بازگشت

ملاقات با امام زمان (63)


اگر کسي مدّعي شود که من ارتباط با حضرت بقيّة اللّه روحي فداه به طور دائم دارم و هر وقت بخواهم مي توانم با آن حضرت حرف بزنم و جواب براي مردم بگيرم، دروغگو است و ادّعاء بابيّت کرده است.

زيرا در توقيع مقدّس حضرت بقيّة اللّه روحي فداه به آخرين نايب خاصّشان جناب علي بن محمّد سمري آمده است که فرموده اند:

الا فمن ادّعي المشاهدة قبل خروج السّفياني و الصّيحة فهو کذّاب مفتر و لاحول و لاقوّة الاّ باللّه العليّ العظيم.

يعني:

کسي که ادّعاء مشاهده يعني (رابطه دائمي مثل نوّاب خاصّه) با حضرت بقيّة اللّه روحي فداه را قبل از خروج سفياني و صيحه آسماني بکند دروغگو و افتراء زننده است و حول و قوه اي نيست مگر از خداي تعالي.

بنابراين هيچکس نمي تواند (چه در غيبت کبري و يا ظهور صغري) ادّعاء اين نحوه رابطه را با آن حضرت بکند و خود را اين گونه با او مرتبط معرّفي نمايد، ولي ممکن است حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) به کسي پيغامي بدهند که به ديگري بگويد، باز نه به عنوان مرتّب و دائمي که مردم به او مراجعه کنند و او بگويد بسيار خوب چند روز ديگر مراجعه کنيد و جوابتان را بگيريد.

زيرا باز اين همان نيابت خاصّه مي شود که نفي شده است.

اين مقدّمه را در اينجا من براي آن نوشتم که جمعي ناخودآگاه اين ادّعاء را مي کنند، حالا معلوم نيست آيا دروغ مي گويند يا (با حمل بر صحّت) در عالم خيال اين ارتباط را برقرار مي کنند و منظورشان ارتباط روحي است به هر حال هر چه باشد اين ادّعاء تا زمان ظهور آن حضرت باطل و بايد تکذيب شود.

زيرا حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) اين نحوه ارتباط را تا صيحه آسماني و خروج سفياني محدودش کرده و آنها هم مقارن با ظهور آن حضرت است.

و لذا هر کجا که ما مي گوئيم بايد افراد مسلماني با امام زمان (عليه السّلام) ارتباط داشته باشند اوّلا منظور ارتباط روحي است و ثانيا اگر کسي جدّا بمانند اوتاد و ابدال و سيصد و سيزده نفر اصحاب خاص و ديگران ارتباط دائمي با آن حضرت داشته باشد به کسي نمي گويد و خود آن حضرت در اوّلين دفعه برقراري اين ارتباط او را از اعلان اين نحوه ارتباط در بين مردم نهي مي فرمايند.

مرحوم آية اللّه آقاي حاج سيّد حسين حائري که در مشهد ساکن بودند و به قول مرحوم آية اللّه حاج شيخ علي اکبر نهاوندي در کتاب عبقري الحسان او افتخار علماء عاملين بوده است نقل مي کرده که:

من در سال 1345 هجري قمري در کرمانشاه (باختران) ساکن بودم و منزلي داشتم که اکثر زوّار سيّدالشّهداء (عليه السّلام) در وقت رفتن و برگشتن به کربلا وارد آن مي شدند و هر چند روز که مي خواستند در آنجا مي ماندند.

منجمله در اوائل محرّمي سيّد غريبي که او را قبلا نمي شناختم در منزل ما وارد شد و چند روزي در آنجا ماند و ما هم طبق معمول پذيرائي مي کرديم.

در اين بين يکي از اهالي شهر نجف که به ايران آمده بود به ديدن من آمد وقتي چشمش به آن سيّد افتاد به من با اشاره گفت:

که اين سيّد را مي شناسي؟ گفتم:

نه چون سابقه اي با ايشان ندارم.

گفت:

او يکي از کساني است که سالها به تزکيه نفس و رياضت مشغول بوده و به ظاهر در کوچه مسجد هندي دکان عطاري داشته و غالبا در دکان نبوده و هر چند وقت يکبار مفقود مي شود و وقتي کسانش از او تجسّس مي کنند مي بينند که او در مسجد کوفه در يکي از اطاقها مشغول رياضت است.

(بعدها معلوم شد که اسم اين شخص سيّد محمّد و اهل رشت است).

من وقتي از حال او اطّلاع پيدا کردم به او بيشتر محبّت نمودم و گفتم:

بعضي شما را از اولياء خدا مي دانند.

اوّل آن را انکار کرد ولي پس از اصرار به من گفت:

بله من دوازده سال در مسجد کوفه و غيره مشغول رياضت بودم و اين طور به من گفته بودند که شرايط تکميل رياضت دوازده سال است و در کمتر از آن کسي به مقام کمالي نمي رسد.

