تشرف يقين آور
جناب حجة الاسلام اعتماديان نقل کرد:
ايامي که به کشور انگليس جهت تبليغ رفته بودم، با زني مواجه شدم که براي او حادثه اي عجيب اتفاق افتاده بود. آن زن گفت: قبل از ازدواج من مسلمان نبودم، روزي جواني به خواستگاريم آمد، ابتدا تصور مي کردم او نيز مسيحي است. ولي آن جوان گفت:
من يک مسلمان شيعه هستم قصد دارم با شما ازدواج کنم شرط ازدواج من با شما، مسلمان شدن شماست!
من تا آن زمان چيزي از اسلام و بخصوص تشيع نمي دانستم ابتداء فرصتي خواستم تا اسلام و تشيع را دقيقا بشناسم، از آن روز به بعد تحقيقات زيادي پيرامون اسلام و تشيع کردم و آن جوان که خود پزشک بود مرا در اين تلاش، واقعا ياري کرد مسائل بسياري برايم حل شد تنها سؤ الي که باقي ماند مسئله طول عمر حضرت بقية الله عجل الله تعالي فرجه الشريف بود که واقعا برايم قابل تصور نبود، بالاخره مسلمان و شيعه شده و زندگي مشترک را با همسرم آغاز کردم.
پس از سالها زندگي، روزي با شوهرم تصميم گرفتم که اعمال حج را انجام دهيم پس مقدمات آن را تدارک ديده و بالاخره پيش از فرا رسيدن ايام حج خود را در عربستان و سپس به شهر مقدس مکه رسانيديم، به هنگام ورود به مسجد الحرام با اولين نگاه به کعبه، حال عجيبي بر من عارض شد که واقعا توصيف نشدني است ناگهان متوجه شدم پروانه اي بر دوشم نشسته و مجددا به پرواز در مي آيد و در ميان آن بسته طواف کنندگان دوباره بر دوشم مي نشيند.
با فرا رسيدن زمان اعمال حج تمتع ابتداء به صحراي عرفات و سپس به مني رفتيم در همان روز نخست امامت در مني، وقتي با همسرم به قصد رمي جمرات به راه افتاديم در وسط راه شوهرم را گم کردم، به زبان انگليسي از هر کسي آدرس و يا نشاني از شوهرم مي پرسيدم، کسي نمي توانست مرا راهنمايي کند. پس خسته شده و در گوشه اي با وحشت و اضطراب تمام نشستم، ساعت ها گذشت نزديک غروب آفتاب بود نمي دانستم چه بايد بکنم؟ ناگهان مردي در مقابلم ظاهر شد و به زبان فصيح انگليسي حالم را پرسيد، وقتي وضع خويش را با گريه برايش گفتم، فرمود:
پا شو با هم برويم رمي جمراتت را انجام بده، الان وقت مي گذرد من نيز به دنبالش راه افتادم، او مرا به سوي جمرات برد و من اعمالم در ميان انبوه جمعيت به آساني انجام دادم، آنگاه در اندک زماني مرا به چادرمان بازگردانيد، سخت حيرت کردم زيرا صبح وقتي با شوهرم به سوي جمرات راه افتاديم مسافت بسياري را پيموده بوديم ولي اينک که باز مي گشتم در زماني اندک خود را کنار چادرمان يافتم. باري آن مرد مرا به خيمه ام رساند از او بسيار تشکر کردم او به هنگام خداحافظي چنين فرمود: وظيفه ماست که به محبان خويش رسيدگي کنيم، در طول عمر ما نيز شک نکن، سلام مرا به دکتر - شوهرم - برسان!
وقتي به خيمه وارد شدم، شوهرم سخت نگران حالم بود بسيار خوشحال شد، وقتي داستان نجات يافتنم را برايش گفتم، او با خوشحالي گفت: اين مرد امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف بوده است که به ياري تو آمده است. بلافاصله از خيمه بيرون دويدم، ولي دير شده بود و اثري از آن حضرت نبود. [1] .
