بازگشت

سخت است تو را نبينم


اکنون که دستمان از تنها اميد کوتاه است و از هر سو گرفتار آمده ايم، به التماس مي افتيم و درد دل بر زبان جاري مي کنيم و به خود اجازه مي دهيم که به او بگوييم: خيلي دوستت داريم اگر چه تو را نمي بينيم و در حضور تو نيستيم. اينگونه بودن بر ما مشکل است، اگرچه چاره اي از آن نيست.

عَزيزٌ عَلَيَّ أنْ أَرَي الْخَلْقَ وَ لاتُري... عَزيزٌ عَلَيَّ أَنْ أُجابَ دُونَکَ وَ أُناغي...

بر من سخت است که همه مردم را ببينم و تو ديده نشوي، و حتي کوچکترين نَفَسي و صدايي از تو نشنوم! بر من سخت است که بلايا بدون من تو را احاطه کند و ناله و شکايتي از من به تو نرسد! بر من سخت است که جز تو همه کس پاسخ مرا بلند يا آهسته بدهد! بر من سخت است که بر تو گريه کنم در حالي که مردم تو را خوار کنند! بر من سخت است که بر تو بگذرد آنچه بر مردم نمي گذرد...!