بازگشت

تشرف وظيفه ساز


فاضل متدين جناب حجة الاسلام و المسلمين حسن فتح الله پور اين چنين پيرامون چگونگي تشرف يکي از عارفان وارسته به محضر مقدس حضرت ولي الله اعظم عجل الله تعالي فرجه الشريف از خود وي نقل فرمود که:

در ايام جواني روزي پاي منبر واعظي نشسته بودم، او سخن را به مسأله انتظار و ملاقات حضرت کشانيد و در آن گفتار معنوي به نحو گلايه چنين اشارت کرد که مردم براي يافتن مرغ شان دنبال او رفته و بالاخره او را مي يابند، براي يافتن امام حاضر خويش، تلاشي نمي کنند!؟

اين سخنان سخت مرا تکان داد، تا جايي که تصميم گرفتم خود - بنابر برخي شنيده ها - رياضت نباتي را آغاز کنم تا شايد تشرفي برايم حاصل آيد، از آن روز به بعد به پرهيز از خوردن هر گونه گوشت و محصولات لبني پرداختم و آنگاه به حوزه اي در تهران رفته و در آنجا مشغول درس علوم ديني نيز شدم.

با توجه به شرايط آن روز حاکم بر تهران قديم که حساسيت فوق العاده اي نسبت به رياضت هاي عرفاني و معنوي وجود داشت، برخي بر من حساس شده و مرا به اموري متهم ساختند، که ناچار شدم براي فرار از اتهامات آنان، در سحر گاهان روزي، به سوي قم مهاجرت کرده، تا شايد در شلوغي حوزه علميه قم، با آرامش خاطر درس خوانده و به امور معنوي خود نيز مشغول باشم:



ما در جهان ز آز و تمنا گذشته ايم

با سرافرازي از سر دنيا گذشته ايم



مستيم ما به غمزه چشم سياه دوست

از نشئه پياله و مينا گذشته ايم



خلوت سراي دلبر جانانه قلب ماست

از خانقاه و دير و کليسا گذشته ايم [1] .



در آن ايام هنوز ازدواج نکرده بودم، پس وقتي به قم رسيدم، از رفتن به حجره هاي مدرسه فيضيه و يا ساير مدارس اجتناب کرده، تصميم بر آن گرفتم که اتاقي اجاره کنم، تا مبادا باز معروفيت! بيابم. پس به دنبال اين بودم که اتاقي اجاره کنم. بنابراين از صبح تا نزديک غروب آفتاب از اين کوچه به آن کوچه رفته، تا شايد خانه و يا اتاقي دلخواه به دست آورم، ولي موفق نشدم. در آخرين ساعات روز که بسيار خسته و نااميد شده بودم، گذرم به يکي از کوچه هاي منطقه سيدان قم - واقع در خيابان چهارمردان - افتاد، از مغازه بقالي پرسيدم: آقا يک اتاق اجاره اي سراغ نداريد؟

پيرمرد نگاهي به من انداخت و گفت: چرا يک خانه است که بسيار قديمي است، صاحب آن اينجا نيست، ولي اين خانه به گونه اي است که هر کس ‍ داخل آن شده است، صبح سالم از آن بيرون نيامده است!؟

من که از فرط خستگي از حال رفته بودم، با خود گفتم اين حرفها افسانه است و نبايد به اين افسانه ها اعتنايي کرد. از اين جهت با خوشحالي گفتم: قبول دارم.

پيرمرد کليد بزرگي را از داخل ميز برداشته و براي رساندن من به خانه و تحويل اتاق جلو افتاده و من نيز به دنبال او روان شدم. چيزي نگذشت که به خانه اي بسيار قديمي که داراي دو اتاق دم دري بود، رسيدم. آن دو اتاق قابل استفاده بود، در حالي که ساير اتاقهاي انتهايي آن خانه که در آن طرف حياط قرار داشت، به خاطر فرو ريختن سقفشان قابل استفاده نبود.

