ملاقات با امام زمان (05)
مرحوم پدرم، آقاي حاج سيد رضاي ابطحي رضوان الله تعالي عليه براي من نقل مي کرد:
علّت آنکه در مشهد دعاء ندبه مرسوم شد که خوانده شود اين بود که:
يکي از تجّار اصفهان که مورد وثوق من و جمعي از علماء بود، نقل مي کرد:
من در منزل، اطاق بزرگي را به عنوان حسينيّه اختصاص داده ام و اکثرا در آنجا روضه خواني مي کنم. شبي در خواب ديدم، که من از منزل خارج شده ام و به طرف بازار مي روم، ولي جمعي از علماء اصفهان به طرف منزل ما مي آيند! وقتي به من رسيدند گفتند:
فلاني کجا مي روي؟ مگر نمي داني منزلت روضه است. گفتم:
نه منزل ما روضه نيست. گفتند:
چرا منزلت روضه است و ما هم به آنجا مي رويم و حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) هم آنجا تشريف دارند، من فورا با عجله خواستم به طرف منزل بروم آنها به من گفتند:
با ادب وارد منزل شو، من ماءدّبانه وارد شدم، ديدم جمعي از علماء در حسينيّه نشسته و در صدر مجلس هم حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) نشسته اند. وقتي به قيافه آن حضرت دقيق شدم ديدم، مثل آنکه ايشان را در جائي ديده ام. لذا از آن حضرت سؤ ال کردم که آقا من شما را کجا ديده ام فرمود:
همين امسال در مکّه در آن نيمه شب در مسجدالحرام، وقتي آمدي نزد من و لباسهايت را نزد من گذاشتي و من به تو گفتم:
مفاتيح را زير لباسهايت بگذار.
تاجر اصفهاني مي گفت:
همين طور بود يک شب در مکّه خواب از سرم پريده بود، با خود گفتم:
چه بهتر که به مسجدالحرام مشرّف شوم و در آنجا بيتوته کنم و مشغول عبادت بشوم، لذا وارد مسجدالحرام شدم، به اطراف نگاه مي کردم، که کسي را پيدا کنم لباسهايم را نزد او بگذارم و بروم وضو بگيرم، ديدم آقائي در گوشه اي نشسته اند، خدمتش مشرّف شدم و لباسهايم را نزد او گذاشتم مي خواستم مفاتيحم را روي لباسهايم بگذارم فرمود:
مفاتيح را زير لباسهايت بگذار و من طبق دستور ايشان عمل کردم و مفاتيح را زير لباسهايم گذاشتم و رفتم و وضو گرفتم و برگشتم و تا صبح در خدمتش و در کنارش مشغول عبادت بودم ولي در تمام اين مدّت حتّي احتمال هم ندادم، که او امام عصر روحي فداه باشد.
به هر حال در خواب از آقا سؤ ال کردم:
فرج شما کي خواهد بود؟ فرمود:
نزديک است به شيعيان ما بگوئيد دعاي ندبه را روزهاي جمعه بخوانند.
اين ملاقات به ما مي گويد:
آن حضرت دوست دارد که دوستانش لااقل روزهاي جمعه گرد يکديگر بنشينند، زانوهاي غم را در بغل بگيرند و اشک از ديدگان بريزند و همه با هم بگويند:
اَين بقيّة اللّه....
بگويند:
اَين الطّالب بدم المقتول بکربلاء.
بگويند:
بابي انت و امّي و نفسي لک الوقاء و الحمي.
بگويند:
هل اليک يابن احمد سبيل فتلقي.
بگويند:
متي ترانا و نراک و قد نشرت لواء النّصر تري اترانا نحفّ بک و انت تاءمّ الملا و قد ملئت الارض عدلا....