پاورقي
[1] هرگز فکر کرده اي که چرا آنان به اين آساني به محضر مقدس حضرت بقية الله عجل الله تعالي فرجه الشريف تشرف مي يابند ولي من و تو که از ابتداء به تولدمان با اعتقاد به اهل البيت عليهم السلام بدنيا آمده ايم از چنين تشرفات بي بهره ايم؟ آيا انديشيده اي که چرا پروانه ها به استقبال آنان مي روند و از ميان آن همه طواف کنندگان تنها آنان را مي يابند؟ ممکن است که در فکرت اين پاسخ خطور کند که اينان تازه مسلمانند و براي تحکيم دينشان بايد با آنان ملاطفت بيشتري از سوي امير الحاج واقعي حجاج، انجام پذيرد ولي کمي دقت کن و بياب که ببين در اين پاسخ، نوعي خود محوري و خود تزکيه اي وجود دارد تو خودت را برتر مي يابي آنگاه امام عصر عليه السلام را وسيله اي براي رساندن تازه مسلمان به مقام و موفقيت خودت مي پنداري به ديگر سخن در اين پاسخ، تو خودت را محور پاسخ کرده اي در حالي که واقعيت چيز ديگري است! مي داني آن چيست؟ آري آن، همان شفافيت انعکاسي جوهره فطري تازه شيعه شده هاست در حالي که من و تو عمري آن فطرت خدائي را به زنگار گناه آلوده ساخته ايم. او به حج مي رود تا شايد امير الحاج واقعي را بيابد ولي ما، به حج مي رويم تا به مقام امير الحاجي و حاج الاميري! دست يابيم، او به حج مي رود تا در پناه تعاليم ساده و آسان دين با سخني غيبي، دين اش کامل شود و شک اش برطرف شود در حالي که من و تو به حج مي رويم تا آن چه را که با يقين عقلي يافته ايم بديده شک قلبي آلوده سازيم! او شيفته نجات يافته از حيرت و شک هاست در حالي که ما يقين هاي خويش را غرق در شک و حيرت ساخته ايم او تمام بودن حج اش را در لقاء بقية الله مي دانست پس او را يافت:
قال الباقر عليه السلام: تمام الحج لقاء الامام
حضرت امام محمد باقر عليه السلام مي فرمايد:
تماميت حج در ديدار امام است.
ولي ما حج خويش را با خود تمام کرديم، آنان سنگ ها را طواف مي کنند تا به ولايت دست يافته و او را نصرت بخشند:
قال الباقر عليه السلام: انما امر الناس أن يأتوا هذه الأحجار فيطوفوا بها ثم يأتونا فيخبرونا بولايتهم و يعرضوا علينا نصرهم.
حضرت امام محمد باقر عليه السلام مي فرمايد:
به مردم امر شد که به دور اين سنگها طواف نمايند و ما را از ولايت و ياريشان آگاه نمايند.
ولي ما ولايت سنگ ها را پذيرفته ايم و از براي نصرت خود در تحقق هواهاي نفساني دست به دعا و نيايش برداشته ايم، حداقل سخن اين است که حج او حج رشد و تعالي است در حالي که حج من و تو، حج جبران گناه است:
قال زين العابدين عليه السلام: حق الحج أن تعلم أنه و فادة الي ربک و فرار اليه من ذنوبک، و به قول توبتک، و قضاء الفرض الذي أوجبه الله عليک.
حضرت امام سجاد عليه السلام مي فرمايد:
حقيقت حج اين است که بداني حج مهماني خداوند، راه فراري از گناهان و راهي براي قبول توبه و اداي فرض واجبي که از طرف خدا بر عهده ات قرار دارد.
آري حج او حج است ولي حج من و تو،...!
عن عبدالرحمان بن کثير: ما اکثر الضبيح و أقل الحجيج؟!.
عبد الرحمان بن کثير:
جمعيت و ضبحه حج چه بسيار و حاجيان چقدر اندکند.
اشارات:
1 - نقش احکام اجتماعي اسلام در خانواده براي هدايت زنان و مردان غير مسلمان به دين.
2 - ضرورت دادن فرصت تحقيقاتي به افراد غير مسلمان و يا غير شيعه براي گرويدن به دين حق.
3 - لزوم امداد علمي انسان هاي تشنه کام به سوي مکتب حق.
4 - ضرورت تلاش براي ديدن امير الحاج واقعي حج.
5 - وجود تصرفات تکويني و معرفتي براي پيدايش توفيق در تشرف.
6 - معرفت امام عليه السلام نسبت به تمام حقائق دروني انسانها و از جمله ترديدها و سئوال هاي حل ناشده.
7 - همراه بودن امدادهاي حادثه اي حضرت بقية الله عجل الله تعالي فرجه الشريف با رشد معرفتي و علمي امداد شدگان.
8 - رعايت احترام يک زن و وابستگي او به شوهرش، از راه رساندن ابلاغ سلام به او، از سوي حضرت بقية الله عجل الله تعالي فرجه الشريف.
9 -وجود قوانين ما فوق فيزيکي در هستي امکاني تجربي.
10 -نسبيت معنا بودن مسافت مکاني در دستگاه امداد رساني اهل البيت عليهم السلام.
11 - توجه به زمان انجام عبادات در امدادهاي اهل البيت عليهم السلام.
12 - همراهي امداد عبادي با امداد اجتماعي از سوي اهل البيت عليهم السلام.