت او بر شما تمام ميشود ما براي شما دليل مياوريم که او مفترض الطاعه است زيرا ما معترفيم که بناچار بايد مردي که فرزند ابي الحسن علي بن محمد عسکريست پس از وي حجت خدا باشد ما شما را بر اين موضوع دلالت ميکنيم تا در صورت انصاف بناچار بپذيريد ولي آن چيزيکه بما و شما لازمست اينست از روش منطق و استدلال بر کنار نباشيم، کسيکه از آن کناره گيرد روش دانشمندان ندارد، نبايد سخن در فرعي گفت که پايه و اصلي ندارد، همين امامي که شما وجودش را منکريد و ما حق امامت را پس از پدرش براي او ثابت ميدانيم، شما مردمي هستيد که با ما در وجود پدرش و امامت او مخالفتي نداريد، در اينجا نبايد از حق پدرش صرف نظر کرد و صرفا در اطراف وجود خودش بحث کرد، چون ثابت شد که حق امامت با پدرش
[ صفحه 140]
بوده و اين خود هم بضرورت و هم باقرار شما ثابت است آري اگر پدرش حق امامت نداشت سخن شما بجائي ميرسيد ولي اين موضوع را ابطال کرديم هيهات که سخن حق نيرو فزايد و باطل را هر چه آرايش کنند سست آيد. دليل بر صحت آمامت پدرش اينست که ما و شما اتفاق داريم که بايد مردي از فرزندان ابي الحسن (امام دهم) بجاي او امام باشد که حجت خدا بر خلق تمام شود و عذر خلق در مخالفت حق برطرف گردد، و اطاعت اين مرد بر همه مسلمانان از دور و نزديک و حاضر و غائب لازم باشد و بيشتر ما مردم متعهد امامت او هستيم با اينکه او را نديديم، اول بايد بينيم از چه راه امامت ابي الحسن بر ما ثابت شده سپس ملاحظه کنيم آن دو مرديکه جز آنها بجاي ابي الحسن نمانده کدامشان شايسته است حجت و امام باشند و محتاج بطول کلام نيست بايد اول بدانيم که از چه راه حجت رسولان و امامان بر کساني که دورند و از حضورشان محروم ثابت ميشود البته راهي ندارد و جز اخبار قطعي که ناقلان آنها متهم به تباني و توافق بر جعل و کذب نباشند با اين ملاحظه از وضعيت بررسي کرديم و معلوم شد بعد از امام دهم دو دسته مختلف وجود دارد يکدسته معتقدند که امام گذشته تصريح بامامت حسن عليه السلام نموده و شخص او را بخلافت خود معرفي کرده و روايت وصيت آنان بعلاوه از آنکه پسر ارشد را معرفي ميکند ادله اي هم دارد و علماء و دانشمندان آنرا ثبت کرده اند و پذيرفته اند و دسته ديگر وصيت را بنام جعفر برادر کوچکتر امام حسن نقل کرده اند و جز اين چيزي ندارد ما ملاحظه کرديم که ناقلين اخبار وصيت جعفر جماعتي اندکي هستند و ممکن است با هم ساخته باشند و ملاقات و مکاتبه کرده باشند و تباني بر دروغ نموده باشند و نقل آنها موجب شبهه است و حجت نيست و امامت امامان باخبار مشکوک ثابت نميشود ولي چون باخبار و دسته ديگر مراجعه کرديم ديديم جمعيتهاي بسياري هستند در سرزمينهاي دور و اقطار مختلف
[ صفحه 141]
عالم اسلام و صاحبان راي و مسالک مختلف و دور از دروغ و چون پراکنده و دور اند ممکن نيست با هم تباني کنند يا بوسيله نامه پراني توافق بر جعل خبري نمايند و دانستيم که نقل آنها صحيح است و حق با آنها است و اگر خبر آنها را باطل دانيم با اين وضع هيچ خبري را نميشود درست دانست و بايد همه اخبار روي زمين را دور ريخت خدايت توفيق دهد تو هم در حال اين دو دسته تامل کن تا بفهمي که همين طورند که من وصف کردم اگر همه اخبار را باطل شماريم اسلام را ويران کرده ايم و اگر اخبار قطعي صحيح است خبر مورد اعتقاد ما هم صحيح است و عقيده ما هم درست هست و الحمد لله رب العالمين بعلاوه طرفداران امامت جعفر خودشان اختلاف دارند جمعي گويند پس از برادرش محمد امامست و جمعي گويند بعد از پدرش امامست جز اين سه در ميان نيست و بعد از مراجعه ملاحظه ميکنيم