روايات درگذشت امام کاظم
علي بن عمر بن واقد گويد نيمه شبي بود که سندي بن شاهک مرا احضار کرد. من در بغداد بودم در موقع اين احاضر و بسيار ترسيدم و نگران شدم که مبادا قصدي بدي درباره من داشته باشد بخانواده خود وصاياي لازم را نمودم و گفتم انا لله و انا اليه راجعون سپس سوار شدم و نزد او رفتم چون ديد پيش او ميروم گفت اي ابا حفص گمانم تو را بوحشت و اضطراب انداختم گفتم آري گفت براي تو در اين مورد جز خير نيست گفتم پس قاصدي بفرست که مرا بخانه ام برساند گفت بسيار خوب سپس گفت اي ابا حفص مي داني براي چه تو را احضار کردم؟ گفتم نه گفت موسي بن جعفر را مي شناسي؟ گفتم بخدا آري من او را ميشناسم و عمري ميان من او دوستي بوده است، گفت در بغداد چه کساني از مردم مقبول القول هستند که او را ميشناسند؟ نام مردماني را باو گفتم و در دلم افتاد که آنحضرت وفات کرده، گويد همه آن اشخاص را خواست و مانند من دور خود جمع کرد و از آن ها هم پرسيد مردمي را مي شناسيد که موسي بن جعفر را بشناسند آن ها هم
[ صفحه 118]
نام کساني را بردند و آن ها را هم احضار کرد و تا صبح پنجاه و چند کس از مردمي که موسي بن جعفر را مي شناختند و با وي مصاحبت داشتند جمعکرد، سپس برخاست و باندرون رفت و ما نماز صبح را خوانديم و نويسنده اش بيرون آمد و طوماري در دست داشت و نام همه ماها را با نشاني منزل و شغل سيما نوشت و ما را واگذاشت و نزد سندي رفت، سندي خودش بيرون آمد و دست بر شانه من زد و گفت اي ابا حفص برخيز، من برخواستم و همه حاضران هم برخواستند و در حجره اي وارد شديم و گفت اي ابا حفص اين پارچه را عقب کن از روي موسي بن جعفر من جامه را عقب زدم و ديدم حضرت از دنيا رفته و گريستم و گفتم انا لله و انا اليه راجعون سپس بهمه آن مردم گفت بيائيد و نگاه کنيد بانحضرت يک بيک آمدند و نگاه کردند، گفت اکنون همه شما گواهي مي دهيد که اين موسي بن او جعفر بن محمد است؟ گفتم آري ما همه گواهيم که اين موسي بن جعفر بن محمد است، سپس بغلامش گفت يک دستمالي روي عورت آنحضرت انداخت و سراپا او را عريان ساخت، گفت. هيچ نشانه اي در تن مي بينيد که غير عادي باشد اثر ضرب و شکنجه باشد؟ گفتيم نه هيچ علامتي نيست و عقيده ما اينست که مرده است، گفت همين جا باشيد تا او را غسل دهيد و کفن کنيم و بخاک سپاريم، آنجا مانديم تا آن حضرت را غسل دادند و کفن کردند و بگورستان بردند و سندي بن شاهک بر آن حضرت نماز خواند و او را بخاک سپرديم و برگشتيم، عمر بن واقد مي گفت هيچکس بهتر از من موسي بن جعفر را نمي شناخت چگونه مي گوئيد آن حضرت زنده است و من خود او را بخاک سپردم. حسن بن عبد الله صيرفي از قول پدرش باز گويد که حضرت موسي بن جعفر (ع) زيردست سندي بن شاهک وفات کرد او را بر تابوتي حمل دادند و فرياد مي کردند اين امام رافضيانست او را بشناسيد چون او را بشرطه خانه آوردند چهار نفر جار مي کردند هر کس مي خواهد بنگرد ببد فرزند بد موسي
[ صفحه 119]
بن جعفر (ع) بيرون آيد، سليمان بن ابي جعفر از کاخش بکنار شط آمد و جنجال و غوغا را شنيد از فرزندان و غلامانش پرسيد اين جار و جنجال براي چيست؟ گفتند سندي بن شاهک بر سر جنازه موسي بن جعفر اين جنجال را برپا کرده، بفرزندان و غلامانش گفت گمانم جنازه را بکناره غربي شط هم با همين وضع بياورند و چون او را از جسر عبور دادند همه با غلامان خود بر سر آن ها بريزيد و جنازه را از دست آن ها بگيريد و آن ها را بزنيد و آن چه علامت سياه دارند پاره کنيد و جنازه را سر چهار راه بگذاريد و بجارچيان بگوئيد جار بکشند: هلا هر کس مي خواهد بپاکيزه فرزند پاکيزه موسي بن جعفر نظر کند بيرون آيد مردم چون طرفداري سليمان جعفر را ديدند به يکباره جمع شدند او را غسل دادند و حنوط نموده با حنوط قيمتي و کفني که برد يماني داشت و دو هزار و پانصد اشرفي تمام شده و همه قرآن بر آن نوشته بود بر او پوشانيدند و خود سليمان پاي برهنه و گريبان چاک زده دنبال جنازه براه افتاد و او را تا قبرستان قريش تشييع کرد و در آن جا بخاک سپرد و بهرون الرشيد گزارش نوشت او در جواب سليمان بن جعفر نوشت اي عم آفرين رحمک الله حق صله رحم را بجا آوردي و خدا جزاي نيکت دهد بخدا سوگند سندي بن شاهک بدستور ما کار نکرده است. محمد بن صدقه عنبري گويد چون ابو ابراهيم موسي بن جعفر عليه السلام وفات کرد، هارون الرشيد بزرگان خاندان ابوطالب و بني عباس و سران اهل کشور و جعفر عليه السلام وفات کرد، هرون الرشيد بزرگان خاندان ابوطالب و بني عباس و سران اهل کشور و قضات را جمع کرد و گفت اين جنازه موسي ابن جعفر است که خود بخود مرده است و من نسبت بحادثه مرگ او هيچ گناهي ندارم که لازم باشد از خدا آمرزش بخواهم. بيائيد او را ببينيد، هفتاد تن از شيعيانش درآمدند و او را نگريستند و بازجوئي کردند هيچ اثر زخم و سم و خفه گي در او نبود و در پايش رنگ
[ صفحه 120]
حنا بود، سليمان بن جعفر او را کفالت کرد متولي غسل و کفن کردنش گرديد و با سر و پاي برهنه جنازه او را تشييع کرد. علي بن رباط گويد بامام هشتم عرض کردم مردي نزد ما است که مي گويد پدرت زنده است و شما بدرستي مي دانيد، فرمود سبحان الله رسول خدا مرد و موسي بن جعفر نمي ميرد آري بخدا مرد اموالش تقسيم شد و کنيزانش تزويج شدند.