بازگشت

ملاقات با امام زمان (54)


يکي از صفات انساني که بايد سالک الي اللّه در خود ايجاد کند صفت شکور بودن و قدرداني از اظهار محبّت ديگران است، افرادي که محبّت ديگران را ارج نمي گذارند و اهميّت نمي دهند و خودخواهي شان آنها را به ارزش خدمات ديگران، بي اعتنا کرده، به حيوانات شبيه ترند. آنهائي که شکر مخلوق را نمي کنند شکر خالق را هم نکرده و در حقيقت چون اين روحيّه را ندارند شکر خدا را هم نمي کنند.

بنابر اين افرادي که مي خواهند، به قُرب اِليَ اللّه نائل گردند، بايد روحيّه شکرگذاري و قدرداني از محبّت ديگران را در خود ايجاد کنند، زيرا يکي از صفات الهي که در اولياء خدا به خاطر قرب آنها به خدا وجود دارد، شکور بودن است.

اولياء خدا حتّي از کفّاري که خدمتي به آنها کرده اند تشکّر مي کنند و پاداش محبّتهاي آنها را مي دهند در اين زمينه حکايتي به يادم آمد که:

حضرت آية اللّه جناب آقاي حاج شيخ محمّد رازي که از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج شيخ محمّد تقي بافقي مي باشند نقل مي فرمودند که:

استادمان مرحوم آقاي بافقي به خادمش آقاي حاج عبّاس يزدي دستور داده بود، که شبها در خانه را باز بگذارد و مواظب باشد که اگر ارباب حوائج، مراجعه کردند، به آنها جواب مثبت بدهد و حتّي اگر لازم شد در هر موقع شب که باشد او را بيدار کند تا کسي بدون دريافت جواب از در خانه او برنگردد.

آقاي حاج عبّاس يزدي نقل مي کند که:

نيمه شبي در اطاق خودم که کنار درِ حياط منزل آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي بود، خوابيده بودم، ناگهان صداي پائي در داخل حياط مرا از خواب بيدار کرد، من فورا از جا برخاستم. ديدم جواني وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است، نزد او رفتم و گفتم:

شما که هستيد و چه مي خواهيد؟ مثل آنکه نتوانست فورا جواب مرا بدهد. حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد که من به فارسي به او چه مي گويم (زيرا بعدها معلوم شد که او اهل بغداد است و عرب است) ولي مرحوم آقاي بافقي قبل از آنکه او چيزي بگويد از داخل اطاق صدا زد که حاج عبّاس، او يونس ارمني است و با من کار دارد او را راهنمائي کن که نزد من بيايد.

من او را راهنمائي کردم، او به اطاق آقاي بافقي رفت. مرحوم آقاي بافقي وقتي چشمش به او افتاد بدون هيچ سؤ الي به او فرمود:

احسنت، مي خواهي مسلمان شوي، او هم بدون هيچ گفتگوئي به ايشان، گفت:

بلي براي تشرّف به اسلام آمده ام.

مرحوم آقاي بافقي بدون معطّلي بلافاصله آداب و شرائط تشرّف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد، من که همه جريانات برايم غير عادّي بود از يونس تازه مسلمان سؤ ال کردم که:

جريان تو چه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدّس اسلام مشرّف گرديدي و چرا اين موقع شب را براي اين عمل انتخاب نمودي؟ او گفت:

من اهل بغدادم و ماشين باري دارم و غالبا از شهري به شهري بار مي برم. يک روز از بغداد به سوي کربلا مي رفتم، ديدم در کنار جادّه پيرمردي افتاده و از تشنگي نزديک به هلاکت است، فورا ماشين را نگه داشتم و مقداري آب که در قمقمه داشتم به او دادم، سپس او را سوار ماشين کردم و به طرف کربلا بردم، او نمي دانست که من مسيحي و ارمني هستم، وقتي پياده شد گفت:

برو جوان حضرت ابوالفضل العبّاس اجر تو را بدهد.

من از او خداحافظي کردم و جدا شدم، پس از چند روز، باري به من دادند که به تهران بياورم، امشب سرشب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم، در عالم رؤ يا ديدم در منزلي هستم و شخصي در آن منزل را مي زند، پشت در رفتم و در را باز کردم ديدم شخصي سوار اسب است و مي گويد:

من ابوالفضل العبّاس هستم، آمده ام حقّي که به ما پيدا کردي به تو بدهم.