که گذشتگان اصحاب ما و آنها پيش از حارث روايتي دارند که دليل بر امامت حسن است و آن روايت از امام ششم عليه السلام است که فرمود چون سه نام امامان رديد شوند محمد و علي و حسن چهارمي قائم باشد و روايات ديگري هم هست و خود همين روايات تنها دليل قاطع امامت امام حسن باشند نه جعفر و امامت جعفر دليل قطعي ندارد و حجت امام بر کسي که او را ديده يا نديده تمامست و آن امام بناچار امام حسن عسکريست و چون امامت امام حسن ثابت شد جعفر ساقط است براي: آنکه جعفر از امام حسن عسکري بيزاري جسته و امام بحق از امام بحق بيزاري نمي جويد امام حسن درگذشت بناچار بنا بر عقيده ما و شما بايد امامي از فرزندان او باشد که حجت خدا گردد و لازم آيد براي او پسري باشد که قائم عليه السلام است اي ابي جعفر اسعدک الله بابي الحسن اعزه الله
[ صفحه 142]
بگو محمد بن عبد الرحمن ميگويد ما بدليل قطعي وجود امام مورد ادعا را بتو ثابت کرديم چه گريز گواهي داري؟ آيا چنان چه ضمانت کردي ببطلان خود اقرار ميکني يا باز خود را براه باطل ميکشاني؟ آيا هواي نفس تو را از اعتراف بحق مانع ميشود و چنان ميباشي که خدايتعالي (در سوره انعام آيه 191) فرمايد بسياري از مردم از روي هواي نفس بناداني گمراه ميشوند، اما اينکه اهل حق را براي آنکه ميگويند لابد بايد کسي باشد که حجت خدا باو تمام شود آنها را لابديه نام داده اند بسيار مورد تعجب است مگر ابوالحسن خودش نميگويد لابد ممن تجب به حجه الله چگونه نميگويد با اينکه در ضمن آن که اين جمله را از ما نقل کرده و ما را بدان سرزنش کرده گفته است آري لابد استکه باشد اگر هم باينجمله معتقد است پس با اصحابش لابديه ميباشند اين نام را روي خود گذاشته و ياران خود را عيب کرده، در صورتيکه خودش هم اينجمله را ميگويد ديگر مثلي که بعنوان خانه و چراغ آورده موردي ندارد اينست حال کسيکه با دوستان خدا عناد ميورزد و خود را نکوهش ميکند بحساب عيب گوئي از طرفش الحمد لله المويد للحق بادلته ما هم اينها را بديه ميناميم زيرا پرستنده گان بداند و روي دل بسوي چيزي دارند که نميشنود و نميبيند هيچ حاجتي از آن ها بر نمياورد و آنان هم چنين باشند اکنون اي ابوالحسن ميگوئيم اين امام غائب حجت خدا است بر جن و انس و کسيکه حجت او بر خلق تمام نشود مگر بعد از دعوت و آشکار کردن دليل چون خود محمد (ص) در غار مخفي شد و از مردمي که بر آن ها حجت بود جز پنج تن کسي جاي او را نميدانست اگر بگوئي اين غيبت مسبوق بظهور بود و مقرون بقائم مقام
[ صفحه 143]
او (علي بن ابيطالب) که در بستر او خوابيده بود، ميگوئيم منظور حال ظهور او و قائم مقام او نيست در قبل و بعد ميگوئيم شخص پيغمبر در حال غيبت هم حجت بر مردمي بود که جايش را نميدانستند براي مصلحتي شما هم بايد بگوئيد آري ميگوئيم حجت امام هم که براي مصلحتي ديگر غائب است بر خلق تمام است چه فرق دارد؟ بعلاوه ميگوئيم امام هم بي سابقه غائب نشده است بلکه پدرانش در طول تاريخ خود گوش شيعيان را پر کردند که او غائب ميشود و بان ها دستور زمان غيبت را دادند، اگر بگوئي زايش او هم پنهاني بود آن موسي است که با جستجوي سخت فرعون از او و آنچه نسبت بزنان و نوزادان مرتکب شد مخفي بود تا خدا اجازه ظهورش داد حضرت رضا عليه السلام در وصف او فرمود پدر و مادرم قربان او که شبيه منست و هم نام جد من است و شبيه موسي بن عمران است دليل ديگر آنکه اي ابوالحسن ما بتو گوئيم ميگوئي که شيعه درباره غيبت اخباري روايت کردند يا نه؟ اگر گويد نه ما اخبار را باو مينمائيم و اگر گويد آري گوئيم پس تکليف مردم در حال غيبت امام چيست؟ اگر گويد بايد جانشين معين کند جواب گوئيم بعقيده ما و شما جانشين امام امام است و اگر امام بجاي او ظاهر باشد غيبت موضوع ندارد و اگر او حجتي براي غيبت جانشين آورد ما هم در اينوقت بهمان تمسک کنيم، فرقي ندارد و جدائي نيست دليل ديگر بر فساد کار جعفر برادر امام عسکري اينست که فارس بن حاتم را دوست
