ملاقات با امام زمان (56)
حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) به قدري نسبت به شيعيانش علاقه دارد، که در اکثر اوقات آنها را دعاء مي کند، او دائما به فکر نجات مردم از مهالک دنيوي و اخروي است، او پناه بي پناهان است، او شفيع مذنبين است، او رحمة للعالمين است، او شافع يوم الدّين است.
لذا ذات مقدّس متعال (چنانکه از دعاء ندبه استفاده مي شود) او را براي مردم دنيا، در دنيا نگه داشته تا پناهگاه و نگهدارنده مردم از پليديها باشد.
مرحوم شيخ جليل و فاضل ارجمند، جناب آقاي شيخ محمّد تقي مازندراني که يکي از علماء بزرگ معاصر بوده و (کتاب معجزات و کرامات) او را بسيار توصيف مي کند، فرموده:
من در ايّام جواني هر وقت براي زيارت به نجف اشرف مشرّف مي شدم، در مسجد سهله بيتوته مي کردم.
زيرا من در آن مسجد معنويّت عجيبي مي ديدم، که در ساير مساجد، آن معنويّت را مشاهده نمي نمودم، من هر وقت به مسجد سهله مي رفتم، در حجره فوقاني کنار مقام مقدّس حضرت بقيّة اللّه روحي فداه بيتوته مي کردم.
در يکي از مسافرتها که به نجف اشرف رفته بودم و به مسجد سهله رفتم، آن حجره فوقاني خالي نبود ولي در طرف شرقي مسجد حجره اي خالي بود، که همان حجره را آن شب گرفتم و مي خواستم در آن بيتوته کنم که مردي نزد من آمد و گفت:
آقا ميهمان نمي خواهيد؟ گفتم:
بفرمائيد وقتي وارد شد گفت:
ما زن هم همراه داريم.
گفتم:
بنابراين من بايد از اين اتاق بيرون بروم.
گفتند:
ما به شما اتاق خالي مي دهيم.
گفتم:
مانعي ندارد.
لذا مرا به اتاق فوقاني مسجد سهله کنار مقام همان جائي که من هميشه به آنجا مي رفتم آوردند وبعد هم معلوم شد که آنها اين اتاق را گرفته بودند ولي چون طبقه بالا بوده و يک نفر از آنها پايش درد مي کرده نتوانسته اند که در آن اتاق باشند.
به هر حال شب شد، من نيمه هاي شب که از خواب بيدار شدم به ساعت نگاه کردم، ديدم وقت تهجّد و نماز شب است.
در اين بين صداي مناجات عجيبي که بسيار روح افزا و در و ديوار مسجد را به زلزله و غلغله انداخته بود، فضاي مسجد سهله را پر کرده بود.
خوب گوش دادم که ببينم، اين صداي مناجات از کجاست متوجّه شدم که از پائين مقام است، از اتاق بيرون آمدم ديدم، بزرگواري طرف شرقي مقام امام زمان (عليه السّلام) که وسط مسجد سهله است، در کنار ديوار به سجده افتاده و او است که مناجات مي کند.
ناگهان لرزه براندامم افتاد، نشستم و گوش دادم ببينم او چه مي گويد و در مناجاتش چه دعائي را مي خواند، چيزي متوجّه نشدم فقط بعضي از کلماتش را مي فهميدم مثلا گاهي مي فرمود:
شيعتي.
در اين بين از بعضي علائم متوجّه شدم و يقين کردم، که او حضرت بقيّة اللّه روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء است بي تاب شدم و بيهوش به روي زمين افتادم وقتي چشمم را باز کردم نزديک طلوع آفتاب بود وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم و تا مدّتي از شنيدن آن مناجات و حالات، در خود احساس سرور و خوشبختي مي نمودم.