بازگشت

ملاقات با امام زمان (55)


در روز جمعه سيزدهم ذيقعده سال 1404 هجري قمري هنگامي که از حرم مطهّر حضرت زينب (سلام اللّه عليها) در شام به طرف منزل بر مي گشتيم جناب حجّة الاسلام آقاي قاضي زاهدي گلپايگاني را ملاقات کردم ايشان قضيّه زير را براي من نقل کردند که از جهاتي براي سالکين راه کمالات روحي آموزنده است.

معظّم له گفتند:

من در تهران از جناب آقاي حاج محمّد علي فشندي که يکي از اخيار تهران است. شنيدم که مي گفت:

من از اوّل جواني مقيّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن قدر به حجّ بروم تا به محضر مولايم حضرت بقيّة اللّه روحي فداه مشرّف گردم لذا سالها به همين آرزو به مکّه معظّمه مشرّف مي شدم.

در يکي از اين سالها که عهده دار پذيرائي جمعي از حجّاج هم بودم، شب هشتم ماه ذيحجّه با جميع وسائل به صحراء عرفات رفتم تا بتوانم يک شب قبل از آنکه حجّاج به عرفات مي روند، من براي زوّاري که با من بودند جاي بهتري تهيّه کنم.

تقريبا عصر روز هفتم وقتي بارها را پياده کردم و در يکي از آن چادرهائي که براي ما مهيّا شده بود مستقر شدم (و ضمنا متوجّه گرديده بودم که غير از من هنوز کسي به عرفات نيامده) يکي از شرطه هائي که براي محافظت چادرها آنجا بود نزد من آمد و گفت:

تو چرا امشب اين همه وسائل را به اينجا آورده اي، مگر نمي داني ممکن است سارقين در اين بيابان بيايند و وسائلت را ببرند؟! به هر حال حالا که آمده اي بايد تا صبح بيدار بماني و خودت از اموالت محافظت بکني.

گفتم:

مانعي ندارد، بيدار مي مانم و خودم از اموالم محافظت مي کنم. آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم، تا آنکه نيمه هاي شب بود که ديدم سيّد بزرگواري که شال سبز بسر دارد، به درِ خيمه من آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت:

حاج محمّد علي سلام عليکم، من جواب دادم و از جا برخاستم. او وارد خيمه شد و پس از چند لحظه جمعي از جوانها که هنوز تازه مو از صورتشان بيرون آمده بود مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند، من ابتدا مقداري از آنها ترسيدم ولي پس؟ از چند جمله که با آن آقا حرف زدم محبّت او در دلم جاي گرفت و به آنها اعتماد کردم، جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولي آن سيّد داخل خيمه شده بود.

او به من رو کرد و فرمود:

حاج محمّد علي خوشا به حالت، خوشا به حالت.

گفتم:

چرا؟ فرمود:

شبي در بيابان عرفات بيتوته کرده اي که جدّم حضرت امام حسين (عليه السّلام) هم در اينجا بيتوته کرده بود.

گفتم:

در اين شب چه بايد بکنيم؟ فرمود:

دو رکعت نماز مي خوانيم، پس از حمد يازده قل هواللّه بخوان.

لذا بلند شديم و اين کار را با آن آقا انجام داديم، پس از نماز آن آقا يک دعائي خواند، که من از نظر مضامين مثلش را نشنيده بودم، حال خوشي داشت اشک از ديدگانش جاري بود، من سعي کردم که آن دعاء را حفظ کنم، آقا فرمود:

اين دعاء مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش؟ خواهي کرد.

سپس به آن آقا گفتم:

ببينيد من توحيدم خوب است؟ فرمود:

بگو.

من هم به آيات آفاقيّه و انفسيّه به وجود خدا استدلال کردم و گفتم:

معتقدم که با اين دلائل خدائي هست.

فرمود:

براي تو همين مقدار از خداشناسي کافي است.

سپس اعتقادم را به مسئله ولايت براي آن آقا عرض کردم.

فرمود:

اعتقاد خوبي داري.

بعد از آن سؤ ال کردم که:

به نظر شما الا ن امام زمان (عليه السّلام) در کجا است؟ فرمود:

الا ن امام زمان در خيمه است.

سؤ ال کردم روز عرفه که مي گويند حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) در عرفات است در کجاي عرفات مي باشند.

فرمود:

حدود جبل الرّحمة.

گفتم:

اگر کسي آنجا برود آن حضرت را مي بيند؟ فرمود:

بله او را مي بيند ولي نمي شناسد.

