بازگشت

ملاقات با امام زمان (60)


يکي از صفات حسنه انسان که يقينا او را به امام زمان (عليه السّلام) نزديک مي کند امر به معروف و نهي از منکر است، اين عمل پر ارزش که ناشي از يک صفت انساني محض است به قدري اهميّت دارد که نظام دين مقدّس اسلام بيشتر از هر چيز به آن بستگي دارد.

اگر جامعه اي در مقابل بديها و خوبيها بي تفاوت باشد و براي آنها خوبي و بدي فرقي نداشته باشد آن جامعه حيات ديني و انساني خود را از دست داده است.

مردمي که امر به معروف و نهي از منکر دارند روزبروز ترقّي مي کنند و به رشد خود مي افزايند.

عالمي که در مقابل بدعتها و انحرافها و ظلمها بي تفاوت است و امر به معروف و نهي از منکر نمي کند نمي تواند خود را از ياران حضرت بقيّة اللّه روحي فداه بداند.

مرحوم آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي يکي از آن کساني است که در اين صفت معروفيّت فوق العاده اي دارد و در زمان رضاشاه که اختناق و ظلم و گناه به اوج خود رسيده بود او قد علم کرده، امر به معروف و نهي از منکر مي کرد و حتّي اعمال ضدّ ديني رضاشاه را تقبيح مي نمود.

او مکرّر در اين راه به زندان افتاد و تبعيد شد ولي در عين حال از انجام وظيفه خودش؟ دست نکشيد و لحظه اي از اين خدمت ارزنده کوتاهي نکرد و لذا مکرّر به محضر حضرت بقيّة اللّه روحي فداه مشرّف شد و از آن وجود مقدّس بهره هاي زيادي برد که ما بعضي از قضاياي او را در جلد اوّل کتاب ملاقات با امام زمان (عليه السّلام) نوشته ايم و در اينجا سرگذشت ديگري از ايشان را براي شما نقل مي کنيم.

در کتاب مسجد جمکران مي نويسد:

آقاي سيّد مرتضي حسيني که يکي از سادات متديّن قم بوده است مي گويد:

شبهاي پنج شنبه در خدمت مرحوم آية اللّه آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي به مسجد جمکران مي رفتيم.

در يکي از شبهاي زمستان که برف سنگيني آمده بود من در منزل نشسته بودم، ناگهان بيادم آمد که شب پنج شنبه است، ممکن است آية اللّه بافقي به مسجد بروند.

ولي از طرفي چون آن وقتها مسجد جمکران راه ماشين رو نداشت و مردم مجبور بودند که آن راه پياده بروند و به قدري برف روي زمين نشسته بود که ممکن نبود کسي بتواند آن راه را راحت بپيمايد با خودم فکر مي کردم که معظّم له به مسجد نمي روند.

به هر حال دلم طاقت نياورد از منزل بيرون آمدم، بيشتر مي خواستم آية اللّه بافقي را پيدا کنم و نگذارم به مسجد جمکران بروند. به منزلشان رفتم، در منزل نبودند. به هر طرف سراسيمه سراغ ايشان را مي گرفتم تا آنکه به ميدان مير که سر راه مسجد جمکران است رسيدم. در آنجا دوست نانوائي داشتم که وقتي ديد من اين طرف و آن طرف نگاه مي کنم از من پرسيد:

چرا مضطربي و چه مي خواهي؟ گفتم:

نمي دانم که آيا آقاي آية اللّه بافقي به مسجد جمکران رفته اند يا در قم امشب مانده اند؟! نانوا گفت:

من او را با چند نفر از طلاّب ديدم که به طرف مسجد جمکران مي رفتند!! من با شنيدن اين جمله خواستم پشت سر آنها بروم که آن دوست نانوايم گفت:

آنها خيلي وقت است رفته اند شايد الا ن نزديک مسجد جمکران باشند.

من از شنيدن اين جمله بيشتر پريشان شدم و ناراحت بودم که مبادي در اين برف و کولاک آنها به خطري بيافتند.

به هر حال چاره اي نداشتم به منزل برگشتم ولي فوق العاده پريشان و مضطرب بودم، خوابم نمي برد.

تا آنکه نزديک صبح مرا مختصر خوابي ربود در عالم رؤ يا حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) را ديدم که وارد منزل ما شدند و به من فرمودند:

سيّد مرتضي چرا ناراحتي؟ گفتم:

اي مولاي من ناراحتيم براي آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي است زيرا او امشب به مسجد رفته و نمي دانم به سر او چه آمده است!! فرمود:

سيّد مرتضي گمان مي کني ما از حاج شيخ دوريم همين الا ن به مسجد رفته بودم و وسائل استراحت او و همراهانش را فراهم کردم.

از خواب بيدار شدم به اهل منزل اين بشارت را دادم و گفتم:

در خواب ديده ام که حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) وسائل راحتي آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي را فراهم کرده اند.

اهل بيتم هم چون به همين خاطر مضطرب بود خوشحال شد و من فرداي آن شب که از منزل بيرون رفتم به يکي از همراهان آية اللّه بافقي برخوردم گفتم:

ديشب بر شما چه گذشت؟ گفت:

جايت خالي بود، ديشب اوّل شب آية اللّه بافقي ما را به طرف مسجد جمکران برد ما يا به خاطر شوقي که در دلمان بود و يا کرامتي شد مثل آنکه ابدا برفي نيامده و زمين خشک است به طرف مسجد جمکران رفتيم و خيلي هم زود به مسجد رسيديم ولي وقتي به آنجا رسيديم و در آنجا کسي را نديديم و سرما به ما فشار آورده بود، متحيّر بوديم که چه بايد بکنيم.

(آخر آن زمانها مسجد جمکران ساختماني نداشت و فقط يک مسجد بسيار غريبي بود که در وسط بيابان افتاده بود و تنها خواصّ به آن مسجد مي رفتند و از بهره هاي معنوي آن استفاده مي کردند).

ناگهان ديديم سيّدي وارد مسجد شد و به حاج شيخ گفت:

مي خواهيد براي شما لحاف و کرسي و آتش بياوريم.

آية اللّه بافقي با کمال ادب گفتند:

اختيار با شما است.

آن سيّد از مسجد بيرون رفت پس از چند دقيقه لحاف و کرسي و منقل و آتش آورد و با آنکه در آن نزديکي ها کسي نبود وسائل راحتي ما را فراهم فرمود.

وقتي مي خواست از ما جدا شود يکي از همراهان به او گفت:

ما بايد صبح زود به قم برگرديم اين وسائل را به که بسپاريم.

آن سيّد فرمود:

هر کس آورده خودش مي برد و او رفت ما در فکر فرو رفته بوديم که اين آقا اين وسائل را از کجا به اين زودي آورده، زيرا آن اطراف کسي زندگي نمي کند و اگر مي خواست آنها را از دِه جمکران بياورد اوّلا در آن شب سرد و کولاک برف کار مشکلي بود و ثانيا مدّتي طول مي کشيد.

بالاخره شب را با راحتي بسر برديم و صبح هم که از آنجا بيرون آمديم آن وسائل را همانجا گذاشتيم.

من به او جريان خوابم را گفتم و معلوم شد که حضرت بقيّة اللّه روحي فداه هيچ گاه دوستانش را وانمي گذارد و به آنها کمک مي کند و براي مرحوم آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي جريانات ديگري هم از اين قبيل اتّفاق افتاده است که در بين دوستانش معروف است.