پيرمرد کليد خانه را به من داده آنگاه پس از تعيين اجاره آن خداحافظي کرده و رفت. من نيز با اثاث مختصري که داشتم، به همان اتاق دم درب خانه وارد شده و پس از ساعتي نظافت، به نماز ايستادم. پس از اتمام نماز، براي استراحت آماده مي شدم که ناگهان متوجه شدم کسي لاي درب اتاق را باز کرده و مي گويد:

ننه، ننه، کسي اينجا نيست؟!

و بعد نيز بدون معطلي وارد اتاق شده و زني پير و خميده را ديدم که چنين به من خطاب کرد و گفت:

ننه جان تنهايي؟ غذا داري که بخوري؟!

گفتم: بله، تنهايم و غذا هم الان ندارم.

زن گفت: به خانه ام رفته و برايت غذا مي آورم!

لحظه اي بعد آن پير زن با يک بششقاب عدس پلو بسيار خشک و خالي بازگشت و آن را جلوي من گذارده و رفت. من نيز پس از مصرف شام، روي زيلوي مندرس اتاق دراز کشيده و به خواب عميقي فرو رفتم:



ما ز بي برگي و نوائي خط پاکي داريم

چکند باد خزاني برخ کاهي ما [2] .



نمي دانم چقدر از شب گذشته بود که ناگاه اتاق لرزيد و از خواب پريدم، به زودي در آن تاريکي شب دو پرتو نوراني - شبيه چراغ قوه هاي پر نور - از گوشه آن اتاقهاي خرابه را ديدم که آرام آرام به سوي من حرکت مي کند، پس ‍ وقتي نزديک و نزديک تر شد، آن دو نور تند را پرتو چشمان حيواني دم دراز و شبيه به انسان يافتم، که خرناسه کنان به پنجره اتاق نزديک مي شد، پس از رسيدن به اتاق، لحظه اي مکث کرده و مستقيم بر من نگريست.

با اين که جواني با دل و جرأت بوده و قدرت روحي فراواني داشتم، از مشاهده آن حيوان داراي اين شکل و قيافه سخت به لرزه افتادم، لحظاتي بعد آن حيوان نزديک تر آمده و روي درگاه اتاق نشست و باز به مشاهده من پرداخت.

در اين هنگام، تنها راه چاره را دفع شر او از راه اذکار مأثوره يافتم. پس به آن اذکار مشغول شده، تا آن که ناگهان ديدم که او از درگاهي پايين پريده و رفت!

از همان لحظه به بعد تب و لرز شديدي بر من عارض شد. آن شب بر من بسيار سخت گذشت، تا آن که صبح شد، دوباره پيرزن آمد و صدا زد:

ننه جان ننه جان! زنده اي يا مرده؟

گفتم: نخير! زنده ام!

او وارد اتاق شد و از رنگ و روي من اوضاع نابسامان روحي و بدني مرا فهميد و ديگر چيزي نگفت. چند روزي بدين منوال گذشت، تا آن که روزي او چنين گفت: جواني به زيبايي تو؟ نبايد تنها باشد و بايد زن بگيرد!

گفتم: زن نمي خواهم، زن داري مسؤ وليت آور است و چون من قصد ماندن دائم را در قم ندارم و بايد در آغاز تابستان به تهران بازگردم، پس نمي توانم ازدواج کنم.

پيرزن اصرار کنان گفت: من زن بيوه مستمندي را سراغ دارم، که حاضر است با شما، ولو به صورت موقت ازدواج نمايد، اگر شما با او ازدواج کنيد، او نيز به پول مورد نيازش براي گذران زندگي دست يافته و شما نيز در اين شهر تنها نيستيد!

من هر چه انکار مي کردم، او بيشتر اصرار مي کرد! تا آن که پس از اصرارهاي بسيار وي، به ناچار پذيرفتم. پيرزن با خوشحالي بيرون رفت و ساعتي بعد با زني بازگشت!