[ صفحه 144]
خود گرفت او را عادل شمرد با اينکه پدرش از او بيزاري جست اخبار بيزاري او شيوع پيدا کرد تا بعلاوه از دوستان دشمنان هم ميدانند.
2 - آنکه از خليفه جائر وقت کمک خواست وارث عصبه از مادر امام حسن عسکري دريافت کرد با آن که شيعه اتفاق دارند که پدران امام عسکري اجماع دارند که برادر با وجود مادر ارث نميبرد
3 - گفته خود او است که من بعد از برادرم محمد امام هستم کاش ميفهميدم با اينکه برادرش پيش از پدرش مرده کي امامت او را ثابت کرده تا امامت جانشينش درست باشد واعجبا که محمد پس از خود امامي نصب کند با آنکه هنوز پدرش زنده است و قائم بامر است و امام و حجت است در اينصورت پدرش چه ميکرد؟ کجا ميان ائمه و فرزندانشان اين رويه بوده است تا از شما قبول کنيم شما دليل بياوريد که محمد امام بوده است تا امامت خليفه او ثابت شود و الحمد لله رب العالمين که حق را تائيد کرد و باطل را سست و نابود ساخت اما آنچه از ابي غانم رحمه الله نقل شده مقصودش اين نبوده که
[ صفحه 145]
امامت جعفر نزد ما ثابت است مقصودش جواب سائل بوده و اظهار آنکه اهل بيت ائمه تمام نشده اند بطوريکه هيچکس از آنها باقي نباشد. اينکه گفته است هر مطاعي معبود است خطائيست بزرگ زيرا معبودي جز حق ندانيم و ما همه مطيع رسول خدا (ص) هستيم و او را نمي پرستيم اما گفتار او در پايان کتابش که گفته ميگوئيم طرف مناظره و خطاب کساني هستند که اجماع دارند بر آنکه بايد امام قائمي از اهل بيت باشد که حجت خدا بوجود او بر خلق تمام شود تا آنجا که گويد درست است که در اين خانه چراغي هست ولي ما حاجت بدخول آن نداريم ما در اينجا با او خلافي نداريم که لابد از اهل اين بيت بايد امامي باشد که حجت خدا بر خلق باشد اختلاف ما در وضع قيام و ظهور و غيبت او است مثلي که بعنوان خانه و چراغ زده است آرزو است و گفته اند آرزو راس المال مفلسان است ما از روي حقيقت يک مثلي مياوريم که برخوردي بطرف نداشته باشد و ستمي بر او نباشد بلکه منظور درستي باشد. ميگوئيم ما و مخالفين خود اتفاق داريم که فلان در گذشته و دو پسر دارد و يک خانه مستحق خانه از دو پسران يک است که با يکدست هزار رطل بردارد و خانه تا روز قيامت اختصاص بنسل او خواهد داشت و ميدانيم يکي از آن دو مي تواند حمل کند و ديگري نمي تواند محتاج شديم آن حامل هزار رطل را بشناسيم بمحل آنها شتافتيم مانعي از ديدار آنها رخ داد ولي ديديم جمعيتهاي بسيار در شهرهاي دور از هم گواهند که بچشم خود ديده اند پسر بزرگتر حامل هزار رطل است و در يک محله جمع اندکي گواهند
[ صفحه 146]
که پسر کوچک حامل بوده و خصوصيت فوق العاده اي هم در اين جمع اندک نيست بحکم تامل و حق انصاف و جريان عادت و تجربه درست نتوان شهادت دسته اول را رد کرد، بدگماني درباره دسته دوم هست و از دسته اول برکنار است، اگر مخالفين ما اعتراض کنند چه ميگوئيد در شهات سلمان و ابي ذر و عمار و مقداد براي اميرالمومنين عليه السلام در برابر شهادت همه مسلمانان و آن خلق عظيم عامه درباره ديگري کدام درست تر است جواب گوئيم براي اميرالمومنين و اصحاب اندکش امتيازاتي بود که در جمع مقابل نبود و اگر شما اين امتيازات يا نزديک به آن ها را بما نشان دهيد حق بجانب شما است.