من از او خواستم که چيزي به من بگويد.

گفت:

احضار جنّ مي دانم ولي چون آنها گاهي راست مي گويند و گاهي دروغ مي گويند به آنها اعتمادي نيست.

و نيز احضار ملائکه هم صلاح نيست چون آنها مشغول عبادتند و از عبادتشان باز مي مانند.

ولي براي شما روح علماء بزرگ را احضار مي کنم که از آنها هر چه سؤ ال کنيم جواب مي دهند.

ضمنا من در چند سال اخير که دولت به جوانها و زنها به اصطلاح آزادي داده بود و بي بندوباري و بي ديني، زياد گرديده بود (يعني در دوران رضاشاه) و توهين به مجالس سينه زني و روضه خواني مي گرديد، مقيّد بودم که به خاطر تقويت اساس روضه خواني مجلس مفصّل عزاداري در منزل اقامه نمايم و آن مجلس از اوّل طلوع فجر تا يک ساعت بعد از ظهر ادامه داشت.

در آن مجلس شصت نفر روضه خوان مي آمدند که سي نفر آنها منبر مي رفتند و بقيّه به نوبت روزهاي ديگر منبر مي رفتند و به تمام آنها پول داده مي شد.

پنج نفر مدّاح هم تعزيه مي خواندند و ساعتي هم سينه زني مي شد.

طبيعي است که يک چنين مجلسي بسيار پر زحمت و پر خرج ولي من نمي توانستم که آيا اين مجلس در عين حال مورد قبول حضرت بقيّة اللّه روحي فداه هست يا نه.

لذا از آقاي سيّد محمّد ميهمانمان خواستم که او از ارواح علماء سؤ ال کند که آيا اين مجلس مورد قبول اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السّلام) هست يا نه؟ او گفت:

بسيار خوب، من امشب از چهار نفر از علمائي که از دنيا رفته اند سؤ ال مي کنم تا ببينم که آيا اين مجلس مورد قبول آنها هست يا خير و آن چهار نفر عالم عبارتند از:

مرحوم آية اللّه ميرزا حبيب اللّه رشتي و مرحوم ميرزاي شيرازي و مرحوم سيّد اسماعيل صدر و مرحوم سيّد علي داماد (يعني آقاي حاج شيخ حسن ممقاني).

صبح که نزد او رفتم او گفت:

ديشب روح اين چهار نفر را احضار کردم و از آنها پرسيدم که آيا اين مجلس مورد قبول اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السّلام) هست يا خير؟ آنها به اتّفاق آراء گفتند:

بله اين مجلس مورد توجّه و مقبول اهل بيت عصمت (عليهم السّلام) مي باشد و در روز نهم محرّم (تاسوعا) و يا دهم محرّم (عاشورا) حضرت بقيّة اللّه روحي فداه هم به اين مجلس تشريف مي آورند.

من خيلي خوشحال شدم و به او گفتم:

چرا روزش را تعيين نفرموده اند.

گفت:

مانعي ندارد باز امشب از همانها سؤ ال مي کنم و روز و ساعتش را هم تقاضا مي نمايم تا تعيين کنند.

ضمنا وضع من در آن مجلس خلاف مجالسي که اکثرا علماء تشکيل مي دهند بود، که يک قسمت جائي که خود مي نشستم با علماء باشد و بقيه مردم در قسمتهاي ديگر بنشينند.

بلکه من دم در منزل غالبا ايستاده بودم و براي همه احترام قائل بودم لذا اين مجلس مورد توجّه عموم اهل شهر بود و جمعيّت زيادي در آن مجلس؟ حاضر مي شدند و بلکه راه عبور و مرور بسته مي شد و جمعي در کوچه هاي اطراف منتظر مي شدند تا جمعيّتي که در داخل منزل هستند بيرون بروند و بعد اينها در جاي آنها بنشينند.

بالاخره فرداي آن روز آقا سيّد محمّد گفت:

که ديشب از همان علماء مطلب شما را سؤ ال کردم آنها جواب دادند که حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) روز نهم (تاسوعا) در فلان ساعت و فلان دقيقه وقتي که شما کنار چاه که نزديک در منزل است نشسته ايد به مجلس تشريف مي آوردند در آن وقت يک مرتبه حال شما تغيير مي کند و تمام بدنتان تکان مي خورد.

در آن وقت نگاه کنيد در اين نقطه معيّن (اشاره به قسمتي از منزل کرد) مي بينيد که عدّه اي حدود دوازده نفر به هيئت خاص و لباس مخصوص؟ نشسته اند.

يکي از آنها حضرت بقيّة اللّه روحي له الفداء است.

يک ساعت آنجا هستند و بعد با مردم بيرون مي روند و شما با همه توجّهي که خواهيد کرد متوجّه رفتن آنها نمي شويد.