گفتم:

آيا فردا شب که شب عرفه است حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) به خيمه هاي حجّاج تشريف مي آورند و به آنها توجّهي دارند؟ فرمود:

به خيمه شما مي آيد، زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابالفضل (عليه السّلام) متوسّل مي شويد در اين موقع آقا به من فرمودند حاج محمّد علي چائي داري؟ (ناگهان متذکّر شدم که من همه چيز آورده ام ولي چائي نياورده ام).

عرض کردم آقا اتّفاقا چائي نياورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکّر داديد زيرا فردا مي روم و براي مسافرين چائي تهيّه مي کنم.

آقا فرمودند:

حالا چائي با من.

و از خيمه بيرون رفتند و مقداري که به صورت ظاهر چائي بود ولي وقتي دَم کرديم به قدري معطّر و شيرين بود که من يقين کردم آن چائي از چائي هاي دنيا نمي باشد آوردند و به من دادند، من از آن چائي خوردم.

بعد فرمودند:

غذائي داري بخوريم؟ گفتم:

بلي نان و پنير هست.

فرمودند:

من پنير نمي خورم.

گفتم:

ماست هم هست.

فرمود:

بياور، من مقداري نان و ماست خدمتش گذاشتم.

او از آن نان و ماست ميل فرمود.

سپس به من فرمود:

حاج محمد علي به تو صد ريال (سعودي) مي دهم تو براي پدر من يک عمره بجا بياور.

عرض کردم چشم اسم پدر شما چيست؟ فرمود:

اسم پدر من سيّد حسن است.

گفتم:

اسم خودتان چيست؟ فرمود:

سيّد مهدي، (پول را گرفتم) و در اين موقع آقا از جا برخاست که برود، من بغل باز کردم و او را به عنوان معانقه در بغل گرفتم، وقتي خواستم صورتش را ببوسم ديدم خال سياه بسيار زيبائي روي گونه راستش قرار گرفته، لبهايم را روي آن خال گذاشتم و صورتش را بوسيدم.

پس از چند لحظه که او از من جدا شد من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن طرف را نگاه کردم کسي را نديدم يک مرتبه متوجّه شدم که او حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه بوده بخصوص که او:

اسم مرا مي دانست! فارسي حرف مي زد! نامش مهدي بود! پسر امام حسن عسگري بود! بالاخره نشستم و زار زار گريه کردم، شرطه ها فکر مي کردند که من خوابم برده و سارقين اثاثيّه مرا برده اند، دور من جمع شدند، به آنها گفتم:

شب است مشغول مناجات بودم گريه ام شديد شد.

فرداي آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند من براي روحاني کاروان قضيّه را نقل کردم، او هم براي اهل کاروان جريان را شرح داد، در ميان آنها شوري پيدا شد.

اوّل غروب شب عرفه نماز مغرب و عشا را خوانديم بعد از نماز با آنکه من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند فردا شب من به خيمه شما مي آيم زيرا شما به عمويم حضرت ابالفضل (عليه السّلام) متوسّل مي شويد خود به خود روحاني کاروان روضه حضرت ابالفضل (عليه السّلام) را خواند شوري بر پا شده و اهل کاروان حال خوبي پيدا کرده بودند ولي من دائما منتظر مقدم مقدّس حضرت بقيّة اللّه روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء بودم.

بالاخره نزديک بود روضه تمام شود که من حوصله ام سر آمد از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ديدم حضرت وليّ عصر روحي فداه بيرون خيمه ايستاده اند و به روضه گوش مي دهند و گريه مي کنند. خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اينجاست با دست اشاره کردند که چيزي نگو و در زبان من تصرّف فرمودند که من نتوانستم چيزي بگويم، من اين طرف درِ خيمه ايستاده بودم و حضرت بقيّة اللّه روحي فداه آن طرف خيمه ايستاده بودند و هر دومان بر مصائب حضرت ابالفضل (عليه السّلام) گريه مي کرديم و من قدرت نداشتم که حتّي يک قدم به طرف حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) حرکت کنم، وقتي روضه تمام شد آن حضرت هم تشريف بردند.

بله مهمترين مطلبي که در اين سرگذشت براي جلب توجّه حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) به نظر مي رسد توسّل به حضرت ابالفضل العبّاس (عليه السّلام) و ذکر مصيبت آن حضرت است که حتما سالکين الي اللّه و کساني که مي خواهند با حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) ارتباط پيدا کنند بايد از اين اکسير پر قيمت کاملا استفاده نمايند.