1 - آنکه دشمنان اميرالمومنين همه اقرار بفضل و پاکي و علم او دارند ما و آنها هر دو درباره آنحضرت روايت کرديم که خدا دوست کسي استکه او را دوست دارد و دشمن کسي است که او را دشمن دارد در اينصورت پيروي او واجب است نه ديگران.
2 - دشمنان علي باو نگفتند که ما گواهيم پيغمبر فلاني را معرفي کرد و حجت بر خلق ساخت بلکه آنها فلاني را بنظر خود انتخاب کردند چنانچه بگوشت رسيده.
3- دشمنانش درباره يکي از اصحاب اميرالمومنين (ع) گواهي دادند که دروغ نميگويد براي گفته پيغمبر (ص) که سايه نيفکنده است آسمان و بپشت خود حمل نکرده است زمين راستگوتر از ابي ذر را و شهادت همان يکنفر تنها مقدم است بر شهادت همه مخالفين.
4- آنکه دشمنان وي مثل دوستانش رواياتي درباره او نقل کرده اند که دليل امامت او است ولي آنها را بد تاويل کرده اند.
5- دشمنانش درباره حسن و حسين (ع) روايت کرده اند که دو آقاي جوانان اهل بهشتند و باز
[ صفحه 147]
روايت کرده اند که فرمود هر کسي دروغ بر من بندد عمدا نشيمنش پر از آتش است و چون هر دوي آنها گواه امامت پدرشان هستند و درست است که از اهل بهشتند و بشهادت خود پيغمبر واجب است تصديق آنها زيرا اگر در گواهي بر امامت پدر خود دروغ گفته باشند اهل بهشت نباشند و اهل دوزخ باشند حاشا بر آن دو زکي طيب صادق، اکنون اصحاب جعفر يک خصوصيت بياورند که در طرف آن ها نباشد تا از آنها پذيرفته گردد و الا معنا ندارد يک خبر متواتري که تهمتي در نقل و ناقل آن نيست ترک شود و خبري که در مطنه تهمت و تباني بر کذبت هست قبول شود با آنکه ناقلين آن خصوصيتي هم ندارند و هرگز کسي اين کار نکند مگر بيشعور و حيران باشد، خدايت سعادت دهد خوب بنگر در آنچه بتو نوشتم مانند نگريستن کسيکه توجه بدين خود و انديشه براي معاد خود دارد و چشم حق بين با او است و بر حذر باش از سرانجام کفر و جحود با توفيق انشاء الله تعالي اطال الله بقاءک و اعزک و ايدک و ثبتک و جعلک من اهل الحق و هداک له خدايت پناه باشد از آنکه در زمره کساني باشي که در اين دنيا بگمراهي در تلاشند و گمان ميبرند کار نيکوئي ميکنند و از کسانيکه شيطان بنيرنگ و فريب و القاءات و وسوسه اش او را بلغزاند، خدا جميلترين آنچه برايت ذخيره کرده بتو عطا کند.