پس از تعارفات اوليه، به آن زن بيوه، رو کرده و در کمال صراحت گفتم: من واقعا قصد ازدواج ندارم، اين پيرزن بسيار اصرار مي کند و مي گويد که شما حاضريد بطور موقت ازدواج کنيد، آيا چنين است؟

زن جوان با اشاره سر، موافقت خود را اعلام نمود.

مطمئن نبودم، پس دوباره گفتم: من تا اول تابستان بيشتر در قم نيستم و پس ‍ از آن نيز از شما جدا مي شوم، مانعي ندارد؟

آن زن با اشاره سرش با اين شرط نيز موافقت کرد، پس به ناچار صيغه عقد را جاري ساختم.

پس از خواندن عقد، زن چادرش را برداشت، با اولين نگاه در کمال تعجب او را دختري بسيار زيبا و جوان يافته و يقين کردم که او دختر است، نه زن بيوه. با ناراحتي به او گفتم: شما قبلا ازدواج کرده ايد؟

زن سرش را به زمين انداخت و چيزي نگفت.

سکوت او مرا سخت عصباني کرد، پس با تندي به او گفتم: دختر بايد با اجازه پدرش ازدواج نمايد، پدر شما که چنين اجازه اي نداده است.

آن دختر به التماس گفت: به خدا سوگند پدرم راضي است!

گفتم: ادعاي شما را نمي پذيرم، گذشته از اين که شما بايد شوهر دائم کنيد، نه شوهر موقت، زيرا زندگي آينده شما تباه مي شود!

دختر گفت: نه، تو را به خدا سوگند مي دهم که از من طلاق نگيريد! چند روز

است که پدر، مادر، خواهر و برادرانم گرسنه اند و تنها چاره رفع

گرسنگي آنها اين است که من شوهر کنم و از پول آن اعضاي خانواده ام را از گرسنگي نجات دهم!

تازه متوجه جريان شده، پس بدون معطلي به او گفتم: چادرت را سر کن من به خانه تان مي آيم.

او ابتدا سخت به وحشت افتاده و با التماس از من مي خواست که چنين نکنم! ولي وقتي ديد که التماسهايش فايده اي ندارد، به ناچار چادرش را سر کرده و به راه افتاد. از يکي دو کوچه که گذشتيم، نزديک خانه اي ايستاد، در خانه را به صدا در آورد و پس از لحظاتي در حالي وارد خانه فوق شدم که به وضوح درستي کلام دختر را از چهره هاي زرد رنگ بچه ها و ساير اعضاي خانواده مي ديدم.

بدون معطلي به پدر خانواده گفتم: آنچه پول دارم - که چند برابر مبلغ مهر صيغه عقد بود - را با شما تقسيم مي کنم، دخترتان را نيز طلاق داده، ان شاء الله شوهر خوبي بطور دائم برايش پيدا مي کنم!

پدر و مادر آن دختر که از رفتار من سخت حيران شده بودند، ابتدا نمي پذيرفتند، ولي پس از اصرار زياد من نصف کل مبلغي که به همراه داشتم به آنان دادم و از آن خانه بيرون آمدم.

در طول يک هفته، هر روز به حضرت معصومه (س) و حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف متوسل مي شدم، تا شايد شوهر خوبي براي آن دختر پيدا شود و زندگي او و خانواده اش نجات يابد.

هفته اي ديگر براي سرکشي به آن خانه رفتم، در کمال تعجب متوجه شدم که آن دختر با بنايي ازدواج کرده است و از آن روز به بعد نيز زندگي آن دختر سر و ساماني گرفت و اينک نيز او داراي فرزندان چند است که هر يک زندگي نسبتا مرفهي دارند.

باري! آن داستان گذشت، ايام تابستان فرا رسيد، تصميم گرفتم به مشهد مهاجرت کنم و در آنجا نيز به رياضت هاي نباتي و درس خواندن خويش ‍ ادامه دهم. پس بدون آن که پول زيادي در بساطم باشد، به سوي مشهد روانه شدم.

