بازگشت

ملاقات با امام زمان (65)


حضرت بقيّة اللّه روحي فداه سيّد و بزرگ تمام عوالم جهان هستي است، امروز خداي تعالي کسي را برتر و بزرگتر و با عظمت تر از حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه روي کره زمين خلق نکرده است.

کسي که او را دوست داشته باشد، خدا را دوست داشته و کسي که او را دشمن داشته باشد، خدا را دشمن داشته و کسي که او را بشناسد خدا را شناخته و کسي که او را عزيز بدارد خدا را عزيز داشته است.

مرحوم آقاي شيخ محمّد کوفي که يکي از علماء اهل معني معاصر است مي فرمود:

در شب نوزدهم ماه رمضاني بود که تصميم گرفتم آن شب و شب بيست و يکم ماه رمضان را در مسجد کوفه بيتوته کنم و ضمنا چون ايّام عزاي حضرت اميرالمؤ منين (عليه السّلام) بود به گوشه اي بروم و درباره مصائب آن حضرت فکر کنم و عزاداري نمايم.

لذا شب نوزدهم ماه رمضان نماز مغرب و عشاء را در مقام حضرت اميرالمؤ منين (عليه السّلام) بجا آوردم و بعد تصميم گرفتم که به گوشه اي براي افطار کردن بروم، لذا متوجّه به طرف شرقي مسجد شدم. از اطاق اوّل گذشتم وقتي به اطاق دوّم رسيدم، ديدم آنجا فرشي انداخته اند و شخصي عبا به خودش پيچيده و روي آن فرش خوابيده و شخصي هم از اهل علم که لباس روحانيّت داشت کنار او نشسته است.

من به آنها سلام کردم، آن اهل علم به من جواب داد و گفت:

بيا اينجا بنشين. اطاعت کردم و در آنجا نشستم.

او احوال علماء و افاضل خوب نجف را از من پرسيد و من جواب مي دادم که الحمدللّه همه آنها خوب و سالمند.

در اين بين آن شخصي که آنجا دراز کشيده بود چيزي به آن اهل علم گفت:

که من نفهميدم او چه گفت ولي من از آن اهل علم سؤ ال کردم که:

اين کيست؟ او در جواب گفت:

اين سيّدِ عالَم است من در دل اين سخن را خيلي بزرگ تصوّر کردم و فکر کردم که او مي خواهد اين سيّد را خيلي بزرگ معرّفي کند زيرا سيّدِ عالَم فقط حضرت حجّة بن الحسن (عليه السّلام) است.

لذا من براي آنکه اشتباه او را رفع کنم به او گفتم:

اين سيّد عالِم است، گفت:

نه اين سيّدِ عالَم است. من ديگر ساکت شدم ولي وقتي به اطراف نگاه کردم ديدم در و ديوار مسجد کوفه به قدري پر نور است که نور چراغها مثل شمعي در مقابل آفتاب قرار گرفته است.

در اين بين آن معمّم آب خواست فورا شخصي ظاهر شد و کاسه آبي به دست او داد، او مقداري آب خورد و بقيّه آن آب را به من داد.

من به او گفتم:

تشنه نيستم، آن کسي که پيدا شده بود و آب را آورده بود کاسه آب را از او گرفت و غايب شد.

من در اين موقع برخواستم که در مقام حضرت اميرالمؤ منين (عليه السّلام) نماز بخوانم و در مصائب آن حضرت فکر کنم و گريه نمايم.

آن اهل علم از من پرسيد:

کجا مي روي؟ من به او نيّتم را گفتم.

او به من بارک اللّه و مرحبا گفت و من به طرف مقام که چند قدمي با اين محل بيشتر فاصله نداشت رفتم وقتي برگشتم و به آنها نگاه کردم ديدم آنها نيستند.