ملاقات با امام زمان (64)
مراجع تقليدي که از ناحيه مقدّسه حضرت بقيّة اللّه روحي فداه تاءييد شده اند قطعا با آن حضرت ارتباط خاصّي دارند ولي نبايد آن ارتباط را به کسي بگويند، زيرا اگر گفتند طبعا ادّعاء نيابت خاصّه و بابيّت را کرده اند که در غيبت کبري اين ادّعاء باطل است.
استاد بزرگوار ما مرحوم آية اللّه العظمي آقاي بروجردي يکي از همان مراجعي بود که قطعا با حضرت بقيّة اللّه روحي فداه ارتباط داشت، در اينجا آن قدر قضايا و کرامات مختلفي نقل شده و در بين طلاّب قم در زمان خود آن مرحوم شايع بوده که نقلش کتاب را طولاني مي کند.
ولي از باب نمونه قضيّه اي که عدّه اي نقل کرده اند و اين قضيّه ارتباط آن مرحوم را با حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) ثابت مي کند نقل مي کنيم.
آقاي سيّد حبيب اللّه حسيني قمّي که از اهل منبر قم است و آقاي حسن بقّال که فعلا در تهران است با هم قرار مي گذارند که يک سال شبهاي جمعه به مسجد جمکران بروند و حوائج خود را از حضرت بقيّة اللّه روحي فداه بگيرند، اين عمل را يک سال انجام مي دهند و تشرّفي برايشان حاصل نمي شود.
شب جمعه اي که بعد از يک سال بوده، آقا حسن به آقاي سيّد حبيب اللّه مي گويد:
بيا با هم امشب هم به مسجد جمکران برويم.
آقاي سيّد حبيب اللّه مي گويند که:
چون من يک سال به مسجد جمکران رفته ام و چيزي نديده ام ديگر به آنجا نمي روم.
آقا حسن زياد اصرار مي کند که امشب را هم هر طور هست بيا با هم برويم، شايد نتيجه اي داشته باشد.
بالاخره حرکت مي کنند و پياده به طرف مسجد جمکران مي روند در بين راه سيّد مجلّلي را مي بينند که مانند کشاورزان سه شاخ خرمن روي شانه گرفته و از دور مي رود، آنها مطمئن مي شوند که او حضرت بقيّة اللّه روحي فداه است.
آقاي سيّد حبيب اللّه مي گويد:
من وقتي چشمم به آن حضرت افتاد قضيّه سيّد رشتي که در مفاتيح نقل شده بيادم آمد.
به آقا حسن گفتم:
برو و از آن حضرت چيزي بخواه.
آقا حسن جلو رفت و سلام کرد و گفت:
آقا خواهش دارم با دست مبارک خودتان دشتي به من بدهيد.
حضرت به او سکّه اي مي دهند، سپس رو کردند به من و فرمودند:
حاجت تو هم نزد آقاي بروجردي است، وقتي به قم رفتي نزد آقاي بروجردي برو و بگو چرا از حال فلان کس که در مصر است غافلي و چند جمله ديگر که سرّي بود به من فرمودند که به آية اللّه بروجردي بگويم و بعد آن حضرت تشريف بردند.
آقا حسن وقتي به سکّه نگاه کرد ديد تنها روي آن خطّي ضربدر زده اند و چيزي بر آن نوشته نشده است.
بالاخره وقتي به مسجد جمکران رفتيم و قضيّه را براي مردم نقل کرديم آنها سکّه را در ميان آب انداختند و از آن آب به قصد استشفاء آشاميدند و به سر و صورت خود ماليدند من هم پس از آنکه از مسجد جمکران به قم برگشتم به منزل آية اللّه بروجردي رفتم ولي تا سه روز موفّق به ملاقات حضرت آية اللّه بروجردي در جلسه خصوصي نشدم.
روز سوّم که خدمت آن مرحوم رسيدم بدون مقدّمه فرمودند:
سه روز است که من منتظر تو هستم کجائي؟ عرض کردم:
آقا موانعي بود که موفّق به ملاقات خصوصي نمي شدم.
آية اللّه بروجردي فرمودند:
حاجت تو اين است که مي خواهي به کربلا بروي، لذا مبلغي پول به من دادند و من مطالبي که حضرت بقيّة اللّه روحي فداه فرموده بودند به آية اللّه بروجردي عرض کردم و آية اللّه بروجردي به آقا حسن گفتند:
چرا آن سکّه را به افراد معصيت کار و ناپاک نشان مي دهي؟ ضمنا من به آقاي بروجردي عرض کردم که:
آقا شما چيزي بنويسيد که من گذرنامه بگيرم و به کربلا بروم.
آية اللّه بروجردي فرمودند:
تو گذرنامه نمي خواهي فلان دعاء را بخوان و از مرز عبور کن و به کربلا برو.
من هم همان روزها حرکت کردم و به طرف عراق رفتم وقتي به مرز عراق رسيدم با آنکه همراهان من همه گذرنامه داشتند بيشتر از من که گذرنامه نداشتم معطّل شدند و احدي از من مطالبه گذرنامه نکرد.