گفتم:

چه حقّي؟

فرمود:

حقّ زحمتي که براي آن پيرمرد کشيدي، سپس اضافه فرمود و گفت:

وقتي از خواب بيدار شدي به شهر ري مي روي شخصي تو را بدون آنکه تو سؤ ال کني، به منزل آقاي شيخ محمّد تقي بافقي مي برد. وقتي نزد ايشان رفتي به دين مقدّس اسلام مشرّف مي گردي.

من گفتم:

چشم قربان و آن حضرت از من خداحافظي کرد و رفت، من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حضرت عبدالعظيم حرکت کردم، در بين راه آقائي را ديدم که با من تشريف مي آورند و بدون آنکه چيزي از ايشان سؤ ال کنم، مرا راهنمائي کردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم. وقتي ما از مرحوم آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي سؤ ال کرديم که:

شما چگونه او را مي شناختيد و مي دانستيد که او آمده است، که مسلمان بشود؟ فرمود:

آن کسي که او را به اينجا راهنمائي کرد (يعني حضرت حجّة بن الحسن (عليه السّلام) به من هم فرمودند:

که او مي آيد و چه نام دارد و چه مي خواهد.

ملاحظه فرموديد، که صفت شکرگزاري از اظهار محبّت ديگران ولو آنکه خدمتگزار، غير مسلمان باشد چگونه در اولياء خدا وجود دارد و آنها به خاطر يک عمل کوچک و چگونه فردي را که مسلمان نيست موفّق به سعادت ابدي يعني تشرّف به دين مقدّس اسلام مي کنند، پس اگر مي خواهيد قدم ديگري به سوي خدا و اولياءاش به خصوص حضرت وليّ عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء برداريد و به آنها نزديک شويد شاکر باشيد و از زحمات ديگران قدرداني کنيد و شکر خالق و مخلوق را بسيار نمائيد.

مرحوم حجّة الاسلام آقاي حاج سيّد حسين نوري که از علماء شهرستان گرگان بودند و من مکرّر ايشان را ملاقات نموده بودم و او از منتظرين و علاقه مندان واقعي حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه بود، مي فرمود که:

من عادت کرده بودم و ورد زبانم شده بود که بگويم:

اللّهمّ ارنا الطّلعة الرّشيده و زياد به ياد آن حضرت بودم و کسي از اين راز اطّلاع نداشت، يک روز يکي از اولياء خدا که من بعدها او را به اين معنا شناختم از تهران به گرگان نزد من آمد و گفت:

تشرّفي برايم حاصل شده بود، آقا حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) به شما سلام رساندند و فرمودند:

ما از شما ممنون و متشکّريم که نام ما را زياد مي بري و ما را فراموش نکرده اي.

حدود ده سال قبل مرد خبيثي بود که اکثر اولياء خدا را با قدرتي که آن زمان داشت اذيّت مي کرد و مقدار زيادي از اذيّتهايش نصيب من هم شده بود.

من يک شب به حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه شکايت او را کردم و گفتم:

آقا چرا به اين کافر ملحد اجازه مي دهيد دوستانتان را تا اين حدّ اذيّت کند و چرا او را زنده نگه داشته ايد و به دوزخ نمي فرستيد؟ در همان شب در عالم رؤ يا امام زمان (عليه السّلام) را ديدم، ايشان به من فرمودند:

ذلّت و مرگ او نزديک است و اين که تا به حال با قدرت و عزّت ظاهري مانده است به خاطر اين است که او در کتابش نامي از ما برده و ما را ترويج کرده و از اين راه حقّي به ما پيدا کرده و چون او در آخرت نبايد طلبي از خدا داشته باشد، تا در عذاب محض؟ بسوزد، پاداش حقّ او را در دنيا به اين وسيله مي دهيم، زيرا ما اجر احدي را ضايع نمي کنيم.

من وقتي از خواب بيدار شدم و به کتاب او مراجعه کردم، ديدم آن خواب رؤ ياي صادقه بوده، يعني او نامي از امام زمان (عليه السّلام) با آن که معتقد بودم که اعتقادي به آن حضرت ندارد برده و از آن حضرت ترويج کرده است.