بازگشت

برايت اشک مي ريزم


گويا هر نوع خطابي که مي دانستيم بر زبان آورده ايم و طاقت از کف داده دست به دامان گريه شده ايم. زبان اشک چيز ديگري و سخن چشم به گونه اي ديگر است که مي گويد:

هَلْ مِنْ مُعينٍ فَاُطيلَ مَعَهُ الْعَويلَ وَالْبُکاءَ؟!.... لَيْتَ شِعْري أيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوي؟...

اي کاش مي دانستم که روزگار تو را در کجا جاي داده؟ و يا کدام زمين و يا کدام خاکي تو را بر خود حمل مي کند؟

آيا گريه کننده اي هست تا به کمک او ناله و گريه را طولاني کنم؟ آيا بيتابي کننده اي هست که در تنهايي زاري او را ياري دهم؟ آيا چشمي را خار افتاده تا ديده من هم در اشک و اندوه او را کمک کند؟ اي پسر احمد! آيا راهي به سوي تو هست تا ملاقات شوي؟! آيا روزگار ما با وعده اي به تو متصل خواهد شد تا بهره مند شويم؟ کِي بر چشمه هاي سيراب کننده ات وارد مي شويم تا سيراب شويم؟ کِي از آب گواراي فيض تو سود مي بريم که تشنگي به درازا کشيده است؟ کِي مي شود که صبح و شام شرفياب حضورت گرديم تا چشمانمان روشن گردد؟ کِي تو ما را مي بيني و ما تو را مي بينيم در حالي که پرچم پيروزي را باز کرده اي؟ آيا شود که ما را ببيني در حالي که گرد شمع وجود تو حلقه زده باشيم و تو امامت مردم را به دست گرفته و زمين را پر از عدل نموده باشي و به دشمنانت خواري و عذاب را چشانده و سرکشان و منکرين حق را ريشه کن نموده و دنباله متکبران را قطع و ريشه هاي ظالمين را از بن برآورده باشي و ما در آن حال بگوييم: «الحمد للَّه رب العالمين»!!!