پس از رسيدن به مشهد، وارد مدرسه علميه اي شدم و حجره اي در طبقه بالاي آن گرفتم. چند روزي را با باقيمانده پولها گذراندم، ولي بالاخره پولها نيز تمام شد، رويي نداشتم تا به نزد بزرگان مشهد رفته و از آنان تقاضاي کمک کنم. پس تصميم گرفتم از خود حضرت رضا عليه السلام بخواهم تا ايشان لطفي کنند! چندين بار در طي يکي دو روز به حرم رفته و تقاضا کردم، ولي اثري نديدم، تا آن که از شدت گرسنگي و ضعف در حجره افتادم، شب شد، به زحمت نمازم را نشسته خواندم و پس از لحظاتي نيز به خواب رفتم.

نمي دانم چند ساعت گذشت که ناگاه ديدم در حجره ام را مي زنند. از خواب پريدم و بلند شدم! دو نفر روحاني سيد وارد اتاق شدند و نفر جلو خود چراغ را روشن کرد و فرمود:

ميهمان نمي خواهي!؟

با خود گفتم در اين شرايط بي پولي و بي غذايي ميهمان برايم رسيد، پس به ناچار به خاطر احترام روحاني، آن هم سادات، با خوشرويي از آنان استقبال کرده و در کمال احترام عرض کردم: بفرماييد!

آن دو وارد اتاق شدند و در گوشه اي از اتاق نشستند. لحظاتي بعد يکي از آن دو نفر رو به ديگري کرد و فرمود: برو و از بيرون کبابي تهيه کن و بياور و در ضمن مقداري خرما نيز تهيه کن!



اي که در شدت فقري ز پريشاني حال

صبر کن کاين دو سه روزي به سر آيد محدود



آنگاه به من فرمود: چاي را نيز دم کن.

من بدون آن که متوجه باشم که چندين روز است که در حجره چيزي يافت نمي شود، به گوشه حجره - که سماور و وسايل چايي در آنجا قرار داشت - رفته و ديدم که زغالي عالي، چاي معطر و قندي بسيار خوب دارم، پس ‍ چاي را دم کرده و بازگشتم، ناگهان ديدم که آن دو نفر ديگر با کباب و مقداري خرما وارد اتاق شد، پس سفره را انداختم و غذا را در وسط آن گذاشتم. آن آقا رو به من کرده و فرمود: قبل از آن که کباب را بخوري، مقداري خرما بخور!

پس چند خرما را خوردم، حالم بسيار مساعد شد، آنگاه شکمي از عزا در آورده و غذايم را نيز خوردم. سپس آن آقا رو به من کرده و فرمود: بيا اين مبلغ پول را بگير. به تهران بازگرد و درس را نيز رها کرده و به کاري که مي گويم بپرداز. ضمنا رياضت نباتي را نيز کنار بگذار.

آنگاه خداحافظي فرمود و از در حجره بيرون رفت.

با خود گفتم، خادم مدرسه آدم بسيار بد اخلاقي است، شايد به اين آقايان که در اين وقت شب از مدرسه خارج مي شوند اهانتي روا دارد، که چرا در اين ساعت مزاحم او شده اند، پس از پله هاي مدرسه به سرعت پايين آمده، هر چه گشتم کسي را نيافتم، به سوي درب مدرسه رفتم، در کمال حيرت متوجه شدم که در مدرسه قفل است، بعد از خادم مدرسه از دو نفر سيد پرسيدم، او گفت: کسي را نديده است. پس فهميدم که او بايد وجود مقدس ‍ حضرت ولي الله اعظم عجل الله تعالي فرجه الشريف باشد:



من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطفها مي کني اي خاک درت تاج سرم



همتم بدرقه راه کن اي طاير قدس

که درازست ره مقصد و من نو سفرم [3] .



از آن روز به بعد هر چه از آن پول بر مي داشتم، کم نمي شد. مرحوم آقاي حاج شيخ حسنعلي اصفهاني نيز از آن پول، يک قران گرفت، من نيز به دستور حضرت بقية الله اعظم عليه السلام که امرشان اين بود که استعداد و وظيفه من طلبه شدن نيست، بلکه راه اندازي و مدرسه اي خصوصي بود، تا شاگرداني محب اهل البيت عليه السلام تربيت کنم، به تهران بازگشته و آن رياضتهاي نباتي را نيز کنار گذاردم.

روزها گذشت تا آن که شبي مرحوم آقا سيد کريم - که تشرفاتش خدمت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف در عصر حاضر براي همگان مسلم است - مرا به مجلس روضه اي در خانه اش دعوت فرمود، که تعداد افراد بسيار اندکي از جمله مرحوم آقا شيخ مرتضي زاهد در آنجا حضور داشتند. پس از پايان روضه، آنان رفتند، من دقايقي چند ماندم، وقتي خواستم از مرحوم آقا سيد کريم کفاش خداحافظي کنم، ايشان فرمود: شما بمانيد! امشب از نيمه گذشته حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف به اينجا تشريف مي آورند:



يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور



اي دل غمديده حالت به شود دل بد مکن

وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور



گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل بر سرکشي اي مرغ خوش خوان غم مخور



دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نبود

دايما يکسان نباشد کار دوران غم مخور [4] .



سرور و شادماني تمام وجودم را احاطه کرد، پس با بي صبري به انتظار ايستادم، تا آن که شب از نيمه گذشت، ناگهان آن حضرت تشريف آوردند و در اولين نگاه متوجه شدم که اين مرد بزرگ همان آقايي است که در مشهد به فريادم رسيد و مرا به آن دستورات امر فرمود! [5] .


پاورقي

[1] حسين فولادي.

[2] صائب تبريزي.

[3] حافظ.

[4] حافظ.

[5] اين داستان حاوي نکات بسياري است که پرداخت به هر يک، از حوصله اين مقال خارج است. ولي در حد مقدور به گوشه اي از آن نکات اشاره مي شود:

اول: تأثير منبر و محراب در ايجاد توجه مردمان به حضرت ولي الله اعظم عليه السلام و ضرورت توجه مبلغان ديني اعم از واعظان، مداحان و... در ايجاد گرايش مردمان به مقام ولايت و عصمت عليه السلام.

به راستي اگر قوام حجت خداوندي بر خلايق وجود امامي است که مردمان او را بشناسند:

قال الرضا عن الباقر عليه السلام: ان الحجة لا تقوم لله عزوجل علي خلقه الا بامام حي يعرفونه.

حضرت امام محمد باقر عليه السلام مي فرمايد:

حجت خدا، فقط با وجود امامي شناخته شده در ميان مردم قوام مي يابد.

و اگر زمين از اول خلقت انسان بدون حجت نبوده است:

قال الباقر عن علي بن الحسين عليه السلام: لم تخل الأرض منذ خلق الله آدم من حجة لله فيها ظاهر مشهور، أو غائب مستور.

حضرت امام محمد باقر عليه السلام مي فرمايد:

زمين از زمان خلقت آدم تاکنون، از حجت خدا خالي نشده اين حجت گاهي ظاهر و مشهور است و زماني غايب و مستور.

و اگر قوام معرفت خداوندي به معرفت امام عليه السلام است:

قال الصادق عليه السلام: سئل الحسين بن علي عليهما السلام ما معرفة الله؟ قال: معرفة أهل کل زمان امامهم الذي يجب عليهم طاعته.

حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

از امام حسين عليه السلام پرسيده شد معرفت خدا چيست؟ فرمود: معرفت اهل هر زماني نسبت به امامي که اطاعتش بر آنها واجب است.

