ملاقات با امام زمان (06)
اين قضيّه به فرموده مرحوم مجلسي در بحار و حاجي نوري در نجم الثّاقب در نجف اشرف معروف و مشهور است.
و مرحوم مجلسي فرموده است:
اين قضيّه را شخصي که مورد وثوق من است به من گفت:
خانه کهنه قديمي که الا ن من در آن سکونت دارم مال مردي از اهل خير و صلاح بود که او را حسين مدلّل مي گفتند.
او نزديک صحن حضرت اميرالمؤ منين (عليه السّلام) در محلّي که آن را ساباط حسين مدلّل مي گفتند:
زندگي مي کرد او داراي عيال و فرزنداني بود، و او مبتلا شده بود به کسالت فلج و مدّتها بود که قدرت بر قيام و حرکت از رختخواب را نداشت و حتّي براي رفع حاجت اهل و عيالش به او کمک مي کردند و چون مرضش طولاني شده بود اهل و عيالش به فقر و تنگدستي مبتلا گرديده بودند.
در نيمه شبي در سال 720 وقتي زن و فرزندش بيدار شدند ديدند که از خانه و بام خانه نور عجيبي ساطع است. اين نور به قدري فوق العادّه است که چشم را خيره مي کند.
آنها از حسين مدلّل پرسيدند:
اين نور چيست؟ و چه خبر است؟! گفت:
الا ن حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه نزد من تشريف داشتند و به من فرمودند:
اي حسين! از جا برخيز.
عرض کردم:
اي سيّد و مولايم، من را مي بينيد که نمي توانم برخيزم، من فلجم! حضرت دست مرا گرفتند و بلندم کردند من فورا حالم خوب شد و صحيح و سالم گرديدم.
و به من فرمودند:
اين ساباط راه من است که من از اين راه به حرم جدّم اميرالمؤ منين (عليه السّلام) مي روم، درِ آن را هر شب ببنديد. عرض کردم:
شنيدم و اطاعت مي کنم.
سپس حضرت بقيّة اللّه (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) برخاستند و از همانجا به زيارت حرم حضرت علي بن ابيطالب (عليه السّلام) رفتند و اين نور اثر قدم مبارک آن حضرت است.
مرحوم حاجي نوري مي گويد:
اين ساباط تا به حال مشهور به ساباط حسين مدلّل است و مردم براي آن ساباط نذرها مي کنند و به برکت حضرت حجّة بن الحسن (عليه السّلام) به حوائج خود مي رسند. [1] .
ناگفته پيدا است؛ که خداي تعالي حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه را تنها براي آنکه فلجي را شفا بدهند در کره زمين نگه نداشته، بلکه آن حضرت را براي حفظ دين و تشکيل حکومت واحد جهاني مهيّا فرموده است، ولي به خاطر آنکه مردم دنيا و يا لااقل مسلمانان جهان ايمانشان کامل شود و متوجّه آن وجود مقدّس گردند و موجوديّت آن حضرت را در همه جا معتقد شوند گاهي دست به اين گونه معجزات مي زنند و مريضهائي را شفا مي دهند.
جان و مال و پدر و مادر و هر چه داريم به قربانش باد.
پاورقي
[1] بحارالانوار جلد 52 صفحه 74.