بازگشت

ملاقات با امام زمان (51)


در زمان علاّمه حلي رضوان اللّه تعالي عليه يکي از مخالفين و اهل سنّت کتابي در ردِّ مذهب شيعه نوشته بود و در مجالس عمومي و خصوصي خويش از آن بهره گرفته، افراد زيادي را نسبت به طريقه اماميّه بدبين و گمراه مي نموده است.

از طرفي کتاب را هم در اختيار کسي نمي گذاشته تا در دست دانشمندان شيعه قرار بگيرد و جوابي بر آن ننويسند و ايرادي وارد نکنند.

علاّمه حلّي با آن عظمت قدر وجلال علمي، به دنبال وسيله اي براي به دست آوردن آن کتاب به مجلس درس آن مخالف مي رود و براي حفظ ظاهر خود را شاگرد او مي خواند و بعد از مدتي علاقه و رابطه استاد و شاگردي را بهانه مي کند و تقاضاي دريافت آن کتاب را مي نمايد.

آن شخص در يک حالت عاطفي قرار مي گيرد و چون نمي تواند دست ردّ بر سينه او بزند لاجرم مي گويد:

من نذر کرده ام که کتاب را جز يک شب به کسي واگذار نکنم علاّمه به ناچار مي پذيرد و همان يک شب را غنيمت مي شمرد آن شب با يک دنيا شعف و خرسندي به رونويسي آن کتاب قطور مي پردازد!! نظر او اين بود که هرچه مقدور شد از آن کتاب را يادداشت نموده و سپس؟ در فرصتي به پاسخش اقدام نمايد.

اما همين که شب به نيمه مي رسد. او را خواب فرا مي گيرد در همين هنگام ميهمان جليل القدري داخل اطاق او مي شود و با او هم صحبت مي گردد و پس از صحبتهائي مي فرمايد:

علاّمه تو بخواب و نوشتن را به من واگذار.

علاّمه بي چون و چرا اطاعت مي کند و به خواب عميقي فرو مي رود. وقتي از خواب برمي خيزد، از ميهمان نورانيش اثري نمي بيند! چون به سراغ نوشته اش مي رود، کتاب را مي بيند که به صورت تمام و کمال نوشته شده است و در پايان آن، نقشي را به عنوان امضاء چنين مشاهده مي کند:

کَتَبهُ الْحُجَّة:

(حجت خدا آن را نگاشت.)