و مردمان را بر جهل بر آنان عذري نيست:

قال امير المؤ منين عليه السلام: عليکم بطاعة من لا تعذرون في جهالته.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

بر شما باد اطاعت از کسي که براي جاهل بودن نسبت به او براي شما عذر و بهانه موجهي نيست.

و اگر روحانيون، همانند رسولان الهي مبلغان دين و تراجم حق و سفيران الهي اند:

قال امير المؤ منين عليه السلام: رسل الله سبحانه تراجمة الحق و السفراء بين الخالق و الخلق.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

خداوند سبحان سفيران حق را بين خود و بندگانش فرستاد.

پس بايد که آنان به يقين بر مقام امام عليه السلام و توجه دادن مردمان به سوي حضرت بقية الله عجل الله تعالي فرجه الشريف همت گمارند و آنان را از مرگ جاهلي نجات دهند:

ايوب بن حر عن الصادق عليه السلام قال: من مات و هو لا يعرف امامه، مات ميتة جاهلية.

حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

هر کس بميرد و امامش را نشناسد همانا به مرگ جاهلي مرده است.

دوم: اگر چه کم خوري، سبب کرامت نفس، صحت بدن:

قال امير المؤ منين عليه السلام: قلة الغذاء کرم النفس و أدوم للصحة.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

کم غذايي، ضامن کرامت نفس و دوام سلامتي است.

کم شدن حساب قيامت:

قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: من قل أکله، قل حسابه.

پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

هر کس غذايش کم شد حسابش قيامتش نيز کم مي شود.

صفاي باطن و قلب:

قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: من قل طعمه بطنه و صفا قلبه، و من کثر طعمه سقم بطنه و قسا قلبه.

پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

کم غذايي باعث سلامتي بدن و صفاي قلب مي شود.

است، ولي بايد توجه داشت که هيچ نبي و يا وصي و هيچ امامي خود را با رياضت نباتي به مقامات عاليه نرسانيده است.

کدام امام عليه السلام از نخوردن فراورده هاي نباتي به مقامات عالي دست يافته است؟ درست است که اثر تکويني کم خوري و بخصوص نخوردن فراورده هاي حيواني، آثار غير عادي است، ولي هرگز اين روش رفتاري مطلوب شارع ديني نيست، چنانکه حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف در اين حادثه خود براي آن صاحب دل، کباب! تهيه کردند. اگر بشر، به اين فراورده ها - در حد مصرف معقول نياز - دارد؛ و اگر انبياء، رسولان و ائمه عليهم السلام همانند ساير مردمان و بشرند:

قرآن کريم قل انما ان بشر مثلکم يوحي الي انما الهکم اله و احد فمن کان يرجوا لقاء ربه فليعمل علملا صالحا و لا يشرک بعبادة ربه احدا.

خدا در قرآن مي فرمايد:

اي رسول به امتت بگو من بشري مانند شما هستم که به من وحي مي شود همانا خداي شما يکتاست و هر کس به لقاي او اميدوار است بايد نيکوکار شود و هرگز در پرستش خدا احدي را با او شريک نگرداند.

پس آنان نيز به اين فراورده ها نيازمندند. هرگز نمي توان با نابود کردن اصل نيازهاي طبيعي و جوهري انسان، به مطلوبيتي مورد پسند شارع ديني دست يافت، بايد که نيروهاي حزب اللهي به شدت از اين قبيل رفتارها دوري جويند و توان و زمان تکامل خويش را با اين نسخه هاي شيطاني از دست ندهند.

سوم: بزرگترين پيام اين حادثه واقعي، اين است که با گذشت از گناه و جوانمردي با خلق خدا، مي توان به درجات بسيار بالاي معنوي و تشرفات به محضر حضرت ولي الله دست يافت. چنانکه آن مرد عارف پنهان هر چه دارد، از همان گذشت جوانمردانه اش در مورد دختري گرسنه است که او را قرباني شهوات جسماني خود نکرد.