شما مقيّد باشيد که در آن وقت با وضو باشيد و شما مي رويد که خدمتي بکنيد مثل چاي دادن و استکان برداشتن آنها براي شما قيام نمي کنند و مي گويند اينجا خانه خودمان هست شما برويد دم در خانه و از مردم پذيرائي بکنيد.

در مدّت يک ساعتي که حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) و همراهانشان در مجلس تشريف دارند دو نفر روضه خوان منبر مي روند و آنها با آنکه مصيبت نمي خوانند مجلس بسيار با حال و پرشور مي شود.

ضجّه مردم به گريه و ناله بلند مي شود که با روزهاي ديگر خيلي فرق دارد.

و آقاي اشرف الواعظين که هر روز منبرش يک ساعت طول مي کشد و مجلس دو بعد از ظهر ختم مي گردد، آن روز در اين ساعت برخلاف عادت مي آيد و منبر مي رود و از حضرت بقيّة اللّه روحي فداه حرف مي زند.

به هر حال آقاي سيّد محمّد اين مطالب را روز پنجم محرّم بود که براي من گفت و من تا روز تاسوعا ساعت شماري مي کردم.

روز تاسوعا اتّفاقا جمعيّت عجيبي به مجلس آمده بود من در اثر کثرت جمعيّت در آن ساعت معيّن کنار چاه نشسته بودم که ناگاه بدنم به لرزه افتاد تکان عجيبي خوردم فورا به همان نقطه معيّن نگاه کردم ديد دوازده نفر حلقه وار دور يکديگر نشسته اند.

لباسشان متعارف بود همه کلاه نمدي کرمانشاهي بسر داشتند، همه آنها سبزه و قوي هيکل بودند، همه آنها در حدود سنّ چهل سالگي بودند، موهاي ابرو و ريش و موي سرشان سياه بود، من فورا جمعيّت را شکافتم و به خدمتشان رسيدم و با فرياد صدا زدم براي آقايان چائي بياوريد.

آنها به روي من تبسّم کردند ولي احترامي که در آن مجلس حتّي حکومت و امراء و همه مردم از من مي کردند آنها نسبت به من ننمودند و به من گفتند:

اينجا خانه خودمان است براي ما همه چيز آورده اند شما برويد دم در خانه و از مردم پذيرائي کنيد.

من بدون اختيار برگشتم دم در خانه و نمي دانستم که آنها از کجا وارد شده اند ولي احتمال دادم که از در اطاق بين بيروني و اندروني آمده باشند.

به هر حال در آن ساعت دو نفر از وعّاظ به منبر رفتند و با آنکه رسم است روز تاسوعا بايد از حالات حضرت ابوالفضل (عليه السّلام) بخوانند، ناخودآگاه آنها خطاب به حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه مطالبي مي گفتند که مردم در فراق آن حضرت گريه مي کردند.

آنها به آن حضرت تسليت مي گفتند و از آن حضرت در فشارهاي دنيا استمداد مي کردند.

مجلس هم شور عجيبي داشت از نظر گريه و زاري هنگامه اي بود.

آقاي اشرف الواعظين که بايد بعد از ظهر بيايد و مجلس را ختم کند، طبق گفته آقاي سيّد محمّد در همان اوّل صبح آمد و برخلاف عادت که بايد به اطاق روضه خوانها برود، کنار من دم در خانه نشست و گفت:

من امروز تعطيل کرده ام که رفع خستگي کنم. زيرا فردا که عاشورا است مجالس؟ زيادي دارم و بايد خود را براي فردا مهيّا کنم.

ولي اين مجلس را نتوانستم تعطيل کنم و بعد در همان ساعت منبر رفت و وقتي روي منبر نشست سکوت ممتدّي کرد مثل کسي که نمي داند چه بايد بگويد.

سپس با صداي بلند بدون مقدّمه معمولي که اهل منبر به آن مقيّدند گفت:

اي گمشده بيابانها روي سخن ما با تو است.

مردم به قدري از اين کلمه بي تابانه به سر و صورت مي زدند و اشک مي ريختند که اکثر آنها بي حال شدند من مرتّب چشمم به آن دوازده نفر بود ولي ناگهان ديدم آنها نيستند و از مجلس خارج شده اند.

در اينجا آية اللّه آقاي حاج سيّد حسين حائري کراماتي از آقاي سيّد محمّد رشتي نقل کرده اند که:

ما به خاطر اختصار و اينکه آنها از موضوع بحث کتاب ما خارج است از نقلش خودداري مي کنيم.

ضمنا از اين قضيّه استفاده مي شود که در مجالسي که منبري و يا اهل مجلس بي اختيار متوجّه حضرت بقيّة اللّه روحي فداه مي شوند احتمال قوي دارد که آن حضرت در آن مجلس تشريف داشته باشند.