حزب اللهيان! اگر مروت و جوانمردي اسم جامع تمام فضائل اخلاقي است:

قال امير المؤ منين عليه السلام: ألمروة اسم جامع لسائر الفضائل و المحاسن.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

مروت نامي جامع براي ساير فضايل و محاسن است.

و اگر اين جوانمردي است که روشن گر عقل و زيبايي افراد است:

قال امير المؤ منين عليه السلام: ميزة الرجل عقله و جماله مروته.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

برتري مرد به عقل وي و زيبائي او به مروت و جوانمردي اوست.

و اگر هيچ چيزي به اندازه جوانمردي سخت و سنگين نيست:

قال امير المؤ منين عليه السلام: ما حمل الرجال حملا أثقل من المروة.

حضرت اميرالمؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

مردان، باري سنگين تر از مروت و جوانمردي به دوش نکشيده اند.

و اگر شرافت و مرتبت معنوي افراد به ميزان جوانمردي آنان است:

قال امير المؤ منين عليه السلام: علي قدر شرف النفس تکون المروءة.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

جوانمردي و مروت به اندازه شرافت نفس خواهد بود.

و اگر جوانمردي واقعي از راه ميراندن شهوات، به دست آمدني است:

قال امير المؤ منين عليه السلام: من أمات شهوته أحيا مروته.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

هر کس شهوتش را بميراند جوانمردي و مروت خود را زنده نموده است.

و اگر برترين نوع جوانمردي ميراندن شهوات است:

قال امير المؤ منين عليه السلام: أشرف المروءة ملک الغضب و اماتة الشهوة.

حضرت اميرالمؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

کنترل خشم و کشتن شهوت از برترين مروتهاست.

و بطور خلاصه دين داري در گرو مروت و جوانمردي است:

قال امير المؤ منين عليه السلام: من أفضل الدين المروة، و لا خير في دين ليس له مروة.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

مروت و جوانمردي از بهترين امور دين است و ديني که در آن مروت نباشد خيري در آن نيست.

پس کوشا باشيد که اين سيرت رفتاري را در همه امور و بخصوص در شهوات و لذات جسماني سخت مراعات کنيد که آدمي با آن به برترين مقامات دست خواهد يافت. آري! اين مرد بزرگ، جوانمردي خويش را از يک طرف با گذشت از لذت جنسي ملازم با نابودي سرنوشت يک دختر نشان داد و از طرف ديگر عليرغم نداشتن پول و ثروت، آنچه را که داشت و مقدورش بود، به همان دختر وخانواده وي بخشيد:

قال امير المؤ منين عليه السلام: ثلاث هن جماع المروءة: جود مع قلة و احتمال من غير مذلة، و تعفف عن المسألة.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

مروت در سه چيز جمع مي شود: بخشش با وجود اندکي مال، تحمل فقر بدون اظهار ذلت و اجتناب از درخواست و مسألت.

و از طرف سوم با همت فراوان دست به دعا برداشت تا گرفتاري آن دختر و خانواده وي را حل و فصل نمايد:



گرچه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم

گر به آب چشمه خورشيد دامن تر کنم



عاشقان را گر در آتش مي پسندد لطف دوست

تنگ چشم گر نظر در چشمه کوثر کنم



دوش مي گفتي که لعلم قند مي بخشد، ولي:

تا نبينم در دهان خود کجا باور کنم!



گوشه محراب ابروي تو مي خواهم ز بخت

تا در آنجا همچو حافظ درس عشق از بر کنم



حافظ.

پس او اگر به مقام بلند تشرف، و صحابي امام عصر عليه السلام بودن رسيد، تنها به خاطر جوانمردي جنسي، جوانمردي مالي و بالاخره جوانمردي دعايي بود.

چهارم: اگر تمام اعمال انساني هر روزه در محضر ائمه عليهم السلام است و به قول حضرت رضا عليه السلام اين آنانند که اعمال انسانها را در هر روز به خداوند عرضه مي کنند:

قال الرضا عليه السلام: قلت للرضا عليه السلام: ان قوما من مواليک سألوني أن تدعو الله لهم، فقال: و الله اني لأعرض أعمالهم علي الله في کل يوم.

عبدالله بن ابان به حضرت امام رضا عليه السلام گفت:

قومي از دوستان شما از من خواستند که سفارش کنم برايشان دعا کنيد، فرمود: به خدا قسم هر روز اعمالشان را بر خدا عرضه مي کنم.

و اگر مقتضي امامت ائمه عليهم السلام نجات محبان، شيعيان و خالصان خويش است، پس چنين حادثه اي را بايد امري کاملا طبيعي و عادي دانست. لطف حضرت را در اين داستان بنگريد، آمدنش، چراغ روشن کردنش، اجازه ورود خواستنش، خود تدارکي عزيزانه و ميهمانداري ميزبان کردنش، تصرف ادراکي نمودن در عارف پنهان مذکور براي عدم توجه به نداشتن لوازم فوق، دستور بهداشتي اش در چگونه غذا خوردن انساني که ماهها از فراورده گوشتي بهره نگرفته، هم سفره اي شدنش کمک مالي کردنش، دستور العمل رفتاري اش نسبت به وظايف آينده:

قال امير المؤ منين عليه السلام: ليس علي الامام الا ما حمل من أمر ربه: الابلاغ في الموعظة، و الاجتهاد في النصيحة، و الاحياء للسنة، و اقامة الحدود علي مستحقيها، و اصدار السهمان علي أهلها.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

فقط آنچه خداوند بر عهده امام نهاده بر امام واجب است و آن زياده روي در موعظه، کوشش در نصيحت و احياء نمودن سنت و اقامه حدود و رساندن دو سهم به اهل آن مي باشد.

همه و همه نشانه علم:

قال امير المؤ منين عليه السلام: لا يتحمل هذا الأمر الا أهل الصبر و البصر و العلم بمواقع الأمر.

حضرت امير المؤ منين امام علي عليه السلام مي فرمايد:

اين امر را جز اهل صبر و بصيرت و عالمان به حوادث زمان نمي توانند تحمل کنند.

و حضور تمام وقت شيعيان در محضر ائمه عليهم السلام و لطف و محبت شديد آنان نسبت به محبان خويش است.

پنجم: اي عزيز حزب اللهي! مجالس خالص عزاداري حضرت حسين عليه السلام را درياب و حضور در آنها را غنيمت بشمار، که چه بسيار از اخيار الهي و صاحبان اسرار در آنجاها يافت مي شوند و در اين راه نيز آمال خاصي براي حضور خويش قرار شده؛چرا که در لحظات خفتن ديگران است که بيدار مردان مجهول تاريخ معنويت گرد هم مي آيند.

ششم: در اين حادثه، اشارات بسياري است که از آن جمله مي توان به:

الف) توان تصرف ادراکي از سوي ائمه عليهم السلام نسبت به مردمان.

ب) امکان وجود پول محدود بي پايان!

ج) حجاب رؤ يتي افراد از ديدن ورود و خروج مکاني حضرت عليه السلام.



گرچه از اهل جهان روي نهان ساخته اي

روشن از پرتو خود روي جهان ساخته اي



ديدن طلعت تو چشم جهان بين خواهد

که جهاني بسوي خود نگران ساخته اي



آنچه پيداست به چشم تو نهانست ز ما

و انچه پنهان بود از ما تو عيان ساخته اي



سيد صادق سرمد تهراني.

د) همراهي تک ياران حضرت عليه السلام.

ه) تناسب وظايف با استعدادها و قابليتها.



گوهر پاک ببايد که شود قابل فيض

ورنه هر سنگ و گلي لؤ لؤ مرجان نشود



حافظ.

و) مورد توجه بودن مجالس عزاداري خالصانه.

ز) مورد توجه نبودن اعتبارات دنيوي در دستگاه حضرت بقية الله عجل الله تعالي فرجه الشريف.

